دانش و فضايل خدادادي












دانش و فضايل خدادادي



بررسي و احاطه بر موهبت ها و فضايل خداداديِ امام دشوارتر است. نمي بينيد که هر گروهي او را از خود مي داند و هر طايفه اي او را به خود نسبت مي دهد و هر مکتب فکري مي خواهد که غير او را در ميدانهاي حکمت و دانش ناتوان معرّفي کند و ديگر مذاهب و نظريّه ها را در مقابل او به کناراندازد؟ آيا در بين دانشمندان کسي را سراغ داريم که بمانند امام داراي علوم ربّاني و بشري باشد؟ او تنها کسي است که با چکيده اي از دانش الهام بخش بارورش، ريشه ي درخت دانش را آبياري کرده و ساقه اش را رشد داده و شاخسارش را نيرو بخشيده و برگهايش را سرسبز نموده و شکوفه هايش را طراوت

[صفحه 28]

بخشيده و ميوه هايش را بارور کرده و آنها را براي چيدن در دسترس قرار داده است.

او بينشي نافذ، روحي پاک، انديشه اي شگرف داشت. در عمق معارف پيشينيانِ خويش فرو مي رفت. تنها ظاهرش را نمي گرفت و هم چون نگهبانان اموال آنان را در خزانه ي ذهنش نمي انباشت؛ بلکه به نقد و بررسي آنها مي پرداخت؛ آنچه را که قابل اثبات بود استوار مي ساخت و آنچه که توان افزايش داشت بر آنها مي افزود و اگر تغيير و دگرگوني مي طلبيد دگرگون مي ساخت. در باطن آيات الهي تأمّل نموده در ژرفناي آن مي نگريست و عبرت مي گرفت و انديشه مي کرد.

در اعماق درياي نفوس و ارواح فرو مي رفت و در زواياي نامرئي آنها به گردش و جستجو و به تحليل و ارزيابي و توجيه مي پرداخت.انديشه ي پُر فروغ و نقّادش ابزار او، و روح درخشان و رخشنده اش راهنماي او بود. به معارف پيشينيان احاطه داشت و براي آيندگان رهنمود آورد. در هر قدمي که در اين راستاي استوار برمي داشت فرمان الهي را به انسانها در نظر مي داشت که به او دستور مي دهد عقل و خردش را از خواب بيدار کند و به دقّت و انديشه کردن وادارد تا علم را در هر کجا که باشد بجويد. خداوند متعال مي فرمايد:

«إنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاْ رضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لاَّ ياتٍ لاِ ولِي الاْ لْبابِ؛[1] .

همانا در خلقت آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايي براي خردمندان است».

و نيز مي فرمايد:

«قُلِ: أنْظُرُوا ماذا فِي السَّماواتِ وَ الاْ رْضِ؛[2] .

بگو: نگاه کنيد که در آسمانها و زمين چه چيز وجود دارد».

خداوند متعال کساني را که عقل را از انجام وظيفه اش باز مي دارند پايين تر از سطح حيوانيّت قرار مي دهد و به آينده اي بد هشدار مي دهد[3] و چنين مي فرمايد:

[صفحه 29]

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الاْ ًّنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعيُنٌ لا يُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعونَ بِها أُولئِکَ کالاْ نْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلونَ؛[4] .

و هر آينه ما براي دوزخ، بسياري از جنّ و انس را آماده کرده ايم. آنان دلهايي دارند که با آنها انديشه نمي کنند؛ ديدگاني دارند که با آنها نمي بينند؛ گوشهايي دارند که با آنها نمي شنوند. آنان هم چون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر. آنان غافلان و بي خبران اند».

علم، از ديدگاه علي، سپري است که او را نگه مي دارد و پناهي است که از او حمايت مي نمايد. علم به صاحبش جاودانگي مي بخشد و قبل از مال و بالاتر از مال براي زندگي ضروري است.

امام نظريّه ي خود را روشن تر بيان کرده مي فرمايد:

«... هَلَکَ خُزّانُ الاْ موالِ وَ هُمْ أحْيأٌ، وَ الْعُلَمأُ باقُونَ ما بَقِيَ الدَّهْرُ...؛[5] .

زر اندوزان- هر چند زنده باشند- نابودند و دانشمندان- چندان که روزگار پايد- پايدارند...».

و مي فرمود:

«... اَلْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمالِ. اَلْعِلْمُ يَحْرُسُکَ وَ أنْتَ تَحْرُسُ الْمالَ. الْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُْ وَ الْعِلْمُ يَزْکوُ عَلَي الاْ نْفاقِ...؛[6] .

