هوشياري سياسي و مديريت بي نظير












هوشياري سياسي و مديريت بي نظير



خيلي کم اتّفاق مي افتد که برتري جنگي با برتري سياسي در يک انسان جمع شود، ولي او در همان لحظه که يک جنگجو بود، در همان زمان يک سياستمدار بود؛ بلکه، به تعبير دوران ما، يک دولتمرد بود. سياست داخلي و خارجي خود را در سطح دوستان و دشمنانش برنامه ريزي مي کرد و در اداره و رهبري مردم همان طرح و سياستي را اجرا

[صفحه 57]

مي نمود که در برنامه ريزي کارها و امور جاري انجام مي داد و در هر دو مورد تمام احتمالات را در دگرگوني رويدادها و تغيير شرايط، با حکمت و فکر باز و برنامه ي صحيح در نظر مي گرفت و روشهاي گوناگون را در برخورد با حوادث با نرمي و ملايمت به کار مي برد تا بدي قحطي و کمبودها را به وضعيّتي بارور و سرشار بدل سازد.

کساني که مي پندارند امام سياستمداري زيرک نبوده است سياست را به معني و چهره ي حقيقي آن در نظر نمي گيرند و از مفهوم اصليش دور ساخته و از محتوا عاري کرده اند. سياست، حقّه بازي و فريبکاري و نوعي پستي و فرومايگي نيست که انسانيّتِ انسان را لگدکوب و کرامت او را پايمال کند تا بتوان از هر راهي به اهداف پست آن رسيد. در زيرکي و سياستمداري معاويه مطالب فراواني گفته شده است، ولي علي (ع) در مقابل اين پندار نادرست چنين فرمود:

«به خدا سوگند، معاويه از من زيرکتر نيست؛ او خيانتکار و تبهکار است[1] و من خيانت و عهد شکني را دوست ندارم».

نگاهي عميق تر به حوادث و شواهد تاريخي، «دورانديشي» امام را بخوبي روشن مي کند؛ بدين معني که به زمينه هاي ايجاد خطر و بروز حوادث و دگرگونيهاي محتمل توجّه فراواني داشته است و از روي آنها پرده برداشته و خطرات آنها را گوشزد کرده و براي جلوگيري از آنها اقدامات لازم را نموده است؛ مثل کسي که خاکسترها را از روي جرقه هاي آتشي که در زير آنها مدفون است به يک سو مي زند و آن را- پيش از آنکه به اطراف پراکنده و موجب آتش سوزي گردد- خاموش مي کند.

امام- طيّ نامه اي که به نماينده ي خود و استاندار مکّه، قُثَم بن عبّاس نوشته است- چنين مي فرمايد:

«...إنَّ عَيْني بِالْمَغْرِبِ کَتَبَ اًّلَيَّ يُعْلِمُني أنَّهُ وُجِّهَ اًّلَي الْمَوْسِمِ أُناسٌ مِنْ أهْلِ الشَّامِ... الَّذينَ يَلْتَمِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ، وَ يُطيعوُنَ الْمَخْلُوقَ في مَعْصيَْة الْخالِقِ، وَ يَحْتَلِبُونَ الدُّنْيا دَرَّها بِالدّينِ... فَأقِمْ عَلي ما في يَدَيْکَ قيامَ الْحازِمِ الصَّليبِ... وَلا تَکُنْ عِنْدَ

[صفحه 58]

النَّعْمتاء بَطِراً، وَلاعِنْدَ الْبَأْساء فَشِلاً؛[2] .

مأمور پنهاني من در مغرب به من نامه نوشته است تا مرا آگاه سازد که گروهي از اهالي شام... کساني که به وسيله ي باطل حقّ را مي جويند و از مخلوق در معصيت خالق فرمانبرداري مي کنند و از راه دين مي خواهند به دنيا برسند- به مکّه اعزام شده اند... تو- با امکاناتي که در اختيار داري- با کمال احتياط و پايداري، ايستادگي کن.... به هنگام روي آوردن نعمت خوش گذران و به هنگام سختي ها سست و ناتوان مباش».

مي بينيم که امام از حرکات دشمن غافل نيست و نمي گذارد که او پيش دستي کند؛ بلکه از او جلو افتاده خود را آماده دفاع و جلوگيري از تبهکاريهاي او مي فرمايد.

