احتجاج امام علي با ابوبکر
امام علي (عليه السلام): اگر مسأله چنين است پس چه چيز تو را به اين کار وادار کرد؟ ابوبکر عرض کرد: از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که فرمود: خداوند امت مرا به گمراهي جمع نمي کند، چون جماعت مردم را ديدم و مخالفاني مشاهده نکردم اين مقام را پذيرفتم. امام علي (عليه السلام): آيا من و گروهي چون سلمان، عمار، ابوذر و...[1] که از بيعت با تو امتناع ورزيدند، افرادي از اين امت بودند يا نه؟ ابوبکر: آري شما و همه ايشان از امت بوديد. امام علي (عليه السلام): در اين صورت حديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با مخالفت اين گروه را، براي خود دليل خلافت محسوب مي کني؟ ابوبکر: من تا خاتمه کار خلافت، از مخالفت ايشان بي اطلاع بودم و چون مطلع شدم ترسيدم با کنار کشيدنم، مردم از دين برگردند. امام علي (عليه السلام): بگو چه خصوصياتي را خليفه بايد داشته باشد؟ ابوبکر: خيرخواهي و وفا و عدم چاپلوسي و نيک سيرتي و عدالت خواهي و عالم بودن به کتاب و فصل الخطاب و داشتن زهد و دفاع از مظلومين. امام علي (عليه السلام): تو را به خدا: اين صفاتي را که گفتي، آيا در وجود خود مي يابي يا در وجود من؟ ابوبکر: در وجود تو يا اباالحسن (عليه السلام). [صفحه 277] امام علي (عليه السلام): تو را به خدا: آيا دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را، نخست من اجابت کردم يا تو؟ ابوبکر: البته تو. امام علي (عليه السلام): آيا سوره برائت را در موسم حج به مشرکان من ابلاغ کردم يا تو؟ ابوبکر: بلي؛ تو قرائت کردي. امام علي (عليه السلام): آيا در موقع هجرت حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم من جان خود را سپر آن حضرت قرار دادم يا تو؟ ابوبکر: الحق که تو بودي. امام علي (عليه السلام): آيا در روز غدير من مولاي تو و همه مسلمانان شدم يا تو؟ ابوبکر: بلکه، تو. امام علي (عليه السلام): آيا در آيه زکات، ولايتي که بر ولايت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم رديف آمده مربوط به تو است يا من؟ ابوبکر: مربوط به تو است. امام علي (عليه السلام): آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي مباهله مشرکين نصارا با اهل و فرزندان من به سوي آنها خارج شد يا با تو و فرزندانت؟ ابوبکر: نه با شما و فرزندانت خارج شد. امام علي (عليه السلام): آيا آيه تطهير درباره من و اهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو؟ ابوبکر: يقينا براي تو و اهل بيت تو نازل شد. امام علي (عليه السلام): آيا در زير کساء من و همسرم و فرزندانم به دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مشمول واقع شديم يا تو؟ ابوبکر: بلي تو و اهل و فرزندانت بودند. امام علي (عليه السلام): آيا منم صاحب آيه يوفون بالنذر و يخافون يوما کان شرده مستطيرا يا تو هستي؟ [صفحه 278] ابوبکر: البته تويي. امام علي (عليه السلام) آيا تو بودي آنکه آفتاب براي او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس آفتاب غروب کرد يا من بودم؟ ابوبکر: تو بودي. امام علي (عليه السلام): آيا تو بودي آنکه در روز احد از جانب آسمان او را چنين خطاب کردند. لا سيف الا ذوالفقار لا فتي الا علي يا من بودم؟ ابوبکر: البته تو بودي... امام علي (عليه السلام): آيا آنکه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را به سوي طايفه جن مأموريت داد و او مأموريت را پذيرفت تو بودي يا من؟ ابوبکر: يا علي تو بودي. امام علي (عليه السلام): آيا منم که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت کرد و فرمود: علي اقضاکم يا تويي؟ ابوبکر: تو بودي امام علي (عليه السلام): آيا تو بودي آن کسي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق او به فاطمه عليهاالسلام فرمود: تو با کسي ازدواج کردي که از حيث ايمان و اسلام بر همه مقدم است يا من بودم؟ ابوبکر: آن شخص تو بودي. امام علي (عليه السلام): آيا تو بودي در روز بدر که ملک هاي هفت آسمان به او سلام دادند، يا من بودم؟ ابوبکر: البته تو بودي...[2] . امام علي (عليه السلام) از مناقب خويش مي گفت و ابوبکر آن را تصديق مي کرد. آنگاه امام به او فرمود: پس چه چيز تو را از خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و دين خدا باز داشته و مقامي را که اهليت آن را نداري تصاحب کردي؟ [صفحه 279] ابوبکر در اين حال به گريه افتاد و عرض کرد: راست فرمودي امروز را به من مهلت بده تا در اين مبارزه بينديشم. آنگاه به سوي خانه خود مراجعه کرد. سحرگاه ابوبکر به خدمت امام علي (عليه السلام) آمد و گفت: يا اباالحسن دستت را باز کن تا با تو بيعت کنم و ماجراي خواب شب گذشته خود را که حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به او بي اعتنايي کرده و به او فرموده، که حق را به اهلش بازگرداند را براي حضرت تعريف کرد. علي (عليه السلام) دست خود را گشود و ابوبکر با امام دست بيعت داد و آنگاه امام علي (عليه السلام) به او فرمود: اين واقعه را براي مردم در مسجد بازگو کنند. ابوبکر به سوي مسجد روان شد، لکن در راه عمر با او برخورد کرد و چون ماجرا را شنيد او را از اين عمل بازداشت.[3] .
حضرت امام صادق (عليه السلام) از پدرانش روايت مي کند، چون ابوبکر پايه هاي خلافت خود را محکم يافت جهت عذر آوردن نزد امام عي (عليه السلام) مي رود و به حضرت مي گويد: يا اباالحسن (عليه السلام) به خدا سوگند ميل و رغبتي به خلافت نداشتم و خود را از ديگران به اين مقام سزاوارتر نمي دانم.
صفحه 277، 278، 279.