آينده نگري عمر











آينده نگري عمر



ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده: هنگامي که عمر مجروح گرديد گفت: اي ياران محمد! يکديگر را نصيحت و راهنمايي کنيد؛ زيرا اگر چنين نکنيد عمرو بن عاص و عثمان بر شما غلبه خواهند کرد.

آنگاه ابن ابي الحديد گفته: محمد بن نعمان معروف به مفيد يکي از علماي اماميه در بعضي از کتابهاي خود آورده: مقصود عمر از اين جمله تحريک و تطميع عمرو بن عاص و معاويه بوده در به دست آوردن خلافت؛ زيرا معاويه کارگزار و امير او بر شام بوده و عمرو بن عاص بر مصر، و مي ترسيده عثمان از اداره خلافت باز مانده و خلافت به علي برسد. از اينرو اين سخن را گفته تا در مصر و شام به گوش آنان رسيده پايه هاي حکومت و سلطنت خود را بر آن دو اقليم مستحکم گردانند، تا اگر علي خليفه شود نفوذ و تسلطي بر آن دو مملکت نيابد.

سپس ابن ابي الحديد گفته: ولي به عقيده من اين استنباط نشات گرفته از کينه و عداوت است، چرا که عمر پرهيزکارتر از آن است که چنين فکر و خيالي در دلش خطور کند، وليکن از جايي که او مرد با فراستي بوده و در حدسهايش صائب، از اينرو بسياري از امور آينده را پيشگويي کرده است. چنانچه ابن عباس درباره او گفته: به خدا سوگند که اوس بن حجر در اين شعرش غير او را قصد نکرده است:


الا لمعي الذي يظن بک الظن
کان قد راي وقد سمعا


مرد تيزهوشي که هرگاه گماني درباره تو برد، گويي آن را در تو ديده و يا شنيده است.[1] .

مؤلّف:

ما منکر فراست عمر نيستيم، عمرو بن عاص و معاويه هم با فراست بوده اند. و از جمله زيرکيهاي عمرو بن عاص يکي در جنگ صفين بوده، آن هنگام که معاويه احساس کرد که اميرالمومنين در آستانه پيروزي، و لشکر او در حال اضمحلال است، دست به دامان عمرو گرديد، عمرو به او گفت: من از آغاز، چنين روزي را براي تو پيش بيني مي کرده علاج کار را نيز براي تو تدبير نموده ام، تنها راه چاره اين است که قرآنها را بالا بريم، و قائل به تحکيم قرآن شويم!.

همچنان که براي معاويه آخر کارش را مانند اولش تدبير نموده به او گفت: تنها راه نگهداري و حفظ شاميان در تحت نفوذ و سيطره تو، به اين است که نظر شيخ عرب شام، شراحيل را با خود مساعد گرداني، بدين وسيله که در ذهن او القا کني که علي عثمان را کشته است و براي تامين اين مقصود بايد در اولين ملاقات با او، جمعي از معتمدين خود را وادار کني که نزد او بر آن موضوع گواهي دهند، و روحيه او طوري است که اگر مطلبي را باور کرد هيچ چيز آن را از ذهن او بيرون نمي کند، معاويه همين کار را کرد، پس در همان مجلس شراحيل برخاست و به معاويه گفت: بر من ثابت شده که علي عثمان را کشته است، حال اگر به خونخواهي او برنخيزي تو را از شام بيرون مي کنم، پس معاويه صحت راي و درستي تدبير عمرو را دريافته به شراحيل گفت: سمعا و طاعه من مطيع و گوش به فرمان تو هستم.[2] .

و زيرکي معاويه نيز به گونه اي بوده که مردم مي پنداشتند که او از اميرالمومنين عليه السلام زيرک تر است، تا اينکه خود آن حضرت فرمود: والله ما معاويه بادهي و مني ولکنه يغدر و يفجر؛ به خدا سوگند معاويه از من زرنگتر نيست وليکن او خدعه و نيرنگ مي کند و دروغ مي گويد.

و نيز عمر درباه او به ياران خود گفت: شما از تيزهوشي کسري و قيصر تعريف مي کنيد، حال آن که نزد شماست جوان قريش، معاويه!.

و از جمله زيرکيهاي معاويه يکي اين بوده که آن هنگام که عمرو بن عاص دين خود را به معاويه فروخت و به او قول داد که وي را در برابر اميرالمومنين مساعدت دهد- چنانچه گذشت که جنگ صفين را از اول تا به آخرش براي او تدبير و طراحي نمود- و در عوض با معاويه شرط کرد که آنگاه که به مقصودش برسد فرمانروايي مصر را به او بدهد و معاويه هم قبول کرده و به شرط خود وفا نمود.

