عدل















عدل



نکته ي اول قابل طرح درباره ي مفهوم عدل آن است که اين واژه، «مشترک لفظي» است. يعني يک اصطلاح است که علوم گوناگون معاني متفاوت به خود مي گيرد. از اين رو مثلا در تعريف «عدالت» در «علم فقه» از کتاب لمعه مي خوانيم که:

و هي ملکه نفسانيه باعثه علي ملازمه التقوي، التي هي القيام بالواجبات و ترک المنهيات الکبيره مطلقا و الصغيره مع الاصرار عليها و ملازمه المروه...[1] .

[صفحه 2]

(تقوا ملکه ي نفساني است که سبب ملازمت تقوا مي گردد و تقوا اقامه به واجبات و ترک گناهان کبيره به صورت مطلق است و گناه صغيره اي که بر آن اصرار شود و تقوا، ملازمت با جوانمردي را نيز با خود دارد...)

از جمله کاربردهاي «عدل»، در «علم کلام» است و در اين معنا، عدل اين گونه تعريف شده است:

اعطاء کل ذي حق حقه... گاهي توسعه اي در مفهوم عدل داده مي شود و به معناي هر چيزي را به جاي خود نهادن، يا هر کاري را به وجه شايسته انجام دادن، به کار مي رود و به اين صورت تعريف مي شود، وضع کل شي ء في موضعه و طبق اين تعريف، عدل مترادف با حکمت و کار عادلانه، مساوي با کار حکيمانه مي گردد... حاصل آنکه براي عدل مي توان دو مفهوم خاص و عام در نظر گرفت: يکي رعايت حقوق ديگران و ديگري انجام دادن کار حکيمانه که رعايت حقوق ديگران هم از مصاديق آن مي باشد.[2] .

مفهوم عدل و عدالت از جمله کاربردهاي مفهوم عدل و عدالت، در «علم اخلاق» و «فلسفه ي اخلاق» است. در اين منظر، سه قوه ي اصلي آدميان، قواي ناطقه، غضب و شهوت اند. تفريط ناطقه را «بله» و افراط آن را «سفه» گفته اند وتوسط را در آن «حکمت». توسط درغضب را «شجاعت» و افراط و تفريطش را «تهور» و «جبن» مي خوانند. توسط در قوه شهوت را «عفت» و افراط و تفريطش را «شره» و «خمود» ناميده اند و هنگامي که انساني، اعتدال در هر سه قوه را به دست آورد و حکيم و شجاع و عفيف بود، از اين هم آهنگي و اعتدال قواي سه گانه، فضيلت چهارمي پديد مي آيد که آن «عدالت» است. بنابراين توسط در مجموع قواي ثلاثه، موجب عدالت خواهد بود و

[صفحه 3]

افراط و تفريطش «ظلم» و «انظلام» است.[3] .

اما عدالت در «علم سياست» نيز جاي طرح دارد. اگر «فلسفه ي سياسي» از ام المباحث رشته ي علوم سياسي باشد، اصل عدالت از مباحث جدي فلسفه سياسي است. به تعبيري شايد بتوان گفت، همه ي فلاسفه ي سياسي به نحوي به بحث عدالت پرداخته اند. گستره ي زماني اين بحث به درازاي انديشه هاي سياسي از عصر کلاسيک تا کنون مي باشد. از ديدگاه فلسفه ي سياسي، عدالت، صفت نهادهاي اجتماعي است، نه افراد. البته در بحث عدالت، بين انديشمندان سياسي گرايش هاي مختلف وجود دارد.[4] .

آنچه که جاي تاسف دارد، آن است که به صورت مشخص «عدالت سياسي»، در بين متفکران اسلامي و شيعي، مورد تدقيق نظر قرار نگرفته است و به عدالت در علوم غير سياسي (مباحث کلامي، فقهي، اخلاقي و...) اهتمام جدي تر شده است. گر چه مي توان از تعاريف و مطالب مربوط به عدالت در ساير رشته ها، براي معرفي عدالت سياسي نيز بهره برد.

از آنجا که نوشتار حاضر «عدالت سياسي» را از نگاه حضرت امير (ع) مورد توجه قرار داده است، لازم که وصف آن حضرت از عدالت، در کنار تعاريف ديگر ذکر شود. حضرت علي (ع) در نهج البلاغه، مفهوم عدل را در مقابل جود، اين گونه تعريف نموده اند:

العدل يضع الامور مواضعها. (کلمه ي قصار 437).

(عدالت هر چيزي را در جاي خود قرار مي دهد.)

واضح است که مطابق اين تعريف، در حوزه ي سياست که محور و مدار بحث «قدرت و دولت» است و مخاطبين اصلي دولتمردان، طبقات و احزاب و نهادهاي سياسي و

[صفحه 4]

آحاد مردم اند، اين که موضع هر کدام از اين افراد و نهادها و تشکل ها و حکام کجاست، به حسب مفروضات و مباني هر انديشمند، پاسخ گوناگون خواهد داشت و بر اين اساس، تامين عدالت در حوزه ي سياست، از ديدگاه هر انديشمندي ممکن است با نگرش ديگري متفاوت باشد.[5] از اين رو است که در بخش دوم، مواضع و ديدگاه هاي حضرت امير در حکومت اسلامي در باب تعامل حاکم و مردم منعکس مي گردد، تا بر اساس تعريف آن حضرت از عدل و بر مبناي قول و فعل و تقرير علي (ع)، منظور آن حضرت از عدالت در حوزه ي سياست و حکومت، معلوم گردد.


صفحه 2، 3، 4.








  1. الجبعي العاملي، زين الدين، لمعه، الجزء الاول، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1410 ه ق، ص 116.
  2. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، ج 2، چ 4، مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1368، صص 192 -3.
  3. براي مطالعه ي بيش تر در اين زمينه رجوع شود به: فارابي، ابونصر، انديشه هاي اهل مدينه ي فاضله، ترجمه و تحشيه ي سيد جعفر سجادي، چ 2، کتابخانه ي طهوري، 1361، ص 60.
  4. براي ملاحظه ي سير تاريخي بحث عدالت، مراجعه شود به: حقيقت، سيد صادق، مقاله ي «اصول عدالت سياسي» مجله ي نقد و نظر، بهار و تابستان 1376، صص 368 -9.
  5. مولانا با تعبيري قريب به کلام حضرت امي، مفهوم عدل را چنين بيان مي کند:


    عدل چبود؟ وضع اندر موضع اش
    ظلم چبود؟ وضع در ناموضع اش


    عدل چبود؟ آب ده اشجار را
    ظلم چبود؟ آب دادن خار را


    موضع رخ، شه نهي، ويراني است
    موضع شه، پيل هم ناداني است


    .