جناب وصي











جناب وصي



آخرين روزهاي عمر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بود عباس بن عبدالمطلب و علي بن ابيطالب (عليه السلام) و تعدادي از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد آن حضرت نشسته بودند عباس عرض کرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آيا مسأله خلافت و رهبري در خاندان ما مي ماند؟ اگر چنين است ما را با خبر آن بشارت بده، و اگر چنين نيست سفارشات لازم را به ما بفما. رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: شما بعد از من به استضعاف کشيده مي شويد سپس د ساکت شد. اهل بيت برخاستند و در حاليکه همه از حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مأيوس شده و گريه مي کردند مجلس را ترک کردند، چون خارج شدند حضرت فرمود: به عباس و علي (عليه السلام) بگوييد نزد من بازگردند آنها آمدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: عمو جان آيا وصيت مرا قبول مي کني؟ عباس گفت: اي پسر برادرم، عموي تو پير شده و داراي عيالات بسيار است. آنگاه حضرت رو به علي (عليه السلام) کرد و فرمود: اي برادرم آيا وصيتم را عمل مي کني و قرضم را ادا مي کني. علي (عليه السلام) گفت: آري اي رسول خدا پدر و مادرم فداي شما باد. پس حضرت

[صفحه 143]

فرمود: نزديک من بيا او را به سينه خود چسبانيد بين دو چشم او را بوسيد و با او معانقه کرد و هر دو تا مدتي مي گريستند. سپس انگشتر خود را از دستش بيرون آورد و به او داد. شمشير و زره و اسب و شتر و پارچه اي را که در جنگها به شکم مبارکش مي بست طلب کرد و همه را به علي (عليه السلام) داد و فرمود: اينها را به خانه خود ببر علي برخاست و به منزل خود رفت.[1] .



صفحه 143.





  1. محجة البيضاء، ج 8، ص 273.