... دانش بهتر از مال است. علم، تو را نگهبان است و تو پاسبان مال. خرج کردن، مال را کاهش مي دهد ولي بخشيدن و آموختن، علم را رشد مي دهد و مي افزايد...».

بلکه «... علم آييني است که از آن تبعيّت و پيروي مي شود...».[7] هرکس در علم

[صفحه 30]

لجاجت ورزد و خود را از آن دور نگه دارد منزلت و مقام او در پيشگاه پروردگارش پايين مي آيد و از دايره ي خشنودي و رضوان الهي دور مي شود. شايد بهترين چيزي که پستي و پايين بودن اين درجه و مقام را براي ما ترسيم مي کند همين فرمايش امام است که مي فرمايد:

«إذا أرْذَلَ اللهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ؛[8] .

هنگامي که خداوند بنده اي را خوار دارد او را از دسترسي به علم باز مي دارد».

عباراتي که نقل شد و بسياري از کلمات قصار و عبارات نبوغ آميزش روشن گر اين مطلب است که امام (ع) به علم و دانش چنان عزّت بخشيده که هيچ کس بدان گونه از ارزش و احترام علم سخن نگفته است و به گونه اي عظمت و بلندي جايگاه علم را بيان فرموده که در بين ديگر ارزشهاي انساني هيچ چيز به اندازه ي آن ارزش و اهميّت ندارد. به همين گونه، عقل را نيز- که وسيله ي آموختن است- به گونه اي احترام و تکريم فرموده است که از هيچ راهي نمي توان از ارزش معرفت کاست. سخن امام واگويي درست از دعوت الهي است که بندگانش را بدان فرا خوانده و نسبت به آن تشويق فرموده است که در آيات تأمّل و در آفريدگانش دقّت کنند تا از فضل و خيرات الهي برخوردار شوند و با فهميدن و آشنايي با مظاهر قدرت خداوندي پرده از اسرار حکمت او بردارند.

چه انبوه بود آگاهي و علم امام!

چه بسيار علوم و معارفي که از سرچشمه ي دانش او جدا شد و در هر راهي از آنکه قدم گذاشت به پايان و نهايت آن رسيد!

چه گذشته ها که آگاه شد و تازه ها که کشف کرد!

آنچه او بدان آگاهي و آشنايي کامل و همه جانبه يافت و جهاني گسترده و پهناور از علم و دانش بود. با ذهني پژوهشگر و ژرف انديش آن را کشف و از ظاهر و باطن آن

[صفحه 31]

عبور کرد و با عقلي هوشمند و تيز بين جزئيّات و کلّيّات آن را درک نمود و از آن سيراب گشت. امام داراي نبوغي ذهني بود که ديگر نمونه و همتا ندارد. انديشه اش از نگرش در ميراث فرهنگي گذشتگان- که ضمن روايات و نوشته ها در طول تاريخ منتقل شده و به او رسيده بود- خسته نشد و از کار نيافتاد؛ همان گونه که از گردش ديدنيهاي جهان خلقت خستگي به خود راه نداد. هيچ گاه به ديداري سطحي بسنده نکرد بلکه به اعماق ديدنيها نظر افکند تا اسرار پيچيده و رموز نهفته ي آنها را کشف کند. از کاوش و جستجوي زواياي هستي سستي به خود راه نداد و از آموختن باز نايستاد. از دانستني هايي که به اسرارش پي برد و يا مجهولاتي که کشف کرد در خود احساس تنگنا و عدم گنجايش ننمود. هر چه را آموخت فرا گرفت و هر چه فرا گرفت بر گنجايش و ظرفيّت خود افزود. هرگاه ابر معارف و علوم بر او باريد، سيلي که از آن به راه افتاد گنجايش عقل تشنه ي او را بسان زمين گرمازده و سوخته اي يافت که حرارتِ تشنگي او را تمام آبهاي آسمان فرو نمي نشاند و سوز عطشش را برطرف نمي سازد.

چگونه ممکن است عقل دروازه ي خود را به روي علم ببندد و حال آنکه هميشه با سرمايه اي جديد وارد آن مي شود؟

در اين باره امام مي فرمايد:

«گنجايش هر ظرفي محدود است؛ به جز ظرف دانش که با فروريختن در آن گسترش پيدا مي کند».

چه استوار است فرمايشش و چه دقيق و ظريف است توصيفش!