عمرو بن عاص تصميم گرفت که با هياتي از ماموران عاليرتبه خود از معاويه ديدن کند، و معاويه حدس زد که عمرو به همراهانش خواهد گفت: که من در مصر مستقل بوده، از اينرو به هنگام ورود بر معاويه او را به عنوان اميرالمومنين خطاب نکنيد، و به همين جهت معاويه به تمام نگهبانان و دربانان قصر خود دستور داد که هنگام ورود آنان جلو تمام درها با آنان به شدت و خشونت برخورد کنند، آنها هم چنين کردند موقعي که آنان بر معاويه وارد شدند از شدت ترس و وحشتي که از معاويه در دلشان افتاده بود، بدون اختيار به او گفتند:

السلام عليک يا رسول الله!. پس وقتي که خارج شدند عمرو به آنان عتاب نمود که من به شما گفتم به او يا اميرالمومنين نگوييد، شما يا رسول الله گفتيد!

و اگر آنان داراي فراست نبودند، قدرت انجام آن اعمال و رفتار را نداشتند، و آنچه که آن عالم امامي، شيخ مفيد، از گفتار عمر استنباط نموده لازمه آن فراست است.

و پاسخ ابن ابي الحديد به مفيد نظير پاسخي است که شيخ بهايي از زبان بعض شيعه نقل کرده که گفته: او بر بعض عامه اشکال کرده که شما در کتب صحاح خودتان در فلان صفحه آورده ايد: غضب فاطمه غضب خدا و رسول اوست، و در فلان صفحه نيز نقل کرده ايد که: ابوبکر و عمر فاطمه را خشمگين نمودند، و فاطمه از دنيا رحلت نمود در حالي که از آنان غضبناک بود و نتيجه اين دو روايت اين است که آنان خدا و رسولش را به غضب آورده و مستحق عذاب شده اند پس آن مرد پاسخ داد: تا کتاب را ببينم، و پس از چندي گفت: من کتاب را ديدم، ولي تو شماره صفحات کتاب را صحيح نگفته بودي!.

و در خصوص همين مسأله نيز ابن ابي الحديد پاسخي گفته که دست کمي از پاسخ آن مرد ندارد. او گفته: صحيح نزد من اين است که گفته شود: فاطمه- سلام الله عليها- از دنيا وفات نمود در حالي که از ابوبکر و عمر دلگير و ناراحت بود، و وصيت کرد که بر او نماز نخوانند. ولي اصحاب ما بر اين عقيده اند که اين از جمله خطاهاي بخشوده شده آنهاست. و البته بهتر اين بود که آنان اکرام و احترام او را نگه مي داشتند، اما از وقوع فتنه و تفرقه ترس داشته اند و آنچه که به نظرشان اصلح آمده انجام داده اند، چرا که آنان دين و ايمانشان قوي و محکم بوده است؛[3] زيرا که قياس شکل اولي بديهي الانتاج و غير قابل تشکيک است مگر براي سوفيست ها که در ضروريات نزد ترديد مي کنند.

و اين نص کلام ابن قتيبه است که در کتاب خلفاء آورده: عمر به ابوبکر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه- عليهاالسلام- رويم؛ زيرا که ما او را ناراحت کرده ايم پس با هم به نزد فاطمه- عليهاالسلام- رفته و اجازه حضور طلبيدند، ولي آن حضرت به آنان اجازه نداد، پس به نزد علي- عليه السلام- رفته او را شفيع قرار دادند حضرت آنان را به نزد فاطمه برد، و چون در مجلس آن مخدره نشستند، فاطمه- عليهاالسلام- روي خود را از آنان برگردانده به جانب ديوار نمود، پس به آن حضرت سلام کرده، آن مخدره پاسخشان را نداد- تا اين که آورده- آنگاه فاطمه- سلام الله عليها- به آنان فرمود: اگر حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله برايتان نقل کنم که خودتان هم آن را مي دانيد به آن اقرار مي کنيد؟ گفتند: آري.پس فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا نشنيديد که رسول خدا مي فرمود: خشنودي فاطمه خشنودي من و غضب فاطمه غضب من است؟ گفتند: بله.سپس فرمود: من خدا و فرشتگان او را شاهد مي گيرم که شما مرا خشمگين نموده، خشنودم نساختيد، و آنگاه که رسول خدا را ملاقات کنم شکايت شما را به او خواهم کرد... و پس از آن به ابوبکر فرمود: به خدا سوگند من در هر نمازم بر تو نفرين مي کنم.[4] .

و اما آن قداستي که ابن ابي الحديد براي عمر ادعا کرده، تنها تاريخ درباره آن قضاوت مي کند. اينک به اين فراز از تاريخ توجه کنيد:

يحيي حماني از... از ابوصادق نقل کرده که مي گويد: هنگامي که عمر خلافت را در ميان شوراي شش نفره قرار داد به آنان گفت: اگر دو نفر با يک نفر بيعت کرد و دو نفر ديگر با يکي ديگر، با آن سه نفري باشيد که عبدالرحمن بن عوف در ميان آنهاست، و سه نفر ديگر را بکشيد.


