شفاعت علي از عمار











شفاعت علي از عمار



ابويحيي مولاي معاذبن عفراء انصاري مي گويد: روزي عثمان کسي را نزد ارقم بن

[صفحه 290]

عبدالله خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت: صدهزار درهم به من وام ده، ارقم گفت: يک قبض رسيد براي اطمينان خاطر مسلمين بنويس. عثمان گفت: اي بي مادر بتو چه مربوط است؟ تو خزانه دار ما هستي. چون ارقم اين را شنيد نزد مردم آمد و گفت: اي مردم مواظب مال خودتان باشيد من تا به حال فکر مي کردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمي دانستم که خزانه دار عثمان هستم، اين را گفت و به منزل خود رفت اين خبر به گوش عثمان رسيد آنگاه او به سوي مردم در مسجد رفت سپس بر منبر رفت و گفت... مردم! همانا ابوبکر، بني تيم را بر ديگران مقدم مي داشت و عمر نيز بني عدي[1] را بر همه مردم مقدم و برتر مي داشت به خدا سوگند من بني اميه را بر تمامي مردم مقدم و برتر خواهم داشت... اين بيت المال از آن ماست هر گاه به آن نيازمند شديم. از آن برگيريم، هر چند بر ديگران ناخوش آيد، عماربن ياسر گفت: اي مسلمانان گواه باشيد که اين کار براي من ناخوشايند است. عثمان گفت: هان توهم اينجائي؟ سپس از منبر فرود آمد و عمار را زير دست و پاي خود انداخت و آنقدر لگد به وي زد تا او از هوش رفت آنگاه عمار را به منزل ام سلمه بردند، اين واقع بسيار بر مسلمانان گران آمد... راوي گويد به عثمان خبر دادند عمار نزد ام سلمه است عثمان کسي را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟ همه آنها را از نزد خود بيرون کن. ام سلمه گفت:به خدا جز عمار و دو دختر او کسي ديگر نزد ما نيست، اي عثمان! از ما درو شو و قدرت خود را به جاي ديگري ببر اين مرد يار و همدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است که بخاطر اعمال تو در حال جان دادن است. عثمان از کار خود پشيمان شد و طلحه و زبير را فرستاد تا نزد عمار رفته از او دلجويي کنند، اما عمار آنها را نپذيرفت پس از آن عمار کمي بهبود يافت و بسوي مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت. در همين حال کسي بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابي ذر را از زبده آورد عمار که در آنجا بود گفت: خداوند اباذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وي گفت: پس از

[صفحه 291]

اين هم تو به آنجا خواهي رفت... (در اينجا عثمان دشنام و فحش زشتي به عمار داده) و ادامه داد: تو گمان مي کني من از اينکه او را تبعيد کرده بودم پشيمانم؟ عمار گفت: نه بخدا سوگند من چنين پنداري ندارم، عثمان گفت: تو نيز به همانجايي که ابوذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد، عمار گفت:مي روم به خدا سوگند مجاورت با درندگان بيابان براي من محبوب تر از مجاورت با توست. پس عمار براي خروج مهيا شد ولي بني مخزوم نزد اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) رفتند و از آن حضرت درخواست کردند که با آنها نزد عثمان آيد و او را از تبعيد عمار منصرف سازد. علي (عليه السلام) با آنان رفت و با نرمش از عثمان خواست که از تبعيد عمار صرف نظر کند تا اينکه او درخواست حضرت را پذيرفت.[2] .



صفحه 290، 291.





  1. ابوبکر از قبيله بني تيم است و عمربن خطاب از قبيله بني عدي.
  2. امالي شيخ مفيد، ص 84.