ماجراي قتل مالك بن نويره











ماجراي قتل مالک بن نويره



در ايضاح آمده: جرير بن عبدالحميد از اعمش از خيشمه نقل کرده که مي گويد: ماجراي قتل مالک بن نويره نزد عمر مطرح گرديد، عمر گفت: بخدا سوگند خالد بن وليد مالک را کشت در حالي که وي مسلمان بود (نه مرتد آنچنان که خالد ادعا کرده بود). و من درباره منصرف ساختن ابوبکر از تصميم قتل مالک بسيار با او گفتگو نمودم ولي او نپذيرفت. و همچنين درباره حکم قتل مانعين زکات وقتي که احساس کردم شيطان بر او چيره گشته و کوشش من در او بي فايده است، به علت ترس و ياسي که از او داشتم سکوت نمودم، و اتفاقا يک روز که در اين خصوص صحبت زيادي با او کردم برگشت و به من گفت: گويا تو بر اهل کفر و مرتدين از اسلام مهربان و دلسوز هستي. و من پاسخي به او ندارم، ولي مي دانم آن کس که خون آنان را مباح نموده نسبت به اهل کفر دلسوزتر است.[1] .

مؤلّف:

آنجا که عمر گفته: و نيز درباره قتال با مانعين زکات مقصود او همان کساني بوده اند که زکات خود را به ابوبکر نمي دادند، نه اين که منکر اصل وجوب زکات باشند، بلکه مي گفتند: ما زکات مالمان را مانند زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان فقرا و مستمندان محل خودمان صرف مي نماييم، و ابوبکر از آنان نپذيرفته و مي گفت: حتي اگر از پرداخت اندکي از زکات خود به من هم خودداري کنند با آنان خواهم جنگيد.

مقصود عمر از اين جمله که درباره ابوبکر گفته: و هنگامي که ديدم شيطان نفس بر او چيره گشته... اشاره به همان چيزي است که ابوبکر درباره خودش مي گفت: چنانچه از طرق عامه نقل شده که ابوبکر در خطبه اي به مردم گفت: اي مردم! من والي و زمامدار شما شده ام. حال آن که هيچ گونه امتياز و برتري بر شما ندارم، هان! که مرا شيطاني است همراه، پس هرگاه مرا خشمگين يافتيد از من بپرهيزيد.[2] .

مؤلّف:

جا دارد به عمر گفته شود که تو خودت در مقام بيان عدم لياقت زبير براي تصدي خلافت به او گفتي: تو يک روز انسان و روز ديگر شيطاني، پس اگر تو خليفه مسلمين باشي، آن روز که خوي شيطاني بر تو غلبه کرده چه کسي امام و رهبر اين مردم خواهد بود. بنابراين، تو چگونه با ابوبکر بيعت نموده و او را به عنوان خليفه مسلمين برگزيده اي، با اين که ابوبکر خودش اعتراف نموده که داراي چنان حالتي است و تو خودت نيز به وجود چنين حالتي در او اذعان نموده اي، يکي در مورد حکم قتل مانعين زکات و ديگري در مورد تاييد و امضاي عمل خالد بن وليد در کشتن مالک بن نويره و...

در هر حال، با اين که عمر در جهات مختلف با ابوبکر يکي بوده و تفاوتي با هم نداشته اند ولي آن کار خلاف ابوبکر را (عدم اجراء حد قصاص و حد زنا درباره خالد) نپسنديده و به آن راضي نبوده است و نيز به لقب دادن ابوبکر خالد را به سيف الله که آن را به مسخره مي گرفت.در کامل ابن اثير آمده: عمر به ابوبکر مي گفت: در شمشير خالد نافرماني و معصيت هست ، و اين مطلب را بارها به او تذکر مي داد، تا اين که ابوبکر به او گفت: خالد در تاويلش به خطا رفته است (يعني خطايش عمدي نبوده)، زبانت را از او برگير، و من شمشيري را که خدا بر سر کافران فرود آورده نيام نخواهم کرد، و خود خونبهاي مالک را پرداخت نمود و آنگاه خالد را به نزد خود فراخواند، پس خالد در حالي که قبايي بر تن و عمامه اي که تير در آن فرو کرده بود بر سر داشت وارد مسجد گرديد، عمر چون نگاهش به او افتاد به وي حمله کرد و لباسش را از تنش بيرون آورده او را لگد کوب نمود به او گفت: مسلماني را مي کشي و سپس با همسرش زنا مي کني! به خدا سوگند تو را سنگسار خواهم کرد، و خالد هيچ سخن نمي گفت؛ زيرا تصور مي کرد که نظر ابوبکر درباره او نيز همين است.

پس از آن خالد بر ابوبکر وارد گرديده از او عذرخواهي نموده ابوبکر عذرش را پذيرفت و از گناه او درگذشت! و او را وادار به تزويج نمود با اين که عرب آن را در ايام جنگ مکروه و مذموم مي شمرد. و آنگاه از نزد ابوبکر بيرون رفته، عمر او را ديد، پس به او گفت: نزد من بيا اي پسر ام شلمه! و عمر دريافت که ابوبکر او را بخشيده از اين جهت ديگر چيزي به او نگفت و متعرض او نگرديد.

مؤلّف:

اين که در خبر آمده: ابوبکر خالد را مجبور به ازدواج نمود... نقض مي کند آن را آنچه که عمر گفته:... آنگاه با همسر وي زنا کردي... و آنچه را که عرب در زمان جنگ مذموم مي شمرد مباشرت با زنان است نه تزويج با آنان. و بر فرض ارتداد مالک چنانچه خالد ادعا نموده... چگونه با همسر او در حالي که در عده بوده، در شب قتل شوهرش ازدواج نموده است.









  1. ايضاح، فضل بن شاذان، ص 133.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 8.