خانه نشين مظلوم











خانه نشين مظلوم



پس از مراسم تدفين و نماز بر پيکر مقدس رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جماعتي از بزرگان بني هاشم در خانه مولي علي (عليه السلام) جمع شدند زبير بن عوام از جمله آنها بود در اين جلسه زبير شمشير خود را از نيام برکشيد و گفت: شمشير به نيام نمي کنم مگر آن که مردم با علي (عليه السلام) بيعت کنند اين خبر به ابوبکر و کارگزاران خلافت گزارش شد. عمر با جمعي از مهاجرين و انصار به خانه علي (عليه السلام) آمد، عمربن خطاب فرياد کشيد! بايد جملگي از خانه خارج شويد و با ابوبکر بيعت کنيد و گرنه به خدا سوگند که خانه را آتش مي زنم زبير با شمشير برهنه خارج شد، ولي پايش به زمين گرفت و افتاد و مهاجمان شمشير زبير را گرفته و به ديوار کوبيدند، ديگر افراد نيز از خانه علي (عليه السلام) خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آنها را محاصره کرده و اجبارا به حضور ابوبکر آوردند و گفتند: اگر بيعت نکنيد خون شما به هدر خواهد رفت. بني هاشم بيعت کردند و عمر به علي (عليه السلام) گفت: بيعت کن، علي (عليه السلام) فرمود: اگر بيعت نکنم چه خواهي کرد؟ عمر گفت: در آن صورت تو را خواهيم کشت. علي (عليه السلام) فرمود: آيا برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي کشيد. عمر گفت: تو را رها نخواهيم کرد جز اين که خواه ناخواه بيعت کني. علي (عليه السلام) فرمود: پستان خلافت را بدوش که نيم دوشاب، از

[صفحه 292]

آن توست اساس حکومت او را استوار کن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد، بخدا سوگند که من سخنت را نمي پذيرم و از تهديد تو باکي ندارم. امام (عليه السلام) در آن مجلس فرمود: کارها را به فساد کشاندي و مشورت نکردي و حقوق ما را ناديده گرفتي، حضرت در ادامه اقدامات خود جهت بيداري مردم به همراه حضرت فاطمه عليهاالسلام در اوائل کار بيعت با ابوبکر شبانه به در خانه هاي مردم مدينه مي رفتند و ياد آور بيعت کهن و ميثاق آنها با خط ولايت مي شدند ليکن حمايتي و اقدامي از طرف مردم نشد و شروع دردناک 25 سال خانه نشيني حضرت آغاز گرديد.[1] لذا علي (عليه السلام) فرمود: دست خويش را از بيعت کردن بازداشتم، تا آن که ارتداد مردمان را ديدم که به محو نابودي دين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي انجاميد لذا هراسان شدم که مبادا اگر اسلام و مسلمانان را ياري نکنم، در آن رخنه و يا نابودي را ببينم و آن مصيبتي دردناکتر از تغيير مسير ولايت بود.[2] .



صفحه 292.





  1. مروج الذهب، ج 2، ص 307 و ج 3، ص 77.
  2. نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه 62.