علي عليه السلام از خانه بيرون آمد در حالي که بر دست عبدالله بن عباس تکيه زده، پس به او فرمود: اي ابن عباس! همانا که قوم، پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله با شما دشمني کردند آن گونه که با رسول خدا در زمان حياتش، آري، به خدا سوگند هيچ چيز شمشير، آنان را به حق بر نمي گرداند. ابن عباس پرسيد، مگر چطور؟

اميرالمومنين عليه السلام به وي فرمود: آيا شنيدي گفتار عمر را که گفت: اگر دو نفر با يکي و دو نفر ديگر با يکي ديگر بيعت کردند، با آن سه نفري باشيد که عبدالرحمن در ميان آنهاست و سه نفر ديگر را بکشيد.

ابن عباس: آري.

امير المومنين: آيا مي داني که عبدالرحمن پسر عموي سعد و نيز عثمان داماد عبدالرحمن است؟

ابن عباس: بله.

اميرالمومنين: پس با اين ترتيب عمر مي دانست که اين سه نفر؛ سعد، عبدالرحمن، عثمان با هم اتفاق نظر دارند و با هر کدامشان بيعت شد دو نفر ديگر نيز با او خواهند بود، بنابراين، عمر دستور قتل مخالفين آنها را داده، و با کشتن من اهميتي به کشته شدن طلحه و زبير نمي دهد، آنچه براي او مهم است کشتن من است.

و از جمله فراستهاي عمر اين بود که ترکيب شورايش را طوري قرار داد که بجز اين که عثمان را بر اميرالمومنين مقدم داشت، خلافت آن حضرت را پس از عثمان نيز متزلزل نمود؛ زيرا او بخوبي مي دانست که مردم عثمان را بخاطر کردارش مي کشند و طبيعتا با اميرالمومنين عليه السلام بيعت مي کنند، و از طرفي هم مي دانست که طلحه و زبير کاملا با هم توافق نظر دارند، پس آنان را نيز مانند آن حضرت در ميان شورا قرار داد تا در برابر آن حضرت قيام کنند؛ چنان که اين کار را هم انجام دادند و جنگ جمل را به وجود آوردند. و نيز مي دانست که معاويه آن اعجوبه مکر و تزوير با تسلطي که بر شام دارد، و مدتي طولاني- از زمان خلافت عمر تا زمان قتل عثمان- اهل آن سامان را به دلخواه خود تربيت نموده مي تواند در مقابل اميرالمومنين عليه السلام به بهانه خونخواهي پسر عمش عثمان قيام کند و عمرو بن عاص نيز يار و همراه او، و چنين هم شد، و جنگ صفين پديد آمد.

و همان گونه که عمر فردي مانند معاويه را که دشمني او را نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله- و اهل بيتش مي شناخت فرمانرواي اقليمي چون شام نمود به منظور تضعيف اميرالمومنين تا اگر خلافت به آن حضرت برسد نفوذي در آن منطقه نداشته باشد. همچنين هيچ پست و مقامي به احدي از بني هاشم هم نمي داد، تا سبب تقويت آن حضرت نگردد. چنانچه مسعودي در مروج الذهب از ابن عباس نقل کرده که مي گويد: عمر به نزد من فرستاد و گفت: عامل شهر حمص از دنيا رفته، و او مردي درستکار و خير بوده، و اهل خير هم اندک، و من اميد دارم که تو از جمله آنان باشي، ولي درباره تو چيزي در دلم هست- و آن را از تو نديده ام- که مرا رنج مي دهد، حال بگو نظرت درباره عمل (عامل شدن) چيست؟

ابن عباس: قبول نمي کنم مگر اين که آنچه که در دلت هست آن را به من بگويي.

عمر: مي خواهي چه کني؟

ابن عباس: مي خواهم آن را بدانم تا اگر واقعا در من عيبي هست که موجب نگراني تو شده خودم نيز از آن نگران باشم، و اگر بري هستم بر تو معلوم شود و رفع نگرانيت گردد، و در اين صورت عمل تو را در آنجا (حمص) مي پذيرم، زيرا کمتر اتفاق افتاده که من چيزي را ببينم و يا احتمال آن را بدهم، مگر اين که آن را مورد بررسي قرار مي دهم. عمر گفت: اي ابن عباس! از اين مي ترسم که تو عامل من باشي و در آن حال مرگ من فرا رسيده بگويي بيا به سوي ما نه ديگران (خلافت را براي خود بخواهيد)- تا اين که آورده:- عمر به او گفت: بالاخره نظرت چيست؟

ابن عباس: نظرم منفي است.

عمر: چرا؟

ابن عباس: زيرا اگر قبول کنم با آن گماني که تو درباره من داري همواره خاشاکي خواهم بود در چشم تو.عمر: پس مرا در اين باره راهنمايي کن.

ابن عباس: به عقيده من کسي را انتخاب کن که از هر جهت مورد اطمينان و اعتماد تو باشد.[5] .

مؤلّف:

چنين کسي که ابن عباس به عمر گفته افرادي مانند مغيره بن شعبه و معاويه بن ابوسفيان و امثال اينها از منافقين و دشمنان اميرالمومنين- عليه السلام- مي باشند.









  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 255.
  2. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 139.
  3. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 20.
  4. تايخ الخلفا، ص 13.
  5. مروج الذهب، ج 2، ص 321.