برابري
[صفحه 6] اما در بحث برابري اينکه آيا انسان ها ذاتا نابرابرند يا برابر؟ اگر برخي برتر باشند، با چه نشانه هايي قابل باز شناسي اند؟ اگر انسان ها ذاتا برابرند، آيا تمام نابرابري هاي متداول، از قبيل ثروتا و منزلت اجتماعي، ناعادلانه است؟ و... پرسش هايي است که به تفصيل در ميان متفکرين بزرگ غربي، مثل مارکس، روسو، نيچه، کي يرکگور، توکويل و... مورد بحث قرار گرفته است و تامل در آنها را بايد در منابع مربوطه يافت و از غايات مقاله ي حاضر فاصله مي گيرند.[2] . در خاتمه بحث تنها اشاره مي گردد که حوزه ي عدالت سياسي، عام تر از مفهوم برابري است و برابري يکي از حوزه هاي بحث عدالت سياسي است.[3] .
نکته ي مهم ديگر قابل ذکر در مقدمه آن است که اگر نمودار اهميت بحث عدالت در فلسفه ي سياسي غرب، ار قديم تاکنون، ترسيم شود در حالي که مفهوم عدالت نقطه ي کليدي مباحث افلاطون در کتاب جمهور است و براي ارسطو نه تنها مفهوم عدل به طور مطلق، بلکه حتي عدالت سياسي از مفاهيم هشت گانه ي عدل او است، ولي رفته رفته در فرهنگ غرب، مفهوم عدالت کم رنگ شده و اگر در «ليبراليزم»- به عنوان نظريه ي غالب سياسي در آن سامان- به دنبال معادلي براي عدالت باشيم، قريب ترين مفاهيم «برابري» است، لذا از اصول سه گانه ي مشترک همه ي دموکراسي هاي غربي، از اصل برابري ياد شده است.[1] .
صفحه 6.