ايمان و باور او درباره ي انديشه باعث شده است که عقل را بر بلنداي فضايل و نعمتهاي خداوندي- که ويژه ي آدميزادگان است- جاي دهد؛ چنانکه فرمايش آن حضرت بر اين مطلب دلالت دارد:


إنَّ الْمَکارِمَ أخْلاقٌ مُطَهَّرْة
فَالْعَقْلُ أوَّلُها وَ الدِّينُ ثانيها[9] .


همانا والائيها، اخلاق پاکيزه اي است. نخستين آنها عقل است و دومين دين.

[صفحه 32]

وَالْعِلْم ثالِثُها وَالْحِلْمُ رابِعُها
وَالْجُودُ خامِسُها و...[10] .


سومين علم است و چهارم بردباري. پنجمش، جود و سخاوت و.... وقتي مي بينيم نظريّه ي آن حضرت درباره ي عقل و علم بدين گونه است، ديگر براي انساني که خود را از نعمت علم محروم ساخته است عذري نمي توان يافت؛ مادام که خداوند متعال وسائل و اسباب فراگيري و آموختن را براي او فراهم ساخته و عواملي که او را به مقام شايسته اش برساند به او بخشيده است.

پس خداوند، براي چه بدن و عقل و قلبي به او داده است که توان پيمودن راه دشوار معرفت و تحمّل سختي پژوهش و کاوش و آموزش را بدو مي دهد؟ چه دليلي دارد که بشر اين تجهيزات را از ايفاي نقشي که براي آن آفريده شده اند باز مي دارد؟ گويا از ياد برده است که اينها نعمت هاي پروردگارند و نبايد فراموش شوند. انگار آنها را کفران مي کند! نمي انديشد تا بياموزد و نمي آموزد تا هدايت شود و هدايت نمي شود تا مردم را بهره مند کند! شکّي نيست که علم، شرور و بديها را دور ساخته خير و خوبي مي آورد و مکارم اخلاق ايجاد مي کند.

نمي بينيد که امام، چگونه به فراگيري علم تشويق مي کند که علم فريضه اي است که بايد اسباب و ابزاري را که لازم دارد فراهم ساخت؛ از قبيل بدني که تحمّل کند؛ خِرَدي که انديشه کند؛ دلي که بفهمد. اين ابزار و اسباب در انساني نيز که از خلقت و آفرينشي معتدل برخوردار باشد بايد باشند. امام به صورت آمرانه و تحريک کننده مي فرمايد:


تَعَلَّمْ فَاًّنَّ الله زادَکَ بَسْطًَْة
اخلاق خَيْرٍ کُلُّها لَکَ لازِبُ


دانش بياموز که خداوند بر ظرفيّت تو افزوده است و بر خلاف خوبي که همه به تو وابسته است.

و بعد، براي منع و برحذر داشتن انسانها از مصاحبت و رفاقت با نادان مي فرمايد:


وَ لا تَصْحَبْ اَخَا الْجَهْلِ
وَ اًّيّاکَ وَ اِيّاهُ


جاهل و نادان را همدم و يار مباش و خود را از او نگاه دار.


فَکَمْ مِنْ جاهِلٍ اَوْدي
حَکيماً حِينَ آخَاهُ!

[صفحه 33]

بسا ناداني که، به هنگام رفاقت، انسان فرزانه اي را نابود ساخته است!


يُقاسُ الْمَرُ بِالْمَرِاًّء
ذا مَا الْمَرُ ما شاهُ[11] .


آدمي به افرادي که کار و همراهي مي کند سنجيده مي شود.

نيازي نيست که در بيان نظريّات و ارزيابي امام نسبت به علم و دانش سخن را به درازا بکشانيم؛ به همين مختصر بسنده مي کنيم. اگر گردشي شتاب گونه در برخي از رشته هاي علوم و معارفي که حضرتش به دست داده و انديشه اش بدان دست يافته کنيم، جز اين نمي يابيم که در هر فنّي که وارد شده است تمام جوانب آن را فراگرفته همه ي بخشها و رشته هاي آن را بخوبي مي داند.

علم الهي- که به خاطر ارتباطش با خداوند اشرف علوم است- «از سخنان آن حضرت گرفته شده، هم از او نقل مي شود و بدو مي رسد. معتزله- که به اهل توحيد و عدل مشهور و در اين علم صاحب نظرند و مردم اين علم را از آنان فراگرفته اند- شاگردان و اصحاب آن حضرت مي باشند؛ زيرا بزرگ آنان، واصل بن عطأ، شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمّدبن حُنفيّه است و ابوهاشم شاگرد پدرش و پدرش شاگرد امام (ع) است. بعد اشاعره از معتزله فرا گرفتند. انتساب اماميّه و زيديّه هم به آن حضرت ظاهر و روشن است».[12] .

