مرغ برياني











مرغ برياني



علي (عليه السلام) مي فرمايد با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد بودم آن حضرت پس از نماز صبح فرمود: من به خانه عايشه مي روم، من نيز به منزل خود بازگشتم. لحظاتي در منزل بودم که از جا برخاستم و راهي منزل عايشه شدم در زدم عايشه پرسيد، کيستي؟ گفتم: علي. گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خفته است! برگشتم ولي با خود گفتم جايي که عايشه در منزل باشد چگونه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرصت استراحت و خواب پيدا نموده است!! برگشتم و

[صفحه 150]

دوباره در زدم اين بار نيز گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم کاري دارند. برگشتم ولي باز مجددا برگشتم و اما اين بار شديدتر از دفعات پيش در زدم. عايشه گفت: کيستي؟ گفتم: علي، صداي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به گوشم رسيد، که فرمود: عايشه در را باز کن... پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنکه مرا کنار خود نشاند فرمود: اباالحسن آيا نخست من قصه خود را بگويم يا ابتدا تو از تأخير خود مي گويي؟ عرض کردم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شما بگوييد: که خوش گفتاريد. آنگاه فرمود: مدتي بود گرسنه بودم. از اين روبه خانه عايشه آمدم اينجا هم چيزي نبود لذا دست به دعا برداشتم از خداوند در خواست کردم ناگاه جبرئيل از آسمان فرود آمد و اين مرغ برياني را به همراه خود آورد و گفت: هم اينک خداوند بر من وحي فرمود: اين مرغ بهشتي را براي شما بياورم، من نيز به پاس عنايت و اجابت پروردگار به شکر و ستايش او مشغول شدم و سپس عرض کردم خداوندا! از تو مي خواهم کسي را در خوردن اين غذا همرده من کني که من و و را دوست داشته باشد. لحظاتي منتظر ماندم ولي کسي بر من وارد نشد دوباره دست بر دعا برداشتم عرض کردم: خدايا آن بنده را توفيق ده که در صرف اين غذا با من همراه شود... اينجا بود که صداي در لند شد و فرياد تو با گوشم رسيد و به عايشه گفتم، علي (عليه السلام) را داخل کن، که تو وارد شدي.... يا علي (عليه السلام) تو همان کسي هستي که خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم او را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند آنگاه فرمود: علي (عليه السلام) مشغول شو، از غذا بخور...[1] .



صفحه 150.





  1. احتجاج، ص 197.