از جمله دلايل بيداري سياسي امام آن است که همراه با فرستادن جاسوس به سرزمين دشمن کاري مي کند که امروزه «جنگ رواني» ناميده مي شود که بعضي گمان مي کنند اين گونه جنگها از نوآوري و ابداعات در عالم سياست و از ابتکارات رهبران و سياستمداران عصر حاضر است. صفحات تاريخ پُر است از نمونه هايي از نامه ها و پيامهايي که امام به گوشه و کنار کشور اسلامي خود نوشته و آنها را تشويق کرده است که آرا و اذهان عموم را آماده ي پذيرش نظريّات و دستوراتش کنند تا اگر خواست کاري را تثبيت کند و يا آن را تغيير دهد با مشکلي در ارتباط با نظريّات مردم مواجه نشود. هم چنين در کتب تاريخ نمونه هاي بسياري از شعر شاعران مربوط به امام را مي بينيم که قصيده هايي در دوران گردش آسياي جنگ و يا در زمان صلح سروده و به شرح اهداف و تبيين مواضع امام و ادّعاهاي دشمنانشان پرداخته اند و حقيقتي را که مخالفين به نيرنگ از آن دم زده اند روشن کرده و روح معنويّت را در سربازان دميده و تذکّرات معنوي به آنان داده اند تا باز دارنده ي کساني باشد که از راه باطل رفته و حق او را ناديده گرفته و بر او تجاوز کرده اند.

همان گونه که امام از اخبار مربوط به دشمن و معرّفي افکار خود و ترويج رفتار و برنامه هاي خود غافل نبود، در عين حال، هيچ گاه از پي گيري عملکرد استانداران و

[صفحه 59]

نمايندگانش در شهرها و استانهاي مختلف نيز غفلت نمي کرد تا از خوش رفتاري آنان دربين مردم و پايبندي آنها نسبت به حدود وظايف و تکاليفشان يقين حاصل کند و بداند که پا را از محدوده ي سياست عمومي مرسوم او بيرون نمي گذارند.

امام در نامه اي به «مَصْقَلََْبن هُبَيْرَه» استاندار و عاملش در «اَرْدَشير خُرَّه» چنين مي نويسد:

«... بَلَغَني عَنْکَ أمْرٌ إنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أسْخَطْتَ اًّلهَکَ، وَ أغْضَبْتَ اًّمامَکَ أنَّکَ تَقْسِمُ فَيَْ الْمُسْلِمينَ- الَّذي حازَتْهُ رِماحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُريقَتْ عَلَيْهِ دِماؤُهُمْ- في مَنِ اعْتامَکَ مِنْ أعْرابِ قَوْمِکَ... فَلاتَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ وَ لا تُصْلِحْ دُنْياکَ بِمَحْقِ دينِکَ!

ألا وَ اِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنا مِنَ الْمُسْلِمينَ في قِسْمَِْة هذَا الْفْيِْ سَواء يَرِدونَ عِنْدي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ؛[3] .

خبر کاري از تو به من رسيده که اگر چنان کرده باشي پروردگارت را به خشم آورده و امام خود را غضبناک ساخته اي و آن اينکه تو غنايم مسلمين را- که با نيزه ها و اسبانشان به دست آورده و در راه آن خونهايشان را ريخته اند- در بين خويشاوندان عربت- که اطرافت جمع شده اند- تقسيم کرده اي. هيچ گاه حقّ پروردگارت را سبک مشمار و دنياي خود را با نابودي دينت، اصلاح و آباد مکن....

آگاه باش که حقّ مسلماناني که نزد تو و نزد مايند در تقسيم اين غنايم يکسان است. آنان که براي گرفتن نزد من مي آيند حقّ خود را مي گيرند و باز مي گردند».

تعقيب و پيگيري امام از عمّال و نمايندگانش فقط مربوط به رفتار عمومي و وظايف استانداري آنها نبود، بلکه برکارهاي شخصي آنان نيز نظارت مي کرد و با معياري دقيق آنها را مي سنجيد؛ زيرا آنان پيشواياني بودند که مي بايد رفتار و زندگي آنان سرمشق زندگي زير دستانشان باشد.

