ارادتمندي، سعادتمندي











ارادتمندي، سعادتمندي



حجاج بن يوسف دو تن از دوستان علي (عليه السلام) را دستگير کرد به يکي از آنها گفت: از علي بيزاري بجو! او گفت:! اگر اين کار را نکنم تو چه خواهي کرد؟ حجاج گفت: به خداوند تو را مي کشم يا با بريدن دو دست يا دو پايت هر کدام را مي خواهي خود انتخاب کن.

او گفت: اي حجاج روز قصاص (قيامت) مي رسد تو خود هر کدام را مي خواهي اختيار کن.

حجاج گفت: بخدا زبان تيزي داري، پروردگارت کجاست؟ او گفت: در کمين هر ستمکار، حجاج دستور داد هر دو دست و پاي او را بريدند و بدارش زدند: حجاج سراغ رفيق او رفت آنگاه از او پرسيد: تو چه مي گويي؟ او نيت گفت: من نيز هم عقيده رفيق خود هستم، حجاج دستور داد تا گردن او زدند و سپس به دار آويختند.[1] .







  1. امالي شيخ صدوق.