داستان كفش وصله دار















داستان کفش وصله دار



وقتي که حضرت امير مي خواست به جنگ جمل برود در محلي به نام

[صفحه 10]

«ذي قار» (نزديک بصره) به ابن عباس برخورد کرد و حضرت مشغول دوختن کفش پاره اش بود. که به ابن عباس فرمود: ما قيمه هذا النعل[1] ؟ قيمت اين کفش چقدر است. او گفت: لا قيمه لها ارزشي ندارد. بي رو دربايستي معلوم مي شود که کفش حضرت مثل کفش پاره هايي بوده که ما داخل سطل زباله مي اندازيم. از خورشيدي که آن روز گفتگوي حضرت با ابن عباس را شنيد و صحنه را ديد اگر سوال کنيد تا کنون يعني با گذشت يکهزار و چهارصد سال آيا يک تن ديگر که شخص اول سياسي يک مملکت باشد مثل علي ديده اي؟ يقينا مي گويد: نه. در اين چهارده قرن، قرني صد سال و سالي 354 مرتبه خورشيد اول روز طلوع کرده و آخر روز غروب کرده اما پادشاهي، خليفه اي، رئيس جمهوري را مانند علي نديده است که خودش کفشش را وصله بزند، نه فقط رئيس جمهور، استاندار و فرماندار و حتي بخشداري هم چنين کاري را نکرده است. اگر کردهبود - عليه السلام - سخن حضرت بر خلافت واقع در مي آمد زيرا خودش فرمود است که انتم لا تقدرون علي ذلک[2] يعني شما نمي توانيد مانند من زندگي کنيد. ولي با پرهيزکاري و خودداري از گناه مرا کمک کنيد: ولکن اعينوني بروع و اجتهاد و عفه و سداد.

خوب، اين وضع زندگي علي است، آن لباسش، آن نانش و اين هم کفشش، اکنون اگر بپرسيد که چرا حضرت امير اين گونه زندگي مي کرده است؟ خود حضرت پاسخ مي دهد.


صفحه 10.








  1. خطبه ي سي و سوم (از ترجمه ي فيض، ص 104 و نسخه ي عبده، ج 1، ص 89).
  2. ماخذ شماره ي 7.