خطبه بدون الف











خطبه بدون الف



بسياري از مورخين نقل کرده اند جمعي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيرامون اين

[صفحه 239]

بحث مي کردند که کداميک از حروف در کلمات بيشتر به کار مي رود همه متفق شدند بر اينکه حرف الف بيشتر در کلمات به کار مي رود. آنگاه اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بپا خاست و با لبداهه خطبه بدون الف ايراد نمود که مختصري از آن از نظرتان مي گذرد اين خطبه با حدود 795 کلمه، در آن پيرامون مسائلي چون توحيد- قرآن و حمد الهي- اخلاص- توکل- يقين- حکمت الهي- و عذاب الهي- صفات الهي- خالقيت الهي- پرده پوشي خداوند- قيامت و عذاب الهي- تقوا- مرگ حالات محتضر و احوالات قبر و رسوائي روز قيامت- ملائکه الهي و دعا، صحبت به ميان آمده است، البته به علت طولاني بودن خطبه از کل خطبه صرفا 149 کلمه اول را مي آوريم:

حمدت و عظمت من عظمت منته، و سبغت نعمته و سبقت رحمته غضبه و تمت کلمته و نفذت مشيئته و بلغت قضيته، حمدته حمد مقر لربوبيته متخضع لعبوديته متنصل من خطيئته، معترف بتوحيده، مومل من ربه مغفرة تنجيه، يوم يشغل عن فصيلته و بنيه، و نستعينه و نستر شده و نستهديه و نومن به و نتوکل عليه، و شهدت له تشهد مخلص موقن و فردته تفريد مؤمن متيقن، و وحدته توحيد عبد مذعن، ليس له شريک في ملکه و لم يکن له ولي في صنعه جل عن مشير و وزير و عون و معين و نظير، علم فستر و نظر فخبر و ملک فقهر و عصي فغفر و حکم فعدل، لم يزل و لن يزول ليس کمثله شي ء و هو قبل کل شي ء و بعد کل شي ء ما رب متفرد بعزته متمکن بقوته متقدس بلعوه متکبر بسموه، ليس يدر که بصر و ليس يدر که بصر و ليس يحيط به نظر، قوي منيع بصير سميع حليم...

ترجمه: حمد و تعظيم مي کنم خدائي را که منتش بس بزرگ و نعمتش بس فراوان و سرشار است (خدائي که) رحمتش بر غضبش پيشي گرفته و کلماتش به سر حد کمال و تمام رسيده است، اراده اش در همه چيز نافذ و حکمش همگان را فراگير است او را حمد و ستايش مي کنم همانند حمد و ثناي کسي که به خدائي اش اقرار نموده و در بندگي اش کمال خضوع و خشوع را دارا بوده و از خطاهايش بيزار گشته، به بيگانگي او معتقد بوده و آرزومند مغفرت نجات بخش او است در روزي که انسان از فرزند خود غافل و در انديشه سرانجام خويش مي باشد از او کمک مي طلبيم و در خواست مي کنيم که ما را ارشاد نمود و ره راه راست و رهنمون و به او ايمان مي آوريم و بر او توکل مي کنيم،

[صفحه 240]

شهادت به خداوندي او مي دهم شهادتي خالصانه و از روي يقين و با علم و ايمان او را يکتا مي دانم و چون بنده اي که قلبا اقرار مي کند او را مي ستايم.

او در ملک خويش شريک و همتايي ندارد و در آفريدن مخلوقات او را يار و ياوري نيست، او برتر از اين است که داري مشاور و وزير و ياور و معين و ياري کننده و هم نظير باشد. او مي داند ولي پرده پوشي مي کند و مي بيند و از همه چيز آگاه است و مالک و غالب بر همه چيز مي باشد، او معصيت مي شود ولي در مي گذرد و هنگام حکم به عدالت حکم مي راند، در گذشته و آينده کسي به ماند او نبوده و قبل از همه موجودات و بعد از همه آنها باقي خواهد بود پروردگاري است که در عزت خويش يکتا و باقوت خويش قوي و با برتري خويش در نهايت پاکي و با بلند مرتبگي خود در نهايت کبريائي بسر مي برد. هيچ چشمي او را نمي بيند و هيچ ديده اي او را نمي يابد، او قوي و بلند مرتبه، بينا و شنونده، مهربان و بخشنده مي باشد...[1] .



صفحه 239، 240.





  1. بحارالانوار، ج 41، ص 304.