عدالت علي











عدالت علي



علي بن ابي رافع گفت: من عامل و کارگزار بيت المال حضرت علي (عليه السلام) و نويسنده او بودم. در بيت المال گردنبندي از مرواريد وجود داشت که از بصره بدست آمده بود. روزي دختر آن حضرت کسي را نزد من فرستاد و پيغام داد که شنيده ام گردنبند مرواريد نزد تو است، آن را به صورت عاريه (امانت) در اختيارم بگذار تا روز عيد قربان از آن استفاده کنم.

من پيغام دادم که اگر آن را به صورت عاريه مضمونه قبول مي کني، تا در صورتي که

[صفحه 421]

خسارتي، به آن وارد شود تاوان آن را بدهي، مي تواني از آن بهره گيري. او پذيرفت و من نيز گردنبند را براي او فرستادم. اتفاقا اميرالمؤ منين (عليه السلام) آن گردنبد را نزد دخترشان ديدند و آن را شناختند و از او پرسيدند که اين را از کجا آوردي؟ دختر جريان را گفت. حضرت مرا احضار کرد و چون نزدشان رفتم فرمودند: بدون اذن و رضاي مسلمانها در بيت المال آنها خيانت مي کني! عرض کردم: پناه بر خدا که خيانتکار باشم. فرمودند: پس چگونه گردنبد را به دخترم داده اي؟ عرض د کردم: به صورت عاريه مضمونه داده ام. فرمودند: همين امروز آن را باز پس گير و در جاي خود بگذار، واي بر تو، اگر من بعد چنين کاري از تو سر بزند هرگز تو را نخواهم بخشيد. اگر دخترم آن گردنبند را به صورت عاريه مضمونه (با ضمانت در مورد جبران خسارتهاي احتمالي) نگرفته بود اولين زن هاشمي بود که دستش بريده مي شد!

علي بن ابي رافع گفت: چون عتاب و ناراحتي آن حضرت با من، به گوش د دخترشان رسيد نزد حضرت رفتند و گفتند: من دختر شما هستم... حضرت به او فرمود: دخترم به جهت هواي نفس خود از دايره حق بيرون مرو! مگر همه زنان مهاجر در عيد قربان چنين زينتي دارند که تو مي خواهي داشته باشي؟!

ابي رافع گفت: پس از اين گفت و شنود، من گردنبند را گرفتم و در جاي خود گذاشتم.[1] .



صفحه 421.





  1. فوائد الرضويه، شيخ عباس قمي، ص 701.