رحمت الهي آمد











رحمت الهي آمد



علي (عليه السلام) مي فرمايد: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا نشسته بود و جمعي از اصحاب گرد او حلقه زده بودند در اين حال من وارد مسجد شدم، تا نگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من افتاد چهره اش شکفته شد و خنده بر لبهايش نشست به طوري که برق سفيدي دندانهايش را ديدم. سپس فرمود: علي (عليه السلام) نزد من بيا. علي (عليه السلام) نزديکتر بيا و پيوسته از

[صفحه 170]

من مي خواست تا هر چه بيشتر به او نزديک تر شوم من هم آنقدر پيش رفتم تا اينکه زانوهايم به زانوي مبارک او چسيد. سپس رو به ياران خود کرد و فرمود:اي گروه اصحاب با آمدن برادرم علي بن ابيطالب (عليه السلام) لطف و رحمت الهي شامل جان شما گشته است علي (عليه السلام) از من است و من از علي ام. جان او جان من و سرشت او از سرشت من است.[1] .



صفحه 170.





  1. غاية المرام، ص 293.