قبرم را مخفي كنيد...











قبرم را مخفي کنيد...



علي (عليه السلام) را به خانه آوردند همه مردم گرداگرد خانه امام جمع شده بودند. تمامي فرزندان آن حضرت اشک مي ريختند و امام (عليه السلام) آنها را آرام مي نمود و آنها را مي بوسيد.

کاسه شيري به دست حضرت دادند. مقداري از آن را نوشيد و بقيه را براي ابن ملجم فرستاد و مجددا سفارش او را کرد. امام دستمال زردي بر سرش بسته بود و بر بالشتها تکيه داده بود. اصبغ بن نباته مي گويد: آنقدر صورت امام در اثر کم خوني زرد شده بود که نفهميدم دستمال سر امام زردتر است يا صورت آن حضرت، آنگاه عده اي از اطباء را حاضر کردند و ماهرترين آنها که اثيربن عمرو بود دستور داد گوسفندي را ذبح کردند و شش (جگر سفيد) آن را حاضر کردند آنگاه از ميان آن رگي را بيرون آورد و به ميان فرق شکافته حضرت گذاشت و بعد از لحظاتي آن را برداشت و چون ذرات مغز حضرت را ديد گفت: يا علي (عليه السلام) وصيت خود را بکنيد که مداوا اثر ندارد. حضرت وصيتهاي خود را به امام حسن کرد و دستور داد قبر او را مخفي نمايد تا دشمنان آسيبي به قبر نرسانند. عرق بر پيشاني حضرت نشست آنگاه پايش را رو به قبله کرد و

[صفحه 412]

چشمانش را بست و گفت:

اشهد ان لا اله الاالله اشهد ان محمدا عبده و رسوله



صفحه 412.