هيچ کس بمانند امام درباره ي توحيد سخن نگفته و درباره ي صفات خدا به زيبايي و خوبي عبارات او نياورده است. کسي بهتر از او بحث قضا و قَدَر آن را براي فهميدن عقول نزديک نکرده است:

«بنابراين خداوند متعال واحد و اَحَد است. چيزي همانند او نيست. قديم است. هميشه هست و خواهد بود.... به آنچه که مخلوقات بدان توصيف مي شوند وصف نمي گردد.... هرکس درباره ي خداوند با تشبيه سخن گويد، هم چون کسي است که او را کافر شده و حقيقت او را نشناخته است...».[13] .

[صفحه 34]

اسلام، به عنوان يکتاشناسي و توحيد خداوند، ذات الهي را- از اينکه با مکان و زمان مخلوط باشد و از مشارکت در فرمانروايي که بخواهد کسي را کمک بگيرد و يا با او مشورت کند و يا از توان ديگري در گفتار و کردار بهره مند شود و از نزديک شدن به وسيله ي نظائر و اشباه، ولو به عنوان مثال آوردن- منزَّه و پاک مي داند. اين تنزيه نسبت به خداوند خالص و کامل است و با قاطعيّت جلوي اغيار را مي گيرد. از توصيف برتر و از اينکه در دسترس عقول و انديشه ها قرار گيرد بالاتر است.

امام نظريّه ي خود را درباره ي اين کمال الهي بدينگونه تصوير فرموده است که علّت منع از توصيف ذات الهي را آن مي داند که فهم و عقول مردم نمي توانند به حقيقت او احاطه پيدا کنند و عبارات و جملات از ترسيم صفات او ناتوان مي باشند. در اين باره چنين مي فرمايد:

«... کَمالُ تَوْحيدِهِ الاْ ًّخْلاصُ لَهُ، وَ کَمالُ الاْ ًّخْلاصِ لَهُ نَفْيُُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَِْة کُلِّ صِفَةٍْ أنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِْ کُلِّ مَوْصُوفٍ أنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِْ. فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ، وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزّأهُ، وَ مَنْ جَزّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أشارَ اِلَيْهِ، وَ مَنْ أشارَ اًّلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ؛[14] .

کمالِ يکتاشناسي خداوند اخلاص نسبت به اوست و اوج اخلاص نسبت به او زدودن صفات از اوست؛ زيرا هر صفتي گواهي مي دهد چيزي جز موصوف است و هر موصوفي شاهد بر آن است که غير از صفت است. هر کس خدا را وصف کند او را همراه و همتاي چيزي دانسته است و هر کس او را قرين و همراه کند دوتايش دانسته است و هر کس دوتايش بداند او را تجزيه کرده است و هر کس براي او جزئي قائل باشد او را نشناخته است و هر کس او را نشناسد به او اشاره نموده است و کسي که به او اشاره کند محدودش انگارد و هر کس او را محدود سازد او را برشمرده است...».

از جمله فرموده هاي امام در همين زمينه اين عبارات است:

«وَحْدَهُ لاشَريکَ لَهُ، اَلاْ وَّلُ لا شَيْئَ قَبْلَهُ وَ الاْخِرُ لاغايةَ لَهُ... لاتَقَعَ الاْ وْهامُ لَهُ عَلي

[صفحه 35]

صِفَةٍْ وَلا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلي کَيْفيَّةٍْ، وَ لا تَنالُهُ التَّجْزِئَةُْ وَالتَّبْعيضُ؛[15] .

يکتاست و شريکي براي او نيست. اوّل است و چيزي قبل از او نيست و آخر است و پاياني ندارد... اوهام و پندارها صفتي براي او نمي يابند و دلها بر چگونگي او نمي نشيند و تجزيه و بخش پذيري در او راه ندارد».

يکي از يارانش مي پرسد:

«يا اميرالمؤمنين (ع)! آيا پروردگارت را ديده اي؟».

پاسخ مي فرمايد:

«أفَأعْبُدُ ما لا أري؟!؛

آيا چيزي را که نمي بينم مي پرستم؟!»

