بسوي خدا بيا











بسوي خدا بيا



مالک بن ابي عامر مي گويد: هنگامي که علي بن ابيطالب (عليه السلام) از مدينه بسوي بصره براي جنگ جمل روانه شد. من در کنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم که عمار ياسر پيش ما آمد و به مغيره گفت: اي مغيره ميل و گرايش به خداوند داري؟ مغيره گفت: کجا چنين چيزي برايم خواهد بود اي عمار؟! عمار به او گفت: در اين دعوت (فرا خواندن بسوي جهاد در جنگ جمل) داخل شو تا به گذشتگان برسي و بر آيندگان سروري پيدا کني. مغيره گفت: اي اباليقظان يک چيز بهتر از اين که تو مي گويي هست!

عمار گفت: آن چيست؟ او گفت: اينکه در خانه برويم و درها را به روي خود ببنديم تا حقيقت بر ما روشن شود. سپس با روشني و آگاهي بيرون مي شويم و مثل زور آزمايان نباشيم که مي خواهد با پاره کردن زنجيري، خنده اي را برانگيزد و ليکن خود به غم و اندوه گرفتار آيد.

عمار گفت: هرگز هرگز، آيا ناداني پس از دانايي و کوري پس از بينايي را برگزينيم؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبيني جز در صف اول، امام علي (عليه السلام) از جريان آن دو با خبر شد و فرمود: اي اباليقظان، اين عور (چپول و يک چشم) به تو چه مي گويد:؟ به خدا سوگند او پيوسته کوشش مي کند که حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غير واقع جلوه دهد و به چيزي از دين نياويزد مگر آن که موافق دنيا باشد.

اي واي مغيره! اين دعوتي است که هر کس را که با آن همراهي کند بسوي بهشت مي راند. مغيره گفت: راست مي گويي اي اميرالمومنين (عليه السلام) من اگر با تو نباشم هرگز عليه تو نيز نخواهم بود.[1] .

[صفحه 400]



صفحه 400.





  1. امالي شيخ مفيد