خبردار شد که «عثمان بن حُنَيْف» نماينده و استاندار او در بصره بر سر سفره اي رنگين

[صفحه 60]

دعوت شده است که گروهي از ثروتمندان نيز در آنجا و بر سر آن سفره نشسته بوده اند. امام به او نوشت:

«... يَا ابْنَ حُنَيْفٍ... إنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَِْة أهْلِ الْبَصْرَِْ دَعْاکَ اِلي مَأْدُبْةٍ فَأسْرَعْتَ اًّلَيْها! تُسْتَطابُ لَکَ الاَْلْوانُ، وَ تُنْقَلُ اِلَيْکَ الْجِفانُ. وَ ما ظَنَنْتُ أنَّکَ تُجيبُ اِلي طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوُّ، وَ غَنيُّهُمْ مَدْعُوُّ...

ألا وَ إنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إماماً يَقْتَدي بِهِ وَ يَسْتَضئُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ ألا وَإنَّ إمامَکُمْ قَدِ اکْتَفَي مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْه، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ. ألا وَ اِنَّکُمْ لا تَقْدِروُنَ عَلي ذلِکَ، وَلکِنْ أعينُوني بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ عِفَّةٍْ وَ سَدادٍ... لکِنْ هَيْهاتَ أنْ يَغْلِبَني هَوايََ، وَيَقُودَني جَشَعي اِلَي تَخَيُّرِ الاْ طْعِمَِْة! وَلَعَلَّ بِالْحِجازِ أوِ الْيَمامْةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ. َأبِيتُ مِبْطاناً وَ حَوْلي بُطُونٌ غَرْثي؟... َ

أقْنَعُ مِنْ نَفْسي بأنْ يُقالَ: أميرُالْمؤمنينَ وَ لا أشارِکُهُمْ في مَکارِهِ الدَّهْرِ؟!...

فَاتَّقِ اللهَ يا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أقْراصُکَ، لِيَکُونَ مِنَ النّارِ خَلاصُکَ؛[4] .

اي پسر حُنيف!... مردي از جوانان بصره تو را به خواني دعوت کرده و تو به سوي آن شتافته اي. بر سر آن سفره غذاهاي رنگارنگ برايت فراهم آمده و کاسه هاي بزرگ نزد تو چيده اند. گمان نمي کردم که تو پذيراي طعام مردمي باشي که تهي ستانشان مورد جفا و بي اعتنايي قرار گرفته و ثروتمندانشان دعوت شده باشند....

آگاه باش! هر پيروي، پيشوايي دارد که به او اقتدا کرده از پرتو دانشش روشني مي گيرد. بدان که پيشوا و امام شما از دنياي خود به دو جامه ي فرسوده و از غذاي آن به دو قرص نان بسنده نموده است. بدانيد شما نمي توانيد بدينگونه رفتار کنيد. لکن مرا با پرهيزگاري و کوشش و خويشتن داري و درستکاري و استواري خود ياري دهيد.... هرگز هوا و هوس بر من چيره نمي شود و گرسنگي مرا وادار نمي کند که غذاهاي گوناگون را برگزينم؛ در صورتي که شايد در حجاز و يا يمامه کسي باشد گِرده ي ناني هم اميد نداشته و روي سيري نديده باشد. چگونه سير بخوابم و در اطرافم شکمهاي گرسنه وجود داشته باشد؟

آيا بدين بسنده کنم که اميرمؤمنانم بخوانند؛ بي آنکه در دشواريهاي روزگار شريک آنان

[صفحه 61]

باشم؟...

پس تقواي خدا پيشه کن، اي پسر حُنَيْف! به همان نانهاي خودت بسنده کن تا از آتش دوزخ رهايي يابي».

اين نامه ي امام درسي است در تربيتي اخلاقي و در اينکه چگونه حاکم بايد سرمشق امّت خود باشد تا به او اقتدا کنند و از او پيروي نمايند.

واقعيّت اين است که امام به هر صورت ممکن نمي گذاشت که استاندارانش هر کاري را که مي خواهند انجام دهند و هيچ برنامه و سرمشقي نداشته باشند و حدود تکاليفشان روشن و واضح نباشد و ندانند که چگونه در امور دنيا و دين حرکت کنند. در اين مورد، بهترين دليل- براي هر کسي که بخواهد مراجعه کند- همان دستورالعملش براي مالک اَشتر نخعي به هنگامي است که استانداري مصر را به او واگذار کرد تا با برنامه و قوانيني که براي اداره امور و سرپرستي مردم وضع کرده است آشنا شود.

