غريبي با غريبه اي نشسته؟!











غريبي با غريبه اي نشسته؟!



روايت شده هنگامي که امام حسن و امام حسين عليهم السلام و همراهان؛ از دفن بدن مطهر پدرشان به سوي کوفه باز مي گشتند کنار ويرانه اي پيرمرد بينوا و نابينايي را ديدند که پريشان بود و خشتي زير سر نهاده و گريه مي کرد از او پرسيدند، تو کيستي؟ و چرا نالان و پريشان هستي؟ او گفت: من غريبي بينوا هست در اينجا مونس و غمخواري نداريم يکسال است که من در اين شهر هستم هر روز مرد مهربان و غمخواري دلسوز نزد من مي آمد و احوال مرا مي پرسيد و غذا به من مي رسانيد و مونس مهرباني من بود ولي اکنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است. گفتند: آيا نام او را مي داني؟ گفت: نه. گفتند: آيا از او نپرسيدي که نامش چيست؟ گفت: پرسيدم ولي فرمود: تو را با نام من چکار، من براي خدا از تو سرپرستي مي کنم. گفتند: اي بينوا! رنگ و شکل او چگونه بود؟ گفت: من نابينايم نمي دانم رنگ و شکل او چگونه بود. گفتند: آيا هيچ نشاني از گفتار و کردار او داري؟ گفت: پيوسته زبان و به ذکر خدا مشغول بود وقتي که او تسبيح و تهليل مي گفت: زمين و زمان و در دو ديوار با او همصدا و همنوا مي شدند وقتي که کنار من مي نشست مي فرمود: مسکين جالس مسکينا: غريب جالس غريبا؛

[صفحه 448]

درمانده اي با درمانده اي نشسته و غريبي همنشين غريبي شده است! حسن و حسين عليهم السلام و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر؛ آن مهربان ناشناخته را شناختند؛ به روي هم نگريستند و گفتند: اي بينوا! اين نشانه ها که بر شمردي نشانه هاي باباي ما اميرمؤ منان علي (عليه السلام) است. بينوا گفت: پس او چه شده که در اين سه روز نزد ما نيامده؟ گفتند: اي غريب بي نوا شخص بدبختي ضربت بر آن حضرت زد و او به دار باقي شتافت و ما هم اکنون از کنار قبر او مي آئيم بينوا وقتي که از جريان آگاه شد خروش و ناله جانسوزش بلند گرديد، خود را بر زمين مي زد و خاک زمين را به روي خود مي پاشيد و مي گفت: مرا چه لياقت که اميرمؤ منان (عليه السلام) از من سرپرستي کند؟ چرا او را کشتند؟حسن و حسين عليهم السلام هر چه او را دلداري مي دادند آرام نمي گرفت. آن پير بي نوا به دامن حسن و حسين عليهم السلام را چسبيد و گفت: شما را به جدتان سوگند شما را به روح پدر عاليقدرتان، مرا کنار قبر او ببريد. امام حسن (عليه السلام) دست راست او و امام حسين (عليه السلام) دست چپ او را گرفتند و او را کنار مرقد مطهر علي (عليه السلام) آوردند، او خود را به روي قبر افکند و در حالي که اشک مي ريخت مي گفت: خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جانم را بستان دعاي او به استجابت رسيد و هماندم جان سپرد امام حسن و امام حسين عليهم السلام از اين حادثه جانسوز گريستند و خو شخصا جنازه آن پيرمرد را غسل داده و کفن کردند. نماز بر جنازه او خواندند و او را در حوالي همان روضه پاک به خاک سپرده اند.[1] .



صفحه 448.





  1. روضة الشهداء.