تنها برنده مسابقه علي بود











تنها برنده مسابقه علي بود



روزي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دو شتر هديه دادند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يکي از آن دو شتر را هديه و جايزه قرار داد براي کسي که بتواند دو رکعت نماز به جاي آورد و چيزي از دنيا را به خاطر خود در نماز نگذارند و به فکر چيزي از دنيا نيفتد.

کسي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين مسابقه پاسخ مثبت نداد. بجز علي (عليه السلام) که پاسخ مثبت داد و حاضر شد براي خواندن نماز؛ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر دو شتر را به علي (عليه السلام) مرحمت فرمود:[1] .

هم طراز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سواره بر اسب خود از منزل بيرون شد و علي (عليه السلام) همراهش

[صفحه 250]

پياده حرکت مي کرد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي اباالحسن! يا سوار شو، يا برگرد؛ زيرا خداوند به من دستور داده که چون من سوارم تو نيز سواره باشي (پياده نباشي) و اگر تو پياده باشي من پياده شوم و چون بنشيني من نيز نشسته ام... علي جان به خداوندي که مرا مبعوث کرده سوگند، ايمان ندارد کسي که منکر تو باشد و به خداوند ايمان و اعتقادي ندارد کسي که کافر به تو باشد... بخدا سوگند، يا علي! تو آفريده نشدي مگر براي آنکه خدا پرستيده شود و بوسيله تو معالم دين شناخته شوي.[2] .

خالدبن ربعي مي گويد: اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) براي کاي به مکه رفت، يک عرب بياباني را ديد که به پرده خانه کعبه چسبيده و دعا مي کند، شب دوم همان مرد را ديد که به رکن چسبيده و مشغول دعاست... شب سوم ديد دوباره به رکن چسبيده و مي گويد: خدايا! به اين اعراب چهار هزار درهم بده؛ علي (عليه السلام) نزد او رفت و فرمود: اي اعرابي! از خدا هر چه خواستي بتو داد،اعرابي چهار هزار درهم را از علي (عليه السلام) خواست، علي (عليه السلام) فرمود: اي مرد! من مي روم مدينه وقتي رسيدي مدينه مرا بجو، يک هفته بعد اعرابي وارد مدينه شد و فرياد مي زد کيست که مرا به خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) ببرد، امام حسين (عليه السلام) در اين ميان فرمود: من ترا به خانه او مي برم زيرا که من پسر او هستم، اعرابي با امام حسين (عليه السلام) بر در خانه رسيدند، مرد اعرابي به امام حسين (عليه السلام) گفت: برو به پدرت بگو ضمانتي که در مکه کردي، صاحبش آمد. امام حسين (عليه السلام) پيام را رسانيد علي (عليه السلام) به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا چيزي داري تا اين مرد بخورد حضرت فرمود: نه علي (عليه السلام) لباسش را بر تن کرد و بيرون آمد و فرمود: سلمان را نزد من آوريد، سلمان آمد، حضرت به او فرمود: باغي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايم کاشته به تجار بفروش، سلمان آن را دوازده هزار درهم فروخت و آنگاه امام اعرابي را حاضر کرد و چهار هزار درهم به او داد سپس چهل درهم ديگر نيز براي خرج سفر وي به او داد، اين خبر به فقيران مدينه رسيد همگي گرد علي (عليه السلام) را گرفتند، علي (عليه السلام) هم پولها را در مقابل خود ريخت آنگاه يارانش آنها را بين فقيران تقسيم کردند تا اينکه حتي يک درهم نماند، چون به منزل آمد فاطمه عليهاالسلام به علي (عليه السلام)

[صفحه 251]

گفت: اي پسر عم! باغي را که پدرم به تو داده بود فروختي؟ امام فرمود آري به بهتر از آنچه در دنيا و آخرت است. حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: پولش کجا است؟

حضرت فرمود: به فقرا دادم حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: من و دو پسرت گرسنه ايم و بي شک تو هم مانند ما گرسنه اي.[3] .



صفحه 250، 251.





  1. بحارالانوار، ج 41، ص 18.
  2. امالي شيخ صدوق.
  3. امالي شيخ صدوق.