مبارزه با تجملگرايي و زهد منفي












مبارزه با تجملگرايي و زهد منفي



علاء بن زياد حارثي از ياران امام صلوات الله عليه بود که در جنگ بصره زخمي شد، امام براي عيادت او به خانه اش رفت، و از ديدن وسعت خانه اش در شگفت شد، فرمود:

اين خانه به اين وسعت را در دنيا چه مي کني؟! تو که در آخرت به آن بيشتر نيازي داري؟!!!، بعد فرمود: بلي مي تواني اين خانه را پلي قرار بدهي براي رسيدن به آخرت، بدينسان که در آن از ميهمانان پذيرائي کني. در آن صله ارحام بجاي آوري، حقوق واجب و مستحب از آن به محلهاي خود برسد، در اين صورت با اين خانه به آخرت رسيده اي - اگر آنچه را که خدا داده در آنکه خدا فرموده مصرف کني براي تو ضرري نيست. -

علاءبن زياد گفت: يا اميرالمؤمنين از برادرم عاصم بن زياد بر تو شکايت مي کنم، فرمود: چه شکايتي؟ عرض کرد: عبائي پوشيده و کار عبادت و رهبانيت پيشه کرده و دست از کار دنيا کشيده است، امام (ع) فرمود: او را پيش من بياوريد. چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود:

اي دشمن نفس خود، شيطان خبيث تو را هدف گرفته و اغفال کرده است آيا به خانواده و فرزندت رحم نمي کني؟!! مي پنداري که خدا پاکيزه ها را بر تو حلال کرده اما خوش ندارد تو از آنها بهره گيري؟! تو پيش خدا پائين تر از اين مقامي - آن مال اولياء الله است -.

عاصم گفت: يا اميرالمؤمنين خودت نيز مانند من هستي با اين لباس خشن که مي پوشي و با اين طعام خشک و بي خورش که مي خوري، امام صلوات الله عليه فرمود: واي بر تو، من مانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان عادل واجب کرده که خود را با ضعيفان در زندگي برابر کنند تا فقرا را فقرشان به طغيان وادار نکند.

«قال: وَ يْحک لسُتَ کأَنت، ان الله فرضَ علي ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بَضَعَفةِ النّاس کيلا يَتّبيغَ بالفقير فقره»[1] .

در پايان اين سخن به دو نکته اشاره مي شود يکي زهد مافوق آن بزرگوار صلوات الله عليه است که در اين ميدان يک تاز وتنها فرد بود، ظاهراً عمربن عبدالعزيز گفته است: علي بن ابيطالب گذشتگان را بي آبرو و بي موقعيت کرد و باعث زحمت آيندگان گرديد، يعني: مولا صلوات الله عليه چنان رقم را در عبوديت و عدالت و زهد و تقوي بالاتر زد که خلفاي گذشته را در نزد مردم بي موقعيت نمود، مردم گفتند: عدالت و تقوي يعني: اين.

خلفاي آينده نيز هر چه خواستند نتوانستند راه او را بروند به زحمت افتاده و در نزد مردم موقعيت پيدا نکردند.

ديگر آنکه: تقوي وزهد و عبادت در رهبانيت و تارک دنيا بودن نيست بلکه بايد در کارهاي اجتماعي و روز مره جامعه وارد شد و در نفع و ضرر مردم شرکت نمود.

امام (ع) درباره معيار بودن خويش نسبت به مؤمن و منافق فرموده است: اگر با اين شمشيرها از بيخ بيني مؤمن بزنم تا مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنيا را اعم از بزرگ و کوچک آن در مقابل منافق بريزم و در اختيار او قرار دهم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، زيرا که اين حقيقت در زبان وگفته رسول الله (ص) حتمي شده که فرمود: يا علي هيچ مؤمني تو را دشمن نمي دارد و هيچ منافقي تو را دوست نخواهد داشت.

«قال (ع): لو ضربت خَيشومَ المؤمن بسيفي هذا علي اَن يبغضني ما اَبغضني ولو صَببُت الدنيا بجمّاتها علي المنافق علي ان يُحبّني ما اَحبّني و ذلک انّه قُضِي فاْنقَضي علي لسان النبي الأُمّي (ص) انه قال: يا علي لا يبغضک مؤمن ولا يحبک منافق»[2] .

مؤمن اگر علي بن ابيطالب را دشمن دارد، ايمان و تقوي و فضيلت و توحيد و فضايل اخلاق را دشمن داشته است و اين بر مؤمن محال است و اگر منافق علي (ع) را دوست بدارد، چيزي را که قبول ندارد دوست داشته است و اين کار ميسر نيست.









  1. نهج البلاغه عبده خطبه: 207.
  2. نهج البلاغه حکمت 45.