حمايت عمر از مغيره











حمايت عمر از مغيره



ابوالفرج در اغاني از ابوزيد عمر بن شبه نقل کرده که مي گويد: عمر در صورت ظاهر به منظور تحقيق و بررسي ماجراي زنا مغيره بن شعبه تشکيل جلسه داد، مغيره و شهود بر زناي وي را به نزد خود فراخواند، در اين جلسه سه نفر از شهود به نامهاي ابوبکره، نافع، شبل بن معبد بطور صريح و کامل بر زناي مغيره گواهي دادند... در اين موقع زياد براي اداي شهادت از دور نمايان گرديد عمر چون نگاهش به او افتاد، گفت: کسي را مي بينم که هرگز خداوند مسلمان مهاجري را بر زبان او خوار نخواهد کرد، پس زياد به اشاره عمر به گونه اي گواهي داد که عمر آن را ناقص دانست، در اين هنگام عمر تکبير گفت و به مغيره گفت: برخيز! و بر آن سه شاهد حد افترا جاري کن.[1] .

مؤلّف:

از جمله آداب و سنن شرع در باب قضا اين است که قاضي بايد کسي را که به زنا يا لواط خود اقرار نموده پيش از تمام شدن چهار بار اقرارش او را به رجوع از اقرارش تلقين و تشويق کند چنانچه در فصل چهارم از بخش نخست گذشت، که اميرالمومنين عليه السلام اين گونه عمل کرد، ولي در باره شاهد، چنين چيزي وجود ندارد که قاضي او را از اداي شهادتش منع کند. آن چنان که عمر درباره زياد عمل کرده است با اين که در حقيقت گواهي زياد نيز مانند ساير شهود کامل و تمام بود، و تنها او بخاطر جانبداري از عمر از تصريح به لفظ خاص امتناع ورزيده بود.

مطلب ديگر، اين که از کجا که مغيره از مهاجرين بوده چنانچه در گفتار عمر آمده با اين که بلاشک او از منافقين بوده است، و بر نفاق او خليفه سوم آنان (عثمان) گواهي داده، هنگامي که به او اعتراض کردند که چرا وليد بن عقبه را که در حال مستي نماز صبح را چهار رکعت براي مردم خوانده، و همچنين ابي ابن سرح را که آيه قرآن بر کفر او نازل شده و رسول خدا صلي الله عليه و آله خونش را مباح نموده بود، عاملان و کارگزاران خود قرار داده، عثمان در پاسخ اعتراض کنندگان به کار عمر استناد کرد که او نيز مغيره بن شعبه را که در فسق و فجور دست کمي از آنها نداشته عامل خود گردانده است.

و نيز عبدالرحمن بن عوف از جمله عشره مبشره، و يکي از شش نفر شوراي عمر، و حکم او در شورا، بر نفاق مغيره گواهي داده است. آن هنگام که عبدالرحمن با عثمان بيعت نمود و او را به عنوان خليفه برگزيد مغيره به منظور خوشايند عثمان به عثمان گفت: بخدا سوگند اگر با ديگري بيعت کرده بودند، ما هرگز با او دست بيعت نمي داديم. در اين موقع عبدالرحمن به مغيره گفت: بخدا سوگند دروغ مي گويي، اگر با ديگري هم بيعت کرده بودند تو نيز با او بيعت مي نمودي و همين سخن را هم بخاطر مصالح و منافع دنيوي خود به او مي گفتي، و تو آنگونه نيستي که در ظاهر خودت را مي نماياني.

و مغيره همان کسي است که معاويه را به استخلاف فرزند پليدش يزيد که زمامداري او نابودي امت اسلام را در برداشت ترغيب و تشويق نمود، آن هنگام که معاويه خواست مغيره را به علت پيريش از کار برکنار کند. و او کسي است که معاويه را برخلاف مقررات شرع وادار به استلحاق زياد نمود او را فرزند ابوسفيان و برادر خود دانست[2] زيرا از زناي پدر معاويه (ابوسفيان) با مادر زياد متولد شده بود، به انگيزه سپاسگزاري از بر طرف نمودن حکم رجم که زياد درباره او انجام داده بود. و جنايات و تبهکاريهاي مغيره از اشعث بن قيس که ابوبکر به هنگام مرگ آرزو مي کرد: اي کاش! موقعي که او را اسير به نزد او آورده بودند، وي را کشته بود و زنده اش نمي گذاشت فزون تر بوده؛ زيرا مغيره در تمام فتنه گريها و ستمکاريهاي زمان خود به نحوي دست داشته و به آنها کمک نموده است.

بنابراين، چگونه عمر او را از مهاجرين دانسته، آن هم از مهاجرين اوليه؛ زيرا قبلا گذشت که عمر به ابن عباس گفته بود که: مهاجرين اوليه نگذاشتند خلافت به يار شما (اميرالمومنين) برسد و مغيره از پرنقش ترين آنان در اين باره بوده؛ زيرا او نخستين کسي بوده که آنان را به اين فکر انداخته است.

چنانچه ابن ابي الحديد از سقيفه جوهري از ابوزيد نقل کرده که مي گويد: مغيره از کنار ابوبکر و عمر مي گذشت در حالي که آنان بر در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته بودند و آن وجود مبارک تازه از دنيا رحلت نموده بود، مغيره به آنان گفت: اينجا چه کار مي کنيد؟

گفتند: منتظر اين مرد (اميرالمومنين) هستيم تا از خانه بيرون آمده با او بيعت کنيم.

مغيره به آنان گفت: خلافت را در ميان قريش گسترش دهيد تا توسعه يابد. پس آنان برخاسته و به سقيفه بني ساعده رفتند.

و همواره آنان به منظور استحکام پايه هاي خلافتشان به فکر و تدبير او مغيره نيازمند بوده و برايشان رايزني مي نمود، از جمله موقعي که مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حذيفه و جمعي ديگر از شيعيان اميرالمومنين عليه السلام تصميم گرفتند که خلافت ابوبکر را نقض کنند، ابوبکر و عمر کسي را به نزد مغيره فرستاد و از او تعيين تکليف و چاره جويي نمودند، مغيره به آنان گفت: صلاح در اين است که عباس را ببينيد و براي او و پسرانش بهره و نصيبي در خلافت قرار دهيد تا از ناحيه علي آسوده خاطر باشيد.[3] و چگونه عمر حکم رجم را از مغيره برطرف نسازد با اين که او اولين کسي بوده که عمر را به عنوان اميرالمومنين خوانده، در حالي که ابوبکر جرات نمي کرد خود را به اين لقب ملقب گرداند.


و بهترين دليل بر اين که عمر حد ثابت و مسلمي را از مغيره برداشته اين که خود عمر بعدها به آن اقرار نموده، و همچنين اميرالمومنين و فرزندش امام حسن عليهماالسلام دو امام معصومي که قرآن بر پاکي آنان گواهي داده، اين مطلب را درباره مغيره فرموده اند.

امام اعتراف خود عمر؛ ابوالفرج در اغاني آورده: که عمر پس از ماجراي زناي مغيره سالي به حج رفته بود، اتفاقا در موسم حج زني را که مغيره با او زنا کرده بود ديد، و مغيره نيز آن روز در آنجا حضور داشت، در اين موقع عمر به مغيره گفت: واي بر تو! نسبت به من تجاهل مي کني؟ بخدا سوگند گمان ندارم که ابوبکره در باره تو افترا بسته باشد، و من هيچ گاه تو را نمي بينم مگر اين که مي ترسم از آسمان بر من سنگ ببارد.[4] و چنانچه عمر حد ثابتي را درباره مغيره تعطيل نکرده بود هرگز چنين ترسي را نداشت که از آسمان بر او سنگ ببارد.

و اما فرمايش اميرالمومنين علي عليه السلام را در اين زمينه نيز اغاني آورده: که علي عليه السلام مي فرمود: اگر بر مغيره دست يابم او را سنگسار خواهم کرد.[5] .

و نقل شده که ابوبکره پس از آن که حد افتراء بر او جاري شده بود، مي گفت: گواهي مي دهم که مغيره چنين و چنان کرده است، پس عمر تصميم گرفت که دوباره به او حد زند، اميرالمومنين به عمر فرمود: اگر ابوبکره را تازيانه بزني من هم يار تو (مغيره) را سنگسار خواهم نمود، و بدين وسيله او را از تصميمش منصرف کرد.

و اما فرمايش حضرت امام حسن عليه السلام در اين باره ابن ابي الحديد آورده: که امام حسن در مجلس معاويه به مغيره فرمود: حقا که حد خدا درباره تو قطعي و ثابت بوده و عمر حقي را از تو برطرف نموده که خداوند از او سوال و بازخواست خواهد نمود.[6] .

و گناه ديگر عمر در اين قضيه اين که ابوبکره را از ساير شهود شديدتر تازيانه زده است، با اين که در حد قذف دستور به تشديد نيامده است. چنانچه در اغاني آمده پس از آن که عمر ابوبکره را تازيانه زد، او بسيار ضعيف و ناتوان شده بود که مادرش گفت: گوسفندي را ذبح نموده و پوست آن را بر کمر خود ببندد.

راوي خبر، ابراهيم از پدرش نقل کرده که مي گفت: اين بيماري و نقاهت ابوبکره علتي نداشت جز ضربات شديدي که به او رسيده بود.[7] .

و نيز آورده: که عمر پس از آن ماجرا ابوبکره را توبه داد، ابوبکره به عمر گفت: مرا توبه مي دهي تا در آينده گواهيم را بپذيري؟

عمر: آري.

ابوبکره، ولي من تا زنده هستم بين هيچ دو نفري گواهي نخواهم داد. و از آن پس هرگاه او را براي اداي شهادتي مي خواندند مي گفت: از ديگري بخواهيد، چرا که زياد شهادت مرا فاسد وتباه نموده است.[8] .

و اينها همه دال بر اين است که ابوبکره در شهادتش صادق بوده و زياد با القاء و تلقين عمر، قضيه را لوث کرده است، وگرنه ابوبکره با اين که مرد بظاهر آراسته اي بوده بر آن گفتار خود ثابت نمي ماند زيرا خداي تعالي فرموده: فاذلم ياتوا بالشهداء فالئک عندالله هم الکاذبون؛[9] پس اگر شاهد نياورند، آنان نزد خدا مردمي دروغگويند.

حال آن که ابوبکره بنا به نقل ابوالفرج در اغاني تا آخر بر آن گفتار خود ثابت و پا برجا بوده است.

مؤلّف:

چگونه عمر گاهي زن آبستني را با تهديد وادار به اقرار به زنا نموده و به سنگساريش فرمان مي دهد چنانچه در بخش اول گذشت و گاهي هم شاهدي را از اداي شهادتش درباره مرد منافقي که در زمان جاهليت و پس از اسلام معروف به فحشا بوده جلوگيري مي کند؟!

چنانچه مدائني روايت نموده که مغيره زناکارترين مردم در جاهليت بوده، و پس از اسلامش نيز آن را داشته تا اين که در ايام ولايتش بر بصره آشکارا و برملا گرديده است.[10] .

ابوالفرج در اغاني آورده: روزي مغيره زماني که فرماندار کوفه بود در بيرون کوفه و نجف گردش مي کرد، پس به مردي ناشناس رسيد که هيچ کدام ديگري را نمي شناخت... مغيره به مرد ناشناس گفت: درباره امير خود مغيره چه مي گويي؟

گفت: اعوي زناکار است. در اين هنگام هيثم بن اسود به آن مرد گفت: خدا دهانت را بشکند اين شخص، امير کوفه، مغيره است.

مرد پاسخ داد: اين که گفتم سخني بود که مردم درباره او مي گفتند!.[11] .

و نيز ابن ابي الحديد نقل کرده که حسن بن علي عليه السلام در مجلس معاويه به مغيره گفت: تو کسي هستي که از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدي آيا جايز است مردي به زني که قصد ازدواج با او را دارد نگاه کند، پس رسول خدا به تو فرمود: بله، جايز است اما در صورتي که قصد زنا نداشته باشد، و اين تعريض به تو بود، زيرا رسول خدا مي دانست که تو زناکاري.[12] .

و دليل ديگر بر اين که، عمر در اين قضيه از مغيره حمايت نموده بخاطر تشکر از خدمات گذشته او و اميد به آينده اش، اين که پس از وقوع اين ماجرا و انتشار آن در شهر بصره و نقل و گفتگوهاي مردم در آن باره، او را از امارت بصره معزول نموده وليکن امير کوفه گردانيد، در واقع اين ترفيعي بود براي او؛ زيرا کوفه در آن زمان مهمتر از بصره بوده، بطوري که اين برخورد عمر با او ضرب المثل شد. چنانچه ابن قتيبه در عيون آورده: محمد بن سيرين گفته: مردم به يکديگر مي گفتند: غضب الله عليک کما غضب اميرالمومنين علي المغيره، عزله عن البصره و استعمله علي الکوفه.

خدا تو را غضب کند آن گونه که خليفه بر مغيره غضب نمود، او را از امارت بصره عزل، و بر کوفه گمارد.

و البته اين گونه جانبداري از مغيره اختصاص به عمر نداشته، ابوبکر نيز در اين جهت با او شريک بوده است چنانچه در ايضاح آمده: اسبي به رسم هديه براي ابوبکر آورده بودند، ابوبکر به حاضران گفت: کجاست اسب سوار ماهري که اين اسب را به او ببخشم؟

جواني از انصار گفت: من.

ابوبکر به جوان اعتنايي ننموده او را توهين کرد.

جوان انصاري به ابوبکر گفت: بخدا سوگند اسب سواري من از تو و پدرت هم بهتر است. مغيره از اين سخن جوان برآشفت و با زانو به بيني او حمله ور شده بيني او را شکست. موقعي که انصار از اين جريان باخبر شدند تصميم گرفتند از مغيره قصاص بگيرند ابوبکر وقتي ماجرا را شنيد براي مردم خطبه خواند و گفت: چه خيال کرده اند کساني که مي پندارند من براي آنان از مغيره قصاص خواهم گرفت! بخدا سوگند اين که آنان را از وطنشان بيرون کنم بر من آسانترست تا براي آنان از مغيره قصاص بگيرم.

و بلکه حمايت ابوبکر از مغيره بيش از عمر بوده؛ زيرا در همين قضيه عمر از ابوبکر خواست تا از مغيره قصاص بگيرد ولي او نپذيرفت.









  1. اغاني، ج 14، ص 327.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 68.
  3. سقيفه، جوهري، ص 47.
  4. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.
  5. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.
  6. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.
  7. مستدرک، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 448.
  8. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.
  9. سوره نور، آيه 13.
  10. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 163.
  11. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 163. اغاني، ج 14، ص 322.
  12. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 104.