هر کس که به تحقيق و بررسي اين دستورالعمل بپردازد مشاهده مي کند که اين مطالب زاييده ي فکر سياستمداري نابغه است که برنامه اي کامل را- که شامل تمام جهات رشد انسانها در بخشهاي گوناگون اجتماعي و سياسي است- وضع کرده است. اين برنامه بر پايه ي کرامت و آزادگي استوار است که جز با کار و کوششي ثمربخش - که افراد را در انجام آن به صورت دست و انديشه اي واحد و بر راهي يگانه در مسير هدايت دين قرار مي دهد- حاصل نمي شود.

به شگفتي مي آييم؛ هنگامي که مي بينيم امام، در اين دستورالعمل، اصول کلّي حکومت را به طور روشن و واضح مشخّص مي سازد؛ همان اصولي که مکاتب سياسي براي رسيدن به آن در طول قرون طولاني به زمين خورده اند و هر يک مدّعي شده که تنها او به آن مرتبه رسيده است و ديگران نرسيده اند.

در عظمت و اهميّت اين عهدنامه همين بس که در آن بر وحدت و انسجام اجتماعي و سياسي تمام افراد يک جامعه تأکيد شده و بدون هيچ تفرقه و امتيازي همه مي توانند به ريسمان واحدي چنگ زنند و باوجود تمام اختلافات اجتماعي و فکري و عقيدتي که دارند همه ي افراد يک کشور با يکديگر مساوي و يکسان باشند؛ چنانکه عبارت عهدنامه

[صفحه 62]

در مورد «مردم» چنين است:

«يا برادران ديني تواند و يا در آفرينش همنوعان تو».[5] .

و رعيّت:

«طبقات و درجاتي اند که هر دسته از آنها جز به گروه ديگر اصلاح نمي شوند و از يکديگر بي نياز نيستند».

با وجود اين عهدنامه مقرّر مي دارد که قاعده ي وسيع «مردم»- که انبوه ملّت را مي سازد- شايستگي آن دارد که مورد توجّه قرار گيرد؛ زيرا توده هاي مردم:

«ستون دين و جمعيت مسلمانان و نيروي آماده ي پيکار در مقابل دشمنان اند».

لذا بر دولت لازم است که جانب آنها را رعايت کند و سطح زندگي عمومي را بخوبي و بزرگواري در نظر گيرد تا شرافت و کرامت انساني آنان محفوظ بماند.

«هر فردي بر والي حقّي دارد؛ به اندازه اي که کارش سامان داشته باشد».

هم چنين، رعايت حال کساني که «بي چاره»اند، مانند درماندگان، نيازمندان، بيکاران، بيماران و معلولين و امثال آنها، بر دولت لازم است و بايد بخشي از بيت المال و در آمد خالصه ي اسلامي را به آنها اختصاص دهد.

بررسي تمام فرازهاي عهدنامه مالک اشتر به درازا مي کشد. همين يک تذکّر کافي است که آن عهدنامه چنان اصول و مبادي اوّليّه ي حکومت را بيان کرده است که هم مناسب زمان خود بوده هم با جوامع جديده ي امروز ما تناسب دارد. تمامي مشکلات و راه حلّ آنها را بازگو کرده و گرفتاريهاي روزمره ي زندگي انسانها را- که به مسائل روحي و اعتقادي و علمي و تربيتي و رفتار اجتماعي مربوط مي شود- تذکّر داده است و آنها را به جنبه هاي مادّي و اقتصادي از تجارت، صنعت، کشاورزي، اداري،

[صفحه 63]

جهاد و رشد و پيشرفت مالي در زمينه هاي گوناگون بهره برداري متّصل مي کند. اشکالي ندارد که چنين توان و قدرتي را- بلکه اين احساس تازه و لطيف سياسي که درد آشنايي امام را روشن مي کند تا براي هر دردي دارويي مناسب آماده سازد- براي امام ببينيم که مي خواهد پناهگاه کساني باشد که او را شناخته از او راهنمايي مي گيرند؛ بي هيچ تفاوتي بين بزرگ و کوچک و حاکم و محکوم آنها. چه بسيار مواردي که خلفا از او نظر خواسته و با او مشورت کرده اند و امام نظر داده است.

در جنگ با ايرانيان، عمربن خطّاب تصميم گرفت که خودش در اين جنگ شرکت کند و بعد چنين صلاح دانست که از امام در اين مورد نظر خواهي نمايد. امام به او فرمود:

«... مرکز و قطب جامعه باش و آسياي عرب بر محور تو بچرخد.... اگر از اين سرزمين بيرون رفتي، اعراب از اطراف و نواحي بر تو مي شورند. بعد مشکلي که پشتِ سر پيدا خواهي کرد مهمتر از آن چيزي است که در پيشِ روي داري. عجم- فردا که تو را در مقابل خود ببيند- خواهد گفت: اين اصل اعراب است و اگر اين ريشه را قطع کنيد راحت مي شويد و بعد اين کار باعث مي شود که شديدتر به تو حمله کنند و طمع آنان در تو زيادتر شود...».[6] .

