علي راهنماي ابوذر











علي راهنماي ابوذر



به ابوذر خبر رسيد که در مکه مردي برخاسته و ادعاي پيامبري صلي الله عليه و آله و سلم مي کند و مردم را از بت پرستي بر حذر مي دارد و به خداي واحد دعوت مي کند. ابوذر برادرش انيس را خواست و به او گفت: به مکه برو و در اين مورد براي من خبر بياور، انيس برادر ابوذر به مکه مسافرت کرد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از نزديک ملاقات نمود و سخنان آن، حضرت را شنيد، سپس او به نزد ابوذر برگشت و گفت: او شخصي است که به نيکيها امر مي کند و از بديها نهي مي نمايد، و مردم را به صفات نيک اخلاقي دعوت مي نمايد. ابوذر با اين چند جمله قانع نشد و به برادرش گفت: سخني که دلم را آرام کند برايم نياوردي. سپس خود راهي مکه شد ابوذر وارد مکه شد تصميم داشت شبانه خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برسد، لذا شب کنار کعبه آمد تا همانجا استراحت کند اين مسافر غريب ناگهان ديد مرد ناشناسي (علي (عليه السلام)) به آنجا آمد و گفت اين مرد (اشاره به ابوذر) کيست؟ ابوذر گفت: مردي از دودمان غفار است. علي (عليه السلام) فرمود: برخيز و به خانه خودت بيا. ابوذر برخاست و بي آنکه در راه با کسي تماس بگيرد و هدفش را بگويد آن شب مهمان علي (عليه السلام) شد. صبح برخاست و از خانه علي (عليه السلام) بيرون آمد و کنار کعبه رفت و همانجا بود تا شب شد، باز علي (عليه السلام) نزد او آمد و او را به خانه خود دعوت کرد و اين موضوع تا سه شب تکرار شد ولي ابوذر با کسي تماس

[صفحه 165]

نمي گرفت و مقصود خود را نيز پنهان مي کرد و روز سوم علي (عليه السلام) به ابوذر فرمود: اگر خود را معرفي کني و علت مسافرت خود را بگويي قطعا به کسي نخواهم گفت، و اسرار تو را مي پوشانم. ابوذر هدف و ماجراي مسافرت خود را به علي گفت: او گفت مي خواهم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ببينم. علي (عليه السلام) فرمود: من صبح به طرف منزل او (پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) مي روم تو نيز به دنبال من بيا هر جا که احساس خطر کردم از راه رفتن خود مي کاهم و گويي براي حاجتي مي خواهم کنار راه بروم ولي اگر احساس خطر نکردم پشت سر من بيا و در هر خانه اي که وارد شدم تو نيز وارد شو. همين برنامه و طرح علي (عليه السلام) اجرا شد و ابوذر بدون پيش آمد خطري به دنبال علي (عليه السلام) به راه افتاد و وارد خانه اي شد که در آنجا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات نمود، ابوذر بعد از ملاقات با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همان لحظه مسلمان شد، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ابوذر فرمود: در مکه توقف نکن و به سوي قبيله خود برو و دعوت مرا به گوش آنان برسان و همانجا باش تا پيام من به تو برسد. ابوذر عرض کرد سوگند به خدايي که جانم در دست او است در برابر مردم مکه با آواز بلند اظهار اسلام مي کنم. ابوذر برخاست و به کنار کعبه آمد و فرياد زد: (اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبدوه و رسوله) مشرکان به او حمله کردند و آنقدر او را زدند که بيهوش به زمين افتاد عباس عبدي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و خود را به روي ابوذر انداخت و آنها را از اين کار نهي کرد...[1] .



صفحه 165.





  1. الغدير، ج 6، ص 309.