عمر و صلح حديبيه











عمر و صلح حديبيه



ابن ابي الحديد آورده: هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داد صلح حديبيه را با سهيل بن عمرو (از طرف قريش) نوشت، که از جمله مواد آن يکي اين بود که اگر کسي از مسلمانان به نزد قريش رود او را بپذيرند و به مسلمانان باز نگردانند، ولي اگر کسي از قريش به نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله برود هر چند مسلمان باشد او را به قريش برگردانند، عمر خشمگين شد و به ابوبکر گفت: اين چه ننگ است اي ابوبکر! آيا مسلمانان به مشرکين بازگردانده شوند؟!

و آنگاه به نزد رسول خدا رفت و در مقابل آن حضرت نشست و گفت: آيا شما به حق فرستاده خدا نيستيد؟

پيامبر صلي الله عليه و آله بله.

عمر: آيا ما در حقيقت مسلمان نيستيم؟

پيامبر: بله.

عمر: آيا آنان کافر نيستند؟

پيامبر: بله.

عمر: بنابراين چرا در آيينمان اين گونه تن به خواري دهيم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله: من فرستاده خدا هستم و آنچه که خدا به من دستور دهد انجام مي دهم، و قطعا مرا ضايع نخواهد نمود.

عمر غضبناک از نزد رسول خدا برخاست و گفت: اگر ياراني براي خود بيابم هرگز به چنين ذلتي تن در نخواهم داد. و سپس به نزد ابوبکر رفت و گفت: مگر پيغمبر به ما وعده نداده بود که به زودي داخل مکه خواهد شد، پس چطور شده وعده او؟

ابوبکر: آيا رسول خدا به تو گفته همين امسال وارد مکه خواهد شد؟

عمر: نه.

ابوبکر: پس در آينده نزديکي داخل خواهيم شد.عمر: پس اين صلحنامه اي که نوشته شده چيست و چگونه ما به اين خواري گردن نهيم؟

ابوبکر: دست از ياري رسول خدا صلي الله عليه و آله برندار. به خدا سوگند او فرستاده خداست، و خدايش او را درمانده نخواهد گذاشت، از اينرو در روز فتح مکه هنگامي که پيامبر خدا کليدهاي خانه کعبه را در دست گرفت: فرمود: عمر را نزد من بخوانيد!

عمر آمد، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود: اين همان چيزي است که به شما وعده داده بودم.[1] .

شهرستاني در ملل و نحل از نظام نقل کرده که مي گويد: عمر در روز حديبيه ترديد نمود، و اين شک در دين خداست و ناخشنودي نسبت به آنچه که رسول خدا صلي الله عليه و آله قضاوت و حکم نموده است.[2] .

و هنگامي که ابوعمرو شطوي معتزلي خواست شيخ مفيد (ره) را از راه وقوع اجماع، بر اسلام آن دو محکوم گرداند و مفيد اين استدلالش را رد نمود، آنگاه مفيد به وي گفت: من مقصود تو را دريافتم و مجال اثبات آن را به تو ندادم، حال تو را در محذوري قرار خواهم داد که تو مي خواستي مرا در آن وارد سازي. آيا قبول داري که تمام امت اتفاق دارند بر اين که هر کس که در دين خدا و نبوت رسول خدا صلي الله عليه و آله ترديد کند به کفر خود اعتراف نموده است؟

ابوعمرو: بله.مفيد: و خلافي نيست در اين که عمر گفته هيچگاه از روزي که مسلمان شدم در دين خدا شک نکردم جز روزي که رسول خدا صلي الله عليه و آله با اهل مکه مصالحه نمود که به نزد آن حضرت رفته و گفتم: آيا تو فرستاده خدا نيستي؟

فرمود: بله.

گفتم: آيا ما مومن نيستيم؟

فرمود: بله.

گفتم: پس چرا اين چنين تن به ذلت داده اي؟

رسول خدا: اين ذلت نيست و خير تو در آن است، و سپس به او گفتم: آيا به ما وعده نداده بودي که داخل مکه مي شويم؟

فرمود: بله.

گفتم: پس چرا وارد نمي شويم؟

فرمود: آيا به تو وعده داده بودم که همين امسال داخل مي شوي؟

عمر: نه. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: پس به خواست خداوند به زودي داخل مکه خواهيم شد.

شيخ مفيد (ره) گفت: بنابر اين او در دين خدا و نبوت رسولش ترديد نموده است. و آنگاه موارد ديگري از شکوک او را با ذکر دليل براي او شرح داد و سپس نتيجه مطلوب را گرفت: پس از آن گفت: بعض از نواصب ادعا کرده اند که عمر پس از اين اظهار ترديدش ايمان آورده و شک او مبدل به يقين گشته است وليکن گفته: آنها ادعايي است بدون دليل، ولاجرم در برابر آن اجماع فاقد ارزش.

شيخ مفيد مي گويد: ابوعمرو پاسخي نداشت جز اين که گفت: من باور ندارم اين که کسي تاکنون ادعاي چنين اجماعي نموده باشد.مفيد: ولي اکنون اين مطلب بر تو ثابت گرديد، چنانچه پاسخي از آن داري بگو! وليکن او هيچ گونه جوابي نداشت.









  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 109 ذيل خطبه لله بلاد فلان.
  2. ملل و نحل، ج 1، ص 71.