ازدواج حضرت زهرا











ازدواج حضرت زهرا



قبل از خواستگاري امام علي (عليه السلام) از حضرت زهرا عليهاالسلام، خواستگاران زيادي از جمله ابوبکر، عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف جهت خواستگاري خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيده بودند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دست رد به سينه تمامي آنها زد و فرمود: امر ازدواج دخترم با خداست (امرها الي ربها) تا اينکه روزي ابوبکر و عمر در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودند و سعد بن معاذ انصاري و چند تن ديگر نيز در آنجا حضور داشتند در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام صحبت به ميان آمد. ابوبکر گفت: اشرف قريش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را خواستگاري کردند ولي آن حضرت فرمود: تزويج فاطمه به فرمان خداست ولي علي (عليه السلام)

[صفحه 94]

هنوز به خواستگاري او نرفته گمان مي کنم تنگ دستي او مانع از چنين کاري شده است. آنگاه او به عمر، و سعدبن معاذ گفت: آيا مايليد باتفاق هم نزد علي (عليه السلام) برويم و در اين مورد با وي مذاکره کنيم و چنانچه تهي دستي او مانع از اين امر باشد به او کمک مالي بکنيم؟ سعد گفت: خدا توفيقت دهد. سلمان مي گويد: آنها از مسجد خارج شده و در جستجوي علي (عليه السلام) به خانه او رفتند ولي او را نيافتند و معلوم شد که آن حضرت در نخلستان مردي از انصار براي دريافت مزدي با شتر آبکشي مي کند. آنگاه به نزد او رفتند و چون چشم علي (عليه السلام) به آنها افتاد. فرمود: چه خبر است، چه چيزي شما را وادار کرد که به اينجا بياييد؟ ابوبکر گفت: يا علي (عليه السلام) خصلت نيکي نيست که تو در آن فضيلت نداشته باشي. اشراف قريش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دخترش را خواستگاري کرده اند و او به آنها جواب رد داده و فرموده است کار تزويج فاطمه عليهاالسلام با خداست علت اين که شما در اين مورد با پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم صحبت نمي کنيد چيست؟ من يقين دارم که خدا و رسولش او را براي تو نگه داشته اند. علي (عليه السلام)از شنيدن سخن ابوبکر چشمانش اشک آلود شد فرمود:اي ابابکر مرا به هيجان آوردي و به چيزي که از آن غافل بودم تذکر دادي به خدا سوگند که من به اين امر راغب هستم و فقط فقر و تهيدستي مانع از انجام اين کار است. ابوبکر گفت:چنين مگو تمام دنيا و مافيها در نزد خدا و رسولش هيچ ارزشي ندارد. آنگاه علي (عليه السلام) براي خواستگاري فاطمه عليهاالسلام خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد.[1] .

خود حضرت امير (عليه السلام) فرمود: وقتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي! عرض کردم: بلي يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فرمود: آيا ترا رغبت ازدواج هست؟ عرض کردم: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داناتر است، پيش خود فکر کردم که آن حضرت مي خواهد يکي از زنان قريش را به من تزويج کند تا اينکه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعدا مرا نزد خود احضار فرمود: و من نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم وقتي مرا ديد با چهره گشاده تبسم فرمود: و من دندانهاي او را که از سفيدي مي درخشيد ديدم آنگاه فرمود: يا علي بشارت باد ترا که خداي متعال امر مرا درباره ازدواج تو کفايت کرد. عرض کردم يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم چگونه؟ حضرت فرمود

[صفحه 95]

جبرئيل نازل شد سنبل و قرنفل به من داد و من آنها را گرفته و بوئيدم و از سبب آن پرسيدم گفت: خداوند به فرشتگان بهشت دستور داد که بهشت را زينت دهند و منادي از عرش صدا زد که روز وليمه علي بن ابيطالب است و خداوند فرشتگان را فرمود: که گواه باشيد من فاطمه را به علي تزويج کردم و آنها را براي هم پسنديدم.



صفحه 94، 95.





  1. کشف الغمه، ص 150-106.