حق در معناي دوم
فان حقا علي الوالي الا يغيره علي رعيته فضل ناله و لاطول خص به و ان [صفحه 19] يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا علي اخوانه! (حقي که بر والي و زمامدار،انجام آن لازم است، اين است: فضل و برتري که به او رسيده و مقام خاصي که به او ارزاني داشته، بايد هر چه بيش تر او را به بندگان خدا نزديک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد.) يا علامه طباطبايي در تفسير الميزان، ذيل آيه ي «اطيعوا» (اطيعوالله و اطيعوا الرسول.... نساء: 59)، در بحث روايي، حديث زير را از حضرت امير (ع) از دارالمنثور روايت مي کند: حق علي الامام ان يحکم بما انزل الله و ان يودي الامانه، فاذا فعل ذلک فحق علي الناي ان يسمعوا الله و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا.[1] . (بر امام لازم است که آنچنان حکومت کند در ميان مردم که خداونتد دستور آن را فرود آورده است و امانتي که خداوند به او سپرده است ادا کند، هر گاه چنين کند، بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را ببرند و دعوتش را اجابت کنند.) اگر عدالت سياسي رعايت مواضع تعريف شده ي مردم و حاکم است، به بيان ديگر اداي حقوق و سهم هر يک از طرفين اصلي حکومت، يعني حکام و آحاد ناس، کاملا معناي حق در شق دوم با توجه به شواهد ارايه شده به اين مبحث مربوط است و از نگاه علي (ع)، هم حکام نسبت به مردم ديوني دارند و هم مردم نسبت به حاکم اسلامي.
به معناي سلسله مقرراتي است که در زمينه ي وظايف و مسئوليت هاي انسان در ارتباط با خدا، خود و جامعه است. اين معناي از حق، معادل بدهکاري بوده و از مقوله ي «بايد» ها است. در کلام حضرت امير (ع)، گاهي حق به اين معنا به کار رفته است. مثلا آنجا که در نامه ي 50 نهج البلاغه مي خوانيم:
صفحه 19.