خيبر كشاي علوي











خيبر کشاي علوي



در جنگ خيبر وضع حساسي در روزهاي اول آن بوجود آمده بود و يک حالت شکستي در ميان مسلمانان پيدا شده بود و روحيه ها به علت عقب نشستن عمرو ابوبکر در جنگ ضعيف شده بود، و بر عکس روحيه دشمن بسيار قوي گرديده بود و اسلام در مخاطره بود. شب بود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: فردا علم را به دست کسي مي دهم که خدا او را دوست دارد و من هم او را دوست دارم و او نزد من و خدا را دوست دارد. صبح فردا اميرالمؤمنين (عليه السلام) از چشم درد شديدي اظهار ناراحتي مي کرد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي (عليه السلام) را خواست و با آب دهاني که به چشمهاي علي (عليه السلام) ماليد چشمان آن حضرت خوب شد. پيامبر علم را به دست علي (عليه السلام) داد، علي (عليه السلام) مهياي جنگ است لذا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي خواهد نکته اي را به علي (عليه السلام) بگويد. علي (عليه السلام) سواره و پيامبر و علم در دست علي (عليه السلام) است و لشکر مهياي به ميدان رفتن!

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين موقع فرمودند: يا علي (عليه السلام)الان ان يهدي الله بک رجلا خير لک من الدنيا و ما فيها؛ يا علي! اگر خداوند بوسيله تو شخصي را هدايت کند براي تو از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است لذا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: مهمتر از جنگ اين است که يا علي (عليه السلام) تو بتواني کسي را هدايت کني و به راه مستقيم بياوري (خير لک من الدنيا و فيها) از دنيا و آنچه در دنياست پاداشش بيشتر است.

علي (عليه السلام) پرچم سفيد را برافراشت و در دست گرفت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود:

[صفحه 120]

جبرئيل همراه توست و پيروزي با توست خدا در دل آنان ترس و بيم افکنده است و بدان که آنان در کتاب خويش خوانده اند نام کسي را که مغلوبشان مي سازد و آن نام در کتاب آنها ايليا (علي) است چون به آنان رسيدي بگو! نام من علي است به اراده خداوند خوار خواهند شد. علي (عليه السلام) به ميدان تاخت و نخست با بزرگ يهود که مرحب نام داشت روبرو شد و بعد از گفت و شنودي که شد سرانجام با تيغ شمشير علي (عليه السلام) مرحب به زمين افتاد، يهوديان به درون قلعه فرار کردند و پناه گرفتند و در قلعه را نيز بستند، علي (عليه السلام) پشت در قلعه امد و آن در را که 20 نفر مي بستند يک تنه از جا کند و بر روي خندقي که يهوديان براي جلوگيري از نفوذ مسلمانان کنده بودند افکند. آنگاه مسلمانان از روي آن گذشتند و به قلعه در آمدند... و پيروز شدند.[1] .



صفحه 120.





  1. ارشاد مفيد، ص 58.