تهمت و افترا











تهمت و افترا



و نيز ابن ابي الحديد از ابن عباس نقل کرده که مي گويد: روزي به نزد عمر رفتم، عمر به من گفت: اي ابن عباس! اين مرد چنان در انجام عبادات خود را به رنج و تعب انداخته آن هم به خاطر رياء که ضعيف و لاغر شده است.

ابن عباس: مقصودت کيست؟

عمر: پسر عمت (علي).

ابن عباس: انگيزه و هدفش از اين رياکاري چيست؟

عمر: جلب توجه مردم نسبت به خود و بدست آوردن خلافت.

ابن عباس: ولي در جايي که رسول خدا صلي الله عليه و آله بطور صريح و آشکار او را به عنوان خليفه پس از خود به مردم معرفي نموده و تو مانع گشته اي، ديگر اين کار او که ادعا مي کني چه سودي برايش خواهد داشت؟

عمر: درست است که رسول خدا او را معرفي نموده ولي او در آن موقع جواني نورس بوده و عرب او را کوچک مي شمرده و اما حال به حد کمال رسيده، آيا نمي داني که خداوند هيچ پيغمبري را به نبوت برنگزيده مگر پس از اتمام چهل سال او.

ابن عباس: ولي همه بزرگان و اهل نظر از همان ابتداي ظهور اسلام او را فردي کامل مي دانسته اند وليکن محروم و محدود.

عمر: البته او علي پس از فراز و نشيبها و وقوع حوادثي سرانجام به خلافت خواهد رسيد، ولي گامهايش در آن مي لغزد و از اداره آن عاجز مي ماند. و تو اي ابن عباس! در آينده شاهد اين جريانات خواهي بود و در آن موقع است که عرب نيز به صحت نظريه مهاجرين اوليه که با خلافت او مخالف بودند پي خواهد برد، و اي کاش! من هم در آن هنگام زنده بودم و آن روز شما را مي ديدم، حقا که حرص به دنيا حرام، و مثل دنيا همچون سايه توست که هر چه به آن نزديکتر شوي از تو دورتر مي گردد.[1] .

مؤلّف:

سبحان الله! چگونه مي شود که عمر کسي را که خداوند بر عصمت و طهارت او گواهي داده و او را نفس پيامبرش دانسته گاهي به عجب و زماني به ريا متهم مي سازد، با اين که خداوند به جز بر عصمت او بطور عموم، بر اخلاص او خصوصا، و همچنين تواضع او گواهي داده که مي فرمايد:

و يطمعون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا انما نطعمکم لوجه الله لا نريد منکم جزاءا ولا شکورا...[2] و بر دوستي خدا به فقير و اسير و يتيم طعام مي دهند و گويند: ما فقط براي رضاي خدا به شما طعام مي دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسي نمي خواهيم....

و پيش از اين گذشت احتجاج مامون به اين آيه شريفه بر اثبات افضليت آن حضرت عليه السلام. و چه زيبا ابن عباس از اين سخن عمر پاسخ گفته که: او امير المومنين چه هدفي از اين کارش مي توانسته داشته باشد در حالي که رسول خدا او را براي خلافت به مردم معرفي نموده ولي تو مانع گشته اي.

اما چه سود که اهل دنيا همواره روگردان از حقيقتند، همچنان که ابن عباس از گفتار ديگر وي که گفته: عرب او علي را خردسال مي شمردند نيز به خوبي پاسخ داده که اهل عقل و درايت همواره از ابتداي ظهور اسلام او اميرالمومنين را مردي کامل و بزرگ مي دانسته اند، و مفهوم اين سخن اين است که تو از جمله آنان نيستي. کما اين که مفهوم پاسخ اولش اين است که تو پيش بيني ها و تمهيدات رسول خدا را به منظور استخلاف او تغيير داده و ويران نموده اي.

و آنجا که عمر به ابن عباس مي گويد: آيا نمي داني که خداوند هيچ پيغمبري را به نبوت برنگزيده مگر پس از رسيدن به چهل سال به او بايد گفت: آيا گفتار خدا را درباره يحيي عليه السلام نشنيده اي که مي فرمايد: و آتيناه الحکم صبيا؛[3] و او را در کودکي مقام نبوت بخشيديم.و منشا تشکيک عامه در اين مطلب که اميرالمومنين نخستين کسي بوده که به رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورده با اين که آن از مسلمات تاريخ است به بهانه اين که اسلام آوردن او در حال کودکي بوده، همين تشکيک عمر است.

و اين که عمر به ابن عباس گفته: او علي سرانجام پس از وقوع وقايع و حوادثي به خلافت خواهد رسيد اما گامهايش در آن مي لغزد و...

در پاسخ او بايد گفت: که علت آن همه نابسامانيها و کشمکشها، تو و يارت ابوبکر شده ايد، و اگر خلافت را از همان ابتدا براي اهلش مي گذاشتيد هيچ شمشيري در اسلام کشيده نمي شد و نه خوني ريخته مي شد، به شهادت عقل و وجدان و تصريح خود اميرالمومنين بر آن و بلکه معاويه، در ضمن نامه اش به محمد بن ابوبکر.

و کار ديگري که عمر به منظور متزلزل نمودن خلافت اميرالمومنين عليه السلام براي هميشه انجام داد غير از تصدي ناحق خودش و ابوبکر اين که طلحه و زبير را نيز براي تصدي خلافت صالح دانسته آنان را جزو افراد شوراي شش نفره خود قرار داد، با اين که خود او در زمان حياتش آن دو را در مدينه نگه داشته و ممنوع الخروج نموده بود حتي براي جهادي که بر همه مسلمين واجب است، به آنان مي گفت: يکفيکما جهاد کما ايام النبي؛ براي شما کافي است جهادي که در زمان رسول خدا انجام داده ايدو علتش اين بود که آنان در امر خلافت و سلطنت او کارشکني و اخلالگري نکنند. و ديگر اين که عبدالرحمن بن عوف داماد عثمان را در شورا حکم قرار داد و از اين راه زمينه را براي بخلافت رسيدن عثمان و بني اميه آماده کرد، و به همين جهت طلحه و زبير اولين کساني بودند که بيعت با آن حضرت عليه السلام را شکستند، و در نتيجه براي بني اميه به سرکردگي و زعامت معاويه يگانه منافق و مزور تاريخ که تاکنون دومي برايش نيافته ايم، از آن زمان پايگاهي نيرومند و حکومتي استوار در شام فراهم گرديد، و پس از آن بهانه قتل عثمان پسر عموي آنان نيز بر آن اضافه گرديد.

و اين که عمر گفته: تا اين عرب به صحت راي مهاجرين اوليه که او امير المومنين را از خلافت بازداشته اند پي ببرد جا داشت که عمر اين جمله را نيز اضافه مي کرد: و تا اين که عرب به اشتباه رسول خدا نيز پي ببرد، چرا که رسول خدا صلي الله عليه و آله از آغاز بعثت در يوم الانذار تا به هنگام وفاتش همواره اميرالمومنين را به عنوان وصي و جانشين خود به مردم معرفي مي نمود.

و نيز بايد به او گفت: تمام مردم از عرب و عجم، آنان که مکابر و کودن نيستند، مي دانند که تنها منافقين بودند که بوسيله تو و ابوبکر اميرالمومنين را از تصدي خلافت بازداشتند، و اما مسلمانان واقعي و مهاجرين