سخنان علي











سخنان علي



و اينک شرح داستان جانشيني پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله را در يک بيان کوتاه و خلاصه از زبان اميرالمومنين علي عليه السلام بشنويم:

هان! به خدا سوگند، فلان،- ابوبکره خلافت را مانند پيراهني در بر کرد حال آن که بخوبي مي دانست که من براي خلافت مانند مرکز آسيابم که آسياب به دور آن مي چرخد، سيل علوم و معارف از قله بلند من سرازير، و هيچ پرواز کننده به اوج کمالات من نتواند رسيد، با اين همه ميان خود و زمامداري پرده افکنده، از آن پهلو تهي نمودم؛ زيرا با خود فکر کردم آيا با دست خالي به دشمنانم حمله کنم و يا در برابر پيشامدي کور و ظلماني صبر پيشه سازم، آن چنان پيشامدي که بزرگسال را فرسوده، و کم سال را پير. و انسان مومن را تا به هنگام ديدار پروردگارش به رنج و ناراحتي وا مي دارد، ديدم صبر و شکيبايي عاقلانه ترست، پس صبر نمودم در حالي که در چشمانم خس و خاشاک و در گلويم استخوان بود، چرا که ميراث خود را تاراج رفته مي ديدم، تا اين که اولي از اين جهان رخت بربست، ولي امر زمامداري پس از خود را به فلان شخص- عمر- پاس داد.

و آنگاه امام عليه السلام به اين شعر اعشي متمثل گرديد:


شتان ما يومي علي کورها
و يوم حيان اخي جابر


چقدر فرق است ميان امروز من که بر پشت شتر در پهنه بيابانها رنج سفر مي کشم و آن روز که در خدمت حيان برادر جابر در آسايش و راحتي بسر مي بردم.

شگفتا! با اين که اولي در زمان حياتش از مردم خواستار فسخ و اقاله خلافت بود ولي زمامداري پس از مرگ خود را براي ديگري بست، چه بيرحمانه و جدي آنان پستانهاي خلافت را ميان خود تقسيم کردند. شخص اول حکومت را در طبعي خشن قرار داد که دلها را بشدت مي آزرد، و تماس با او ناراحت کننده و خشونت آميز بود، لغزشهايش بسيار و به دنبال آنها پوزشهاي پي در پي. مصاحب با او چونان سوار بر شتر چموش که اگر مهارش را بکشد بيني شتر پاره شود، و اگر رهايش کند او را در پرتگاه سقوط هلاک نمايد.

بخدا سوگند، مردم در ايام خلافت دوم به اشتباه و سرکشي. و رنگ به رنگ شدن، و دوري از حق گرفتار شدند، و من در اين مدت طولاني و مشقت بار تحملها نمودم تا اين که دومي نيز براهش برفت، ولي امر زمامداري را در ميان گروهي قرار داد که گمان کرد من هم يکي از آنان هستم.

پناه بر خدا! از شوراي او، چه وقت من در برابر شخص اول در رابطه با خلافت مورد ترديد بودم که اينک با اعضاي اين شورا، قرين و رديف گردم وليکن بناچار با آنان پرواز نموده و در نشيب و فراز همراهشان گرديدم. در اين هنگام يکي از آنان (سعد بن ابي وقاص) به علت حسد راه کج در پيش گرفت، و ديگري نيز (عبدالرحمن بن عوف) به جهت خويشاوندي و اين که داماد عثمان بود به جانب او متمايل گشت، بعلاوه، بر خصلتهاي زشت ديگرشان، تا اين که نفر سوم (عثمان) از ميان اين گروه برخاست در حالي که شکم خود را فراخ و پرباد کرده، فکري جز خوردن نداشت، و به همراه او فرزندان پدرش (بني اميه) برخاسته، همگي مال خدا را با دهان پر مي خوردند، همانند شتر علف بهاري را تا اين که سرانجام بافته هايش پنبه شد، و اعمالش او را به کشتن داد، و شکم خوارگي وي را به رو انداخت.

(پس از قتل عثمان) ازدحام و انبوه وحشت آور مردم که به يال کفتار شباهت داشت به سوي من روي آورد، به حدي که حسن و حسين- عليهماالسلام- پايمال شده، و دو طرف لباسم پاره گرديد و همچون گله گوسفند مرا در ميان گرفتند. و چون زمام امور خلافت را به دست گرفتم گروهي (طلحه و زبير و يارانشان) پيمان شکستند، و جمعي (خوراج) از راه منحرف گشته، و دسته اي (معاويه و يارانش) ستمگري پيشه نمودند، تو گويي کلام خدا را نشنيده بودند که مي فرمايد:

تلک الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض ولا فسادا و العاقبه للمتقين.[1] .

ما آن (بهشت جاودان) آخرت را براي آنان که در زمين اراده علو و فساد و سرکشي ندارند مخصوص مي گردانيم و حسن عاقبت خاص پرهيزکاران است.

آري، به خدا سوگند آن را شنيده و در خاطر داشتند ولي دنيا در نظر آنان زيبا جلوه نموده دل آنان را برده بود.

هان! سوگند به خدايي که دانه را شکافته، و جانداران را آفريده، اگر نبود آن جمعيت حاضر در اطراف من، و اين که حجت خدا با وجود آن ياوران بر من تمام گشته، و پيماني که خدا با دانايان بسته که بر پرخوري ستمکار و گرسنگي ستمديده تحمل و سکوت ننمايند، مهار خلافت را بر دوشش انداخته، و آخر آن را با پياله اولش سيراب مي نموم (مانند گذشته عهده دار آن نمي شدم). و مي يافتيد که اين دنياي شما نزد من از اخلاط بيني يک بز (که به هنگام عطسه کردن بيرون مي آيد) هم ناچيزتر بود.[2] .









  1. سوره قصص، آيه 83.
  2. نهج البلاغه، خطبه 3، شقشقيه.