سؤال کننده در اين باره توضيح مي خواهد و مي پرسد:

«چگونه او را مي بيني؟»

در جوابش مي فرمايد:

«لا تَراهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَِْ الْعِيانِ، وَ لکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْ يمان. قريبٌ مِنَ الاْ شْيأِ غِيْرُ مُلامِسٍ، بَعيدٌ مِنْها غَيْرُ مُبايِنٍ. مُتَکَّلِمٌ لابِرَوِيَّةٍْ، مُريدٌ لابِهِمَّةٍْ، صانِعٌ لاِبجارِحَةٍْ...؛[16] .

ديده ها او را آشکارا نمي بينند، بلکه دلها به ايمان راستين به او مي رسند. بدون اينکه به اشيا پيوسته باشد به آنها نزديک و بي آنکه از آنها جدا باشد دور است. سخن مي گويد بدون اينکه نيازي به انديشه داشته باشد و اراده مي کند بدون اينکه از قبل بدان همّت گمارد. سازنده است نه با اعضا و جوارح...».

از سخنان شگفت حضرتش در برخي از صفات خداوند اين است:

[صفحه 36]

«هُوَ الاْ وَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقي بِلا أجَلٍ... لاتُقَدِّرُهُ الاْ وْهامُ بِالْحُدوُدِ وَ الْحَرَکاتِ وَ لا بِالْجَوارِحِ وَالأدَواتِ. لا يُقالُ لَهُ: «مَتي؟» وَ لا يُضْرَبُ لَهُ اَمَدٌ «بِحَتّي». الظّاهِرُ لايُقالُ «مِمّا؟» والْباطِنُ لايُقالُ «فيما؟»...؛[17] .

او اوّل هميشگي است و پايدار بدون سر رسيد... پندارها با حدود و حرکات و به جوارح و ابزار نمي توانند او را ارزيابي کنند. درباره ي او گفته نمي شود: «کي»؟ و با کلمه ي «تا» سرآمدي براي او تعيين نمي شود. آشکاري است که گفته نمي شود «از چه»؟ و باطن و نهان است؛ امّا «در چه؟» گفته نمي شود».

چه فهمها در شناخت ماهيّت قضا و قَدَر دچار سرگرداني شده است. هرچند پايان تلاش انديشه هاي بهره مند از پرتو نور حقيقت اين بوده است که بين آن دو بدين گونه جمع کرده اند: دانستن آنچه که واقع مي شود و تهيّه ي اسباب و ابزار وقوع آن.

«قضا، عبارت است از علم پيشين خداوند به حصول اشيا برحالات خود در جاي خود و قَدَر عبارت است از هر چيز به دست خداوند به هنگام وجود علل و اسبابش».[18] .

يک بار به امام گفته شد: «آيا رفتن به شام به قضا و قَدَر الهي بود؟» امام پاسخ فرمود:

«ويْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضأً لازِماً، وَ قَدَراً حاتِماً! وَ لَوْ کانَ ذلِکَ کَذلِکَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ والْوَعيدُ. إنَّ اللهَ سُبْحانَهُ أمَرَ عِبادَهُ تَخْييراً، وَ نَهاهُمْ تَحْذيراً. وَ کَلَّفَ يَسيراً وَ لَمْ يُکَلِّفْ عَسيراً... وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلوُباً وَ لَمْ يُطَعْ مُکْرَهاً وَ لَمْ يُرْسِلِ الاْ نْبِياء لَعِباً، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبادِ عَبَثاً، وَلا خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذينَ کَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ کَفَرُوا مِنَ النّار؛[19] .

واي بر تو! شايد مقصودت قضاي لازم و قَدَر حتمي است. اگر اين چنين مي بود ثواب و عقاب باطل مي شد و وعده و وعيد از بين مي رفت. همانا خداوند سبحان به بندگان خود با داشتن اختيار دستور داده و به عنوان تحذير آنان را نهي نموده است. به کار آسان تکليف مي کند و به کارهاي دشوار تکليف نمي کند. از جهت مغلوب بودن معصيت نمي شود، و به

[صفحه 37]

صورت اکراه اطاعت نمي شود. پيامبران را بيهوده مبعوث نکرده و کتاب را براي بندگان خود بي جهت نفرستاده است. آسمانها و زمين را با آنچه که بين آنها واقع است بيهوده نيافريده است. اين پندار کساني است که کافر شده اند. پس واي بر کافران از آتش».[20] .

گنجينه هاي معارف الهي، بي جهت و تصادفي به روي امام گشوده نگشته است؛ بلکه نتيجه ي مسلّم بينش و تفکّر در آفرينش خداوند و ممارست در آيات کتاب الهي و پژوهش در احکام و حکمت هاي خداوندي بود که با روح شفّاف و بينش درخشان و ذهن گسترده ي خود به آنها رسيد.