بار ديگر به همين مناسبت به او چنين فرمود:

«... تو اگر خودت به سوي اين دشمن بروي و شکست بخوري، ديگر نمي تواني مسلمانها را در نقاط دور دست زير حمايت خود نگه داري. مردي جنگجو و رزم ديده را به سوي آنان بفرست و رنج ديدگان آزموده و خيرخواه را همراه او کن. اگر خداوند پيروزي نصيب کرد که چه بهتر و اگر طوري ديگر شد تو مدافع و پشتيبان مردم خواهي بود...».[7] .

احساسي سياسي بيش از توان و قدرت، او را در بين سياستمداران به برترين جايگاه رسانده و عالم سياست به وجود او شرافت و عزّت يافته است؛ زيرا آن را از نيرنگ و فريب پاک و روشهاي آن را براي هم آهنگي با دين و تطبيق مکارم اخلاق آماده

[صفحه 64]

ساخته است.

آيا در فضايل و ارزشها کسي به مانند او در بين مردم وجود دارد؟[8] .

اگر گروهي يافت شوند که بخواهند افرادي از اصحاب رسول خدا (ص) را بر او ترجيح دهند، نظريّه ي آنان جاي تعديل و بازنگري دارد؛ زيرا ما پشت اين پيروان ابوبکر، شيعيانِ علي (ع) را مي بينيم که به برتري امام اقرار دارند و بسياري از دانشمندان، با داشتن مذاهب گوناگون و نظريّات مختلف، در اين افضليّت با آنان همراه و هم عقيده اند.


صفحه 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64.








  1. نهج البلاغه، خطبه ي 200.
  2. محمد عبدُه، نهج البلاغه، شرح لغات دشوار و کلمات قصار [نامه ي 33].
  3. نهج البلاغه، نامه ي 43.
  4. نهج البلاغه، نامه ي 45.
  5. نهج البلاغه، نامه ي 53.
  6. نهج البلاغه، نامه ي 146.
  7. همان، خطبه ي: 134. زهي خير خواهي براي جامعه ي نوپاي اسلامي و هم براي ستاننده ي حق؛ آنگاه که به مشورت مي آيد: «تو خدايي مگر؟ اي دشمن دوست!».
  8. «آن تاج قدرشناسي- که محمّد، تارک گزيده اش (علي) را بدان مفتخر کرد- همين اين نبود، بلکه صفحات حيات رسول خدا (ص) سراسر آياتي است از قدرداني و تفضيل. گرچه عاطفه ي خويشاوندي طبيعي است ولي هيچ يک از نزديکترين خويشاوندان و نزديکان پيامبر (ص) مانند فرزند ابي طالب در کوچکي و بزرگي از احترام و اکرام آن حضرت برخوردار نشد. در حال سِلم، او را مخصوص رفاقت خود مي کرد تا آنکه [اين] جوان از سرچشمه ي نبوّت و حکمت تا توانست سيراب شد. در جنگ او را مقدّم مي داشت؛ زيرا عزم آهنين و اخلاص او را در ميدان زد و خورد آزموده بود. چون آتش جنگ شعله ور مي شد و قلب مبارکش را نگراني مي گرفت براي جوانش[ بيش] از عموم اصحاب و ياران نگران مي گرديد. اگر مي توانست مي خواست او را از گزند سرنيزه ها در ميان بارويي محکم نگه دارد. پيامبر (ص) در محبّت علي(ع) بس حريص بود و هر چه عمرش پيش مي رفت بر اين حرصش افزوده مي شد و پس از شهادت جعفربن ابي طالب در موته، اين محبّت و علاقه و نگراني نسبت به علي(ع) به آخرين حد رسيد؛ تا آنجا که گزيده اش را به جبهه ي جنگي نمي فرستاد، مگر آنکه دست به دعا برمي داشت و به درگاه پروردگار استغاثه مي کرد که علي(ع) را برايش باقي دارد مي فرمود: «پروردگارا! مرا بي کس مگردان تو بهترين وارثي». (الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج1، ص114/113).