رابطه دولت و مردم















رابطه دولت و مردم



دولت علوي، به حسب ماهيّت و جوهر خود، دولتي خيرخواه و خدمتگزار است؛ زيرا چنين دولتي هدفش تحقق حاکميت الهي، و استوارسازي ارزش هاي انساني و تکريم انسان ها (تعقيب سعادت مردم) مي باشد.امام علي(ع) به کارگزاران خود خاطر نشان مي کند:

«پس خود داد مردم را بدهيد و در معاشرت با آنان انصاف را فرو مگذاريد و براي برآوردن نيازهايشان، حوصله به خرج دهيد.شما خازنان رعيّت هستيد و وکيلان امّت و سفيران امامان.»[1] .

در انديشه امام علي(ع) حکومت طعمه اي نيست که دولتمردان بدان طمع ورزند؛ بلکه امانتي است در دست آنان.اشعث بن قيس که در دوران حکومت خليفه سوم، استاندار آذربايجان بود، حکومت را به معناي رايج عصر خود، يعني خود محوري و خودکامگي مي پنداشت؛ از اين رو امام بدو نوشت:

«کاري که به عهده تو است طعمه تو نيست، بلکه بر گردنت امانتي است.آن که تو را بدان گمارده، نگهباني امانت را به عهده ات گذارده.تو را نرسد که آنچه خواهي به رعيّت فرمايي، و بي دستوري به کاري دشوار درآيي.در دست تو مالي از مال هاي خدا است عزّوجل، و تو آن را خزانه داري تا آن را به من بسپاري.اميدوارم براي تو بدترين واليان نباشم.والسلام.»[2] .

امام واليان را نه فقط به انصاف با مردم بلکه به خوشرفتاري و مهرورزي سفارش بسيار فرموده است؛ چنان که به مالک اشتر نيز مي نويسد:

«مهرباني به رعيّت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز.چونان حيواني درنده مباش که خوردنشان را غنيمت شماري؛ زيرا آنان دو گروهند: يا همکيشان توأند هستند يا همانند تو در آفرينش....»[3] .

کارگزاري در دولت علوي با توجه به اهداف بلند و انسانساز دولت، قبل از تخصص نيازمند تعهد و خودسازي است؛ هرچند تنظيم دقيق وظايف و حقوق کارگزاران و نظارت بر عملکرد آنان از سياست هاي مهم دولت علوي بوده است.

«آن که خود را پيشواي مردم مي سازد، پيش از تعليم ديگري بايد به ادب کردن خويش پردازد، و پيش از آن که به گفتار تعليم فرمايد، بايد به کردار ادب نمايد، و آن که خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايسته تر به تعظيم است از آن که ديگري را تعليم دهد و ادب آموزد.»[4] .

علاوه بر نيت خيرخواهانه و سلوک متواضعانه کارگزاران، اساس روابط مردم و دولت بر حقوق متقابلي استوار است که در کلام علي(ع) بزرگ ترين حقوق واجب الهي بشمار آمده، موجب پايداري روابط و اصلاح امور دولت و جامعه و برپائي دين و آشکار شدن عدالت و...مي گردد:

«بزرگ ترين حق ها که خدايش واجب کرده است، حق والي بر رعيّت است، و حق رعيّت بر والي، که خداي سبحان آن را واجب نموده و حق هر يک را بر عهده ديگري واگذار فرمود، و آن را موجب برقراري پيوند آنان کرد و ارجمندي دين ايشان.پس حال رعيّت نيکو نگردد جز آن گاه که واليان نيکورفتار باشند، و واليان نيکورفتار نگردند جز آن گاه که رعيّت درستکار باشد.پس چون رعيّت حق والي را بگزارد و والي حق رعيّت را به جاي آورد، حق ميان آنان بزرگمقدار شود، و راه هاي دين پديدار، و نشانه هاي عدالت بر جا، و سنّت چنان که بايد اجرا.پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پايداري دولت پيوسته و چشم آز دشمنان بسته و...»[5] .

يکي از حقوق مهم در دولت علوي مشاورت با مردم و مشارکت آنان در تصميم گيري ها است که امام(ع) آن را يکي از سياست هاي اصولي خود در ابتداي خلافت اعلام فرمودند:

«اي مردم اين امر (حکومت) امر شما است؛ هيچ کس جز آن که شما او را امير خود گردانيد، حق حکومت بر شما را ندارد.ما ديروز هنگامي از هم جدا شديم که من پذيرش ولايت شما را ناخوشايند داشتم، ولي شما اين را نپذيرفتيد و جز اين که من تشکيل حکومت دهم، رضايت نداديد.آگاه باشيد که من کسي جز کليددار شما نيستم و نمي توانم حتي يک درهم به ناروا از بيت المال برگيرم...»[6] .

علي(ع) امور مردم را آشکارا اداره مي کرد و در هر امر بزرگ و مهمّي با آنان به مشورت مي نشست.اگر آنان در امري مخالفت مي کردند، رأي آنها را مي پذيرفت و بدان عمل مي کرد و همين امر سبب مي شد که آنان گستاخ تر شوند.24[7] .در دولت علوي از آن جا که قانون شريعت، حاکم است و بر اساس آن حقوق متقابل مردم و حکومت تعيين مي گردد، نيازي به انداختن پرده جهلِ راولزي براي تعيين معيارهاي عدالت اجتماعي نمي باشد.[8] دولت ها نيز در الگوي حکومت علوي، اسراري جز آنچه براي حفظ مصالح ملي لازم است، ندارند:

«بدانيد، حقي که شما بر عهده من داريد، اين است که چيزي را از شما مخفي ندارم، جز اسرار جنگ را، و کاري را بي مشورت شما نکنم، جز اجراي حکم خدا را و....»[9] .









  1. نهج البلاغه، نامه 51.
  2. نهج البلاغه، نامه 5.
  3. نهج البلاغه، نامه 53.
  4. نهج البلاغه، حکمت 371.
  5. نهج البلاغه، خ 216.
  6. ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 3 ، ص 193 ـ 194؛ الطبري، تاريخ الرسل والملوک، ج 3 ، ص 450.
  7. ر.ک: طه حسين، علي و فرزندانش، ص 187.
  8. امامي، کريم و آذرنگ، عبدالحسين (گردآورندگان)، خرد و آزادي، ص 331.
  9. نهج البلاغه، نامه 50.