در پاکي و تميزي جوهر وجود و تازگي و لطافت احساس و هوشمندي و دقّت نظر و عمق فهم و ادراک او کسي بحث ندارد. همه ي اينها ابزاري هستند که او را بر پِژوهش و تحقيق و بحث و کنجکاوي قادر نموده، ضامن استقامت فکر و سلامت پژوهش و کاوشهاي اويند. هم چنين در اين نيز گفتگو نيست که امام براي آنچه که برايش مقدّر شده بود آمادگي کامل داشت؛ زيرا از همان دوران کودکي همراه رسول خدا (ص) بود و پيش از نزول وحي- در دوراني که پيامبر (ص) با خود خلوت مي کرد و در غار حرا و در خانه ي خود به عبادت مي پرداخت- با پيامبر (ص) به سر مي برد و نيز در آن زمان که رسول خدا (ص) در آيات بزرگ آفرينش و حرکت زمان و قوانين هستي و نيستي و پديده هاي خارق العاده خلقت مي انديشيد، همگي را بر قدرت قاهر ازلي گواه مي ديد که همچون ديگر قدرتها نبود؛ قدرت و نيرويي که تقدير و تدبير به دست اوست و براي آن کس که درباره ي آنها بينديشد و بخواهد راهي را به هدايت بيايد به روشني نزديکتر است.

او پا به پاي پيدايش يک حقيقت واحد حرکت مي کرد. شيفته ي پيامبر (ص) بود و بسان شاگردي که از استاد و ره جويي که از رهنمايش پيروي مي کند از پيامبر (ص) تبعيّت مي کرد، تا اينکه در همان عنفوان جواني از آفريدگار مدبّر چيزي به دست آورد که مردم ديگر آن را به دست نياورده بودند؛ تا آنجا که از خود او مي شنويم که از آنچه که احساس شکوفا و روح لطيفش او را بدان رهنمايي کرده است سخن مي گويد و مي فرمايد: «من

[صفحه 38]

هفت سال صدا را مي شنيدم و نور را مي ديدم».

و نيز مي فرمايد: «من- پيش از آنکه کسي از اين امّت خدا را بپرستد- هفت سال خدا را عبادت کردم».

اين همان مدّتي است که پيامبر (ص) از او سرپرستي مي کرد تا اينکه رسالتش آغاز و مأمور انذار و تبليغ شد. بنابراين، از اينکه مي بينيم و مي شنويم که حسن بصْري، امام را چنين توصيف مي کند که: «او ربّاني اين امّت بود». ترسي به خود راه نمي دهيم و تعجّب نمي کنيم.

نيز آن زمان که مي بينيم در دوران رسول خدا (ص) تنها حافظ و آشناي به قرآن و آگاه و محيط به اسرار آن علي بن ابي طالب (ع) است نگران و مبهوت نمي شويم و از اينکه مي بينيم بعد از رحلت رسول خدا (ص) او نخستين کسي است که به جمع آوري قرآن اقدام مي کند حيران نمي گرديم.

گفته اند که ابوبکر کسي را به دنبال امام- که از بيعت خودداري کرده و خانه نشين شده بود- فرستاد و او را بر اين کار توبيخ کرد. آن حضرت در جوابش چنين فرمود:

«به خدا سوگند، خانه نشيني من به منظور دست يابي به خلافت نيست... بلکه اندوه فِراق رسول خدا (ص) مرا بي تاب کرده و فقدانش غمگين و دل مرده ام نموده است. اين بدان خاطر است که بعد از او به هر جا مي نگرم اندوهم تازه مي شود و بر افسردگي ام مي افزايد.... اشتياق پيوستن به او از طمع در غير او براي من کفايت مي کند».[21] .

گويند: امام، نه به خاطر مخالفت، بلکه به خاطر جمع آوري قرآن از بيعت کردن با ابوبکر خودداري کرد و اين خود نشان آن است که وي نخستين کسي بود که قرآن را جمع آوري کرد.[22] .

