فرشته ايثار و كرم











فرشته ايثار و کرم



روزي علي (عليه السلام) چيزي براي خوردن از فاطمه زهرا عليهاالسلام خواست او گفت: سوگند به خدايي که پدرم را به نبوت و ترا به وصيت، گرامي داشت امروز چيزي براي تغذيه تو ندارم و دو روز است که غذايي نداريم. علي (عليه السلام) فرمود: اي فاطمه عليهاالسلام چرا اين مطلب را به من نگفتي تا چيزي براي شما تهيه کنم. فاطمه گفت: يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم که تو را وادار به چيزي کنم که انجام آن را نتواني. علي (عليه السلام) از خانه خارج شد و يک درهم قرض نمود بر حسب اتفاق به مقداد بن اسود آن يار باوفاي خود برخورد نمود که در آن هواي گرم از شدت حرارت رنگش افروخته بود حضرت پرسيد اي مقداد چه شده که در اين هواي گرم از خانه بيرون آمدي؟ عرض کرد: يا اباالحسن مرا بحال خود واگذار و چيزي مپرس. حضرت فرمود: اي برادر من نمي توانم ترا رها کنم تا اينکه از حال تو با خبر شوم. مقداد عرض کرد يا اباالحسن بخاطر خدا و خودت مرا رها کن و از وضع و حالم مپرس. علي (عليه السلام) فرمودي: اي برادر تو نمي تواني حال خود را از من پنهان کني. مقداد عرض کرد: حالا که اصرار مي کني به خدايي که محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به نبوت و ترا به وصيت گرامي داشته سوگند چيزي جز تهيدستي مرا از خانه بيرون نياورده و من در حالي که خانواده ام گرسنه بودند از خانه خارج شدم و چون صداي گريه اهل خانه را شنيدم نتوانستم تحمل کنم اين است وضع و حال من؛ از شنيدن اين سخنان چشمان علي (عليه السلام) اشک آلود شد و گريه کرد. آنگاه به مقداد فرمود: به همان کسي که توبه آن قسم ياد کردي من نيز سوگند مي خوردم که مرا نيز از خانه بيرون نياورده مگر همان چيزي که ترا از خانه بيرون آورده است ولي حالا من يک دينار قرض کرده ام و آن را به تو مي دهم و من ترا بر خود مقدم مي دارم. علي (عليه السلام) ديناري را که قرض کرده بود به مقداد داد و خود روانه مسجد شد آنگاه نماز ظهر و عصر و مغرب را پشت سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خواند، چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواست از مسجد خارج شود، علي (عليه السلام) را که در صف اول نماز بود مشاهده کرد نوک پايي به او زد و راه افتاد آن حضرت برخاسته و خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسانيد و سلام کرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ سلام را داد و فرمود: يا اباالحسن آيا در خانه

[صفحه 136]

غذايي داري که امشب با هم شام بخوريم؟ علي (عليه السلام) که از ظهر در مسجد مانده بود از شرم سر بزير افکند و متحير ماند که در پاسخ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه بگويد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هم از طريق وحي از تمام ماجرا آگاه شده بود و مي دانست که وضع اين خانواده از چه قرار است با وجود اين از جانب خداوند مأمور بود که آن شب را براي شام به خانه علي (عليه السلام) برود و چون سکوت علي (عليه السلام) را ديد فرمود: يا اباالحسن يا بگو نه، تا من برگردم و يا بگو آري، تا با هم به خانه برويم. عرض کرد تشريف بياوريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست علي (عليه السلام) را گرفت و به سوي خانه براه افتاد و وارد خانه شدند فاطمه عليهاالسلام نمازش را خواند و در مصلاي خود نشسته بود و در پشت سرش قدحي پر از غذاي گرم بود که بخار از آن بلند مي شد چون صداي پدر را شنيد از مصلي خود خارج شد و به آن حضرت سلام کرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فاطمه عليهاالسلام را از همه بيشتر دوست داشت پاسخ سلامش را داد و دستش را بسر او کشيد و فرمود: دخترم غذايي براي شام ما آماده کن. زهرا عليهاالسلام رفت و قدح را آورد. علي (عليه السلام) وقتي غذا را ديد با تعجب پرسيد يا فاطمه عليهاالسلام اين غذا از کجاست؟ ما در خانه غذايي نداشتيم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين موقع دست مبارکش را روي شانه علي (عليه السلام) گذاشت و فرمود: يا علي (عليه السلام) اين مائده آسماني است که به فاطمه عليهاالسلام نازل شده و بجاي آن ديناري است که تو در راه خدا دادي...[1] .



صفحه 136.





  1. کشف الغمه، ص 141.