روزي رساني جبرئيل











روزي رساني جبرئيل



عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود روزي علي (عليه السلام) در مدينه نياز شديد به معاش زندگي پيدا کرد ولي پولي نداشت در همين حال از خانه بيرون آمد يک دينار پول يافت به همه جا اعلام کرد که اين يک دينار مال کيست؟ هيچ کس نيامد با تقاضاي حضرت زهرا عليهاالسلام بنابراين شد که حضرت علي (عليه السلام) با آن يک دينار آرد خريداري کند و بعد اگر صاحب آن پيدا شد آن را به او بدهند. حضرت علي (عليه السلام) به اين قصد از خانه بيرون آمد مريد را ديد که مقداري آرد مي فروشد و آن را به قيمت يک دينار مي فروشد. علي (عليه السلام) آرد را خريد و يک دين را را به او داد ولي آن مرد يک دينار را نگرفت و سوگند ياد کرد که پولي نمي گيرد. علي (عليه السلام)آرد و دينار را به خانه آورد و جريان را به فاطمه عليهاالسلام گفت. گفت: فاطمه عليهاالسلام تعجب کرد، افراد خانه علي (عليه السلام) آن آرد را نان کرده و خوردند پس از تمام شدن آن باز علي (عليه السلام) اعلام کرد که ديناري يافته ولي کسي بعنوان صاحب آن به حضرت مراجعه نکرد. علي (عليه السلام) به قصد خريدن آرد رفت باز همان مرد را ديد و قضيه مثل روز قبل شد و علي (عليه السلام) به همراه آرد و پول به منزل آمد. فاطمه عليهاالسلام تعجب کرد! و گفت يا علي (عليه السلام) هم آرد را آوردي و هم دينار را؟ علي (عليه السلام) فرمود: فروشنده آرد سوگند ياد کرد که دين را را نمي گيرم. فاطمه عليهاالسلام فرمود: مي خواستي تو در سوگند از او پيشي بگيري افراد خانواده علي (عليه السلام) آرد را نان کرده و خورند و در اين مدت علي (عليه السلام) اعلام مي کرد که ديناري يافته ولي صاحبش پيدا نشد هنگامي که نان تمام شد، علي (عليه السلام) براي بار سوم به قصد خريد آرد از خانه بيرون آمد مجددا همان مرد را ديد که آرد مي فروشد حضرت فرمود: سوگند به خدا اين بار بايد پول را بگيري سپس آن دينار را به طرف آن مرد انداخت و به سوي خانه بازگشت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي آيا آيا آن مرد را شناختي؟ او جبرئيل بود آن آرد رزقي بود که خداوند به وسيله جبرئيل براي شما فرستاده بود سپس فرمود: سوگند به خداوندي که جانم در دست اوست اگر سوگند ياد نمي کردي هر روز تا آن دينار در دست تو بود جبرئيل را همان گونه مي يافتي که آرد به تو مي دهد و دينار را نمي گرفت.[1]

[صفحه 115]



صفحه 115.





  1. مناقب ابن مغازلي شافعي، ص 367.