[صفحه 39]

اين سخن را فقط به خاطر آن آورديم که دليل بر جمع آوري قرآن باشد و کاري به ديگر مطالبي که در اين خبر آمده است نداريم. منظور اين بود که بگوييم: تنها او بود که به اين کار اقدام کرد و بر ديگران سبقت گرفت. علي (ع) به نگهداري و حفظ کتاب خدا با تمام وجود کوشيد تا نوري را که خداوند براي هدايت و به عنوان رحمت براي جهانيان فرستاده است، حفاظت کند و يک عبارت، بلکه لفظ و حتّي اشاره اي از آن، از بين نرود. از آن مي ترسيد که نکند بعضي از آيات و سوره هاي آن در سينه هاي مردم بر خلاف سبک و روش فرود آمده نقش بندد و با يکديگر مخلوط و جابه جا و آنچه بايد مقدّم شود مؤخّر گردد و آنچه بايد در آخر قرار گيرد پيشتر واقع شود[23] .

با آن احساس لطيف بي مانند خود، به شيوا خواندن قرآن همّت گمارد؛ احساس کسي که بلاغت قرآن او را شيفته و فصاحت آن، شيدايش نموده است، هم چون کسي که فريفته ي سحر بيان آن شده باشد و با حرص و ولع، بعد از چشيدن حلاوت احساسي که از عبارات و جملات زيباي آن به بهره مند شدن از فوايد و بهره هاي عقلاني و روحي از معاني والاي آن راه مي يابد.

از چيدن و جمع آوري ثمرات اين دريافت چه چيزي را براي مردم آماده مي کرد؟ انساني که مانند آن امام از روشنگري، تيزهوشي، نظريّه ي فراگير، ذوق شکوفا،انديشه ي ژرف و پاکدلي برخوردار بود، براي مردم چه مي تواند عرضه کند؟

او در خلوتِ پارسايي فروتن، شبهاي تيره يا سحرگاهان نيمه روشن يا سپيده ي صبح و يا به هنگامي که خورشيد پهنه ي گيتي را روشن مي کرد و بر کرانه ي افق بالا مي رفت، با قرآن به سر مي برد. در اين خلوتگاه- که فقط به خاطر خدا و در جستجوي رضوان

[صفحه 40]

پروردگار بود- هيچ چيز او را به خود مشغول نمي داشت؛ بلکه کلمه به کلمه ي آن را دوباره و دوباره مي خواند و بر تلاوتش مي افزود و تمام اعضاي وي در گرو بيان شيوا و اسلوب آسماني سحرانگيز قرآن بود.

چونان انديشمندي ژرف نگر به قرآن روي آورده مجموعه هايي از آن مدلولات را از سياق عبارات و مباني کلماتي که پنهان و آشکار، روشن و نهان در خود گرد آورده بود مي گرفت و چيزي از ظاهر و باطن آن فروگذار نمي کرد. سوره هاي بزرگ، آيات عظيم و والا را- که همان آيات محکمات و اساس و امّ الکتاب اند- با ديگر آيات متشابه بخوبي مورد دقّت قرار مي داد و حکمتها و احکام درخشان آنها از ديدگاه او مخفي نبود.

با صدايي بلند، هم چون عاشقي شيدا، به تلاوت آيات قرآن مي پرداخت و کاملاً مواظب بود که درست ضبط کند و به طور صحيح تلفّظ و با دقّت ادا نمايد. کلمات شيرين و جملات گواراي آن را زمزمه و با آنها نغمه سرايي مي کرد. احکام وصل، وقف، مدّ، اِماله، اظهار، ادغام، تحريک، تسکين، تخفيف و تنوين را به شکلهاي گوناگون صوتي- که با هر حرف و کلمه و آيه اي موافقت داشت و با هدف و معنايش مطابق بود- جمع آوري مي کرد؛ به طوري که معاني کلمات را در جلو ديدگان و بينندگان مجسّم مي کرد؛ پيش از آنکه از گوشها به دلها راه يابد.

قرآن را با احساس زيباي ممتاز و ذهن سرشار نافذ و ادراک روحي تابناکش قرائت مي فرمود و بخوبي ترتيل مي نمود و به جامعيّت آن توجّه داشت. آنچه که درون آن بود برايش آشکار شد. در آن تدبّر نمود و به ژرفنايش رسيد و معناي خالصش را فرا گرفت.

بنابراين، آيا طبيعي نخواهد بود که امام را- به عنوان اوّلين فردي که قرآن را بخوبي تلاوت کرده و بهترين ترتيل را داشت- در فنون قرائات قرآن پيشرو بدانيم که تمامي خبرگان اين فن به او اقتدا کرده و ملحق شده اند.

پيشوايان قرائت قرآن، همچون ابوعمروبن علأ، عاصم بن ابي النَّجود و ديگران از طريق ابوعبدالرّحمان سُلَمي- که شاگرد و نقل کننده ي از امام بود- به حضرتش مراجعه

[صفحه 41]

کرده و قرائت قرآن را فرا گرفته اند.[24] .

نوشتن و ضبط قرآن بر طبق روايت حفص از ابوعبدالرّحمان سُلَمي بود که او از امام نقل کرده بود. روش شمردن و شماره گذاري آيات قرآن نيز- که طريقه ي کوفيّين است- از ابوعبدالرّحمان سلمي است که از روش عليّ بن ابي طالب (ع) پيروي نموده است؛ چنانکه در کتاب: «ناظمْ الزهر» تأليف شاطبي آمده است.[25] .

آيا طبيعي نخواهد بود که امام را- که در معاني قرآن تدبّر کرده و در دلالات آيات قرآن تعمّق و غوص نموده و هوش خارق العاده خود را به کار برده و از اسرار علوم رسول خدا (ص) بهره گرفته بود[26] در تحليل و تفسير قرآن و کشف رموز نهاني آن برتر از ديگران بدانيم؛ به طوري که نهال علم تفسير به دست او کاشته شده، از او رشد يافت و بارور گشت و تمام تشنه کامان در اين وادي به سرچشمه ي زلال او وارد مي شوند تا سيراب گشته و رفع تشنگي کنند؟

ازعبدالله بن عبّاس- که مرد اين ميدان و فرزانه ي زمان خود بود- پرسيدند:

«دانش و علم تو در مقابل پسر عمويت (علي) در چه پايه و درجه است؟»

پاسخ داد: «مانند قطره ي باران نسبت به اقيانوس پهناور».


صفحه 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41.








  1. آل عمران: آيه ي 190.
  2. يونس: آيه ي 101.
  3. السيّد سابق: «اسلامُنا».
  4. اعراف: آيه ي 179.
  5. نهج البلاغه، حکمت147.
  6. همان.
  7. از سخنان منقول از آن حضرت. نهج البلاغه، حکمت 147: «... مَعْرِفَة الْعِلْمِ دينٌ يُدانُ بِهِ...» در نسخه ي عربي کتاب کلمه ي «معرفة» را ندارد.
  8. نهج البلاغه، حکمت 288.
  9. ديوان امام علي(ع)، بيقهي نيشابوري، ص628؛ بدين صورت: «فَالدّينُ اَوَّلُها وَالْعَقْلُ ثانيها».
  10. ديوان امام علي(ع)، در دنباله ي مصراع: وَالْفَضْلُ سادِسُها: و ششم احسان و بخشش.
  11. ديوان امام علي(ع)، بيهقي نيشابوري، ص32.
  12. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه.
  13. شيخ محمّدرضا المظفّر، عقائد الإماميّه.
  14. نهج البلاغه، خطبه ي 1.
  15. نهج البلاغه، خطبه ي 85.
  16. همان، خطبه ي 179.
  17. نهج البلاغه، خطبه ي 163.
  18. محمّد عبدُه: نهج البلاغه، شرح کلمات قصار [حکمت 78].
  19. صاد: 28.
  20. نهج البلاغه، حکمت 78.
  21. دکتر فاروق ابوزيد، مقاله ي (يک کتاب اسلامي ناشناخته)، مجلّه ي راديو و تلويزيون، شماره ي 2152.
  22. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد: «همگي نقل کرده اند که امام از بيعت با ابوبکر خودداري کرد. اهل حديث آنچه را شيعه مي گويد- که آن حضرت به عنوان مخالفت با بيعت، از خانه بيرون نشد- قبول ندارند؛ بلکه مي گويند مشغول جمع آوري قرآن شد و اين خود دليل بر آن است که امام نخستين کسي است که به جمع آوري قرآن اقدام نمود و اگر در زمان رسول خدا (ص) جمع شده بود به جمع آوري بعد از وفات پيامبر (ص) احتياجي نبود».
  23. مع الأسف از قرآني که اميرمؤمنان(ع) با اين دقّت و آگاهي و همراه با شأن نزول آيات جمع آوري فرمود نه تنها استقبال و استفاده اي نشد که گفتند: «بدين قرآن نيازي نداريم». اين قرآن اکنون در اختيار فرزندش حضرت بقيّة الله- عجّل الله تعالي فرجه الشّريف- است و به هنگام ظهور آن را به همراه دارد.
  24. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه. نيز رک. تأسيس الشيعه لفنون الاسلام، سيّد حسن صدر کاظميني.
  25. التعريف بالمصحَفِ الشريف، قرآنِ چاپ قاهره، سال 1381.
  26. آري، او «علمُ الکتاب» داشت و از «والرَّاسخون في العلم» بود.