غصب خلافت و مظلوميت علي











غصب خلافت و مظلوميت علي



روزي علي (عليه السلام) براي يک يهودي از امتحانات الهي که آن حضرت از آنها سر بلند بيرون آمده است توضيح مي داد و در بن اين بيان ناله هاي مظلوميت آن حضرت بيشترين بخش تکان دهنده آن را تشکيل مي دهد هم اکنون اصل داستان:

علي (عليه السلام) در بين اصحاب خود بعد از جنگ نهروان در مسجد کوفه نشسته بود که در پاسخ به سؤال يک يهودي مطالب زير را بيان فرمودند:

اي برادر يهودي کسي که پس از پيغمبر براي امر خلافت مسلمين به پا خواست همه روزه وقتي که مرا مي ديد از من عذر خواهي مي کرد و بر خلاف آنچه که حق مرا غصب کرده و بيعت مرا شکسته بود با من رفتار مي کرد و از من حلاليت مي خواست... من با خود مي گفتم خلافت چند روزه او مي گذرد و سپس حقي که خداوند براي من ايجاد نموده به آساني به من باز مي گردد... در مطالبه حق خويش نزاعي به راه نيانداختم تا يک وقت يکي به صلاي من جواب مثبت دهد و ديگري پاسخ منفي و در نتيجه کار به منازع و گفتگو و مشاجره بيانجامد جمعي از خواص اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را که بخوبي مي شناختم و خيرخواه خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم و قرآن و اسلام بودند پنهان و آشکار بنزد من در رفت و آمد بودند و مرا دعوت مي کردند که حق خود را باز پس گيرم و آمادگي خودشان را براي فداکاري در راه اداي بيعتي که از من بگردن آنها بود اعلام مي کردند ولي من مي گفتم آرام باشيد و اندکي صبر کنيد. شايد خداوند بدون جنگ و خون ريزي و به آساني حق از دست رفته مرا به من بازگرداند... چون عمر زمامدار اولي (ابوبکر) به سر رسيد و مرگش

[صفحه 302]

فرا رسيد زمام امور را پس از خود بدست رفيقش (عمر بن خطاب) سپرد اين هم مانند گذشته، گرفتاري ديگري براي من شد و دوباره حقي که خداوند براي من قرار داده بود از من گرفته شد، باز اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم که بعضي از آنان هم اکنون زنده اند و بعضي مرده اند گرداگرد من جمع شدند و همان را گفتند که در جريان قبلي گفته بودند، من نيز از گفتار پيشين خود تعدي نکردم و آنان را به صبر و آرامش و يقين دعوت کردم چرا که مي ترسيدم مبادا اجتماع مردم تباه شود آن اجتماعي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با سياستي عميق آن را تشکيل داده بود... مسلم يک چنين اجتماعي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با خون دل فراهم آورد من از همه سزاوارتر بودم که نگذارم از هم بپاشد و به راهي نکشانم که روي نجات نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشند و من اگر آنروز خود را کانديد خلافت مي کردم و مردم را به ياري خويش مي خواندم مردم درباره من يکي از دو کار را مي کردند يا پيروي از من مي کردند، و با مخالفين من مي جنگيدند که اگر عده شان کم بود طبعا کشته مي شدند، و يا مردم از ياري من سرباز مي زدند که آن وقت به واسطه اين سرباز زدن و تقصير در ياري از ولايت من و خودداري از اطاعت من کافر مي شدند.

اي يهودي: ديدم چاره اي نيست جز اينکه جام هاي غم و اندوه را سرکشم و آه هاي سرد را در قفس سينه نگهدارم و دامن صبر و شکيب از دست ندهم تا موقعي که خداوند گشايشي عطا فرمايد يا هر طور که صالح مي داند دادرسي فرمايد: سپس علي (عليه السلام) رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آيا چنين نبود، همه آنها گفتند: چرا يا اميرالمؤمنين (عليه السلام).[1] .



صفحه 302.





  1. خصال صدوق، ص 426، متن فوق با تصرف مختصر عين فرمايشات حضرت علي (عليه السلام) مي باشد که در پاسخ سؤ ال يهودي حضرتش به نقل مصائب و مظلوميت خود مي پردازند و ابعاد پنهان قضيه خانه نشيني خود اشاره مي نمايد.