همسفره فقيران











همسفره فقيران



در کتاب تبصرة العوام، از دو تن بنام اسود و علقمه روايت شده است، که روزي به خدمت اميرالمؤ منن (عليه السلام) شرفياب شدم در پيش روي آن حضرت ظرفي از ليف خرما بود که يکي دو گرده نان جو سبوس دار در آن ديده مي شد و امام آن را با زانوي خود مي شکست و با نمک ريزي، تناول مي فرمود: به خدمتکار سياهي که فضه نام داشت گفتيم مگر سبوس د اين آرد را نگرفته اي؟ گفت: توقع داريد براي آنکه نان بر اميرالمؤ منين (عليه السلام) گوارا گردد من خويش را به ورز و وبال گرفتار سازم؟! امام تبسم کرد و گفت: من خود دستور داده ام که سبوس اين نان گرفته نشود، عرضه داشتيم به چه منظور چنين فرموده ايد؟ گفت: اين کار را سزاوارتر ديدم براي آنکه نفس خويش را خفت و خواري دهم و نيز براي آنکه اهل ايمان به من تاءسي کنند و من هم در خوراک همانند ديگر ياران باشم.[1] .

[صفحه 437]



صفحه 437.





  1. نشان از بي نشانها.