هزار باب علم











هزار باب علم



علي (عليه السلام) در روزهاي آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لحظه اي آن حضرت را تنه نمي گذاشت در يکي از روزها علي (عليه السلام) براي انجام کاري از نزد حضرت خارج شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي به هوش آمد، ديد علي (عليه السلام) بر بالين او حاضر نيست به يکي از همسرانش که حاضر بود فرمود: برادر و دوست مرا بگوييد نزد من آيد. عايشه به دنبال ابوبکر فرستاد و او بر بالين حضرت حاضر شد اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همين که او را ديد از او روي برگردانيد. ابوبکر برخاست و گفت اگر با من کاري مي داشتند مي فرمودند، اين را گفت و رفت. حضرت باز تقاضاي خود را تکرار کرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روي خود را تکرار کرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روي خود را از او برگردانيد او هم عمل و حرف ابوبکر را تکرار کرد و رفت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مجددا تقاضاي خود را بيان داشت، ام سلمه گفت بخدا قسم او علي (عليه السلام) را مي خواهد، پس او را حاضر نمودند چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي (عليه السلام) را ديد او را به سينه خود چسبانيد و صحبت هاي مخفيانه اي با او کرد که بسيار هم طول کشيد بعدا از علي (عليه السلام) سؤال کردند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه چيزي به شما گفت؟ حضرت فرمود: هزار باب علم به من آموخت که

[صفحه 139]

از هر باب ديگر برايم باز شد و وصايايي به من کرد که ان شاء الله به آنها عمل خواهم کرد.[1] .



صفحه 139.





  1. محجة البيضاء، ج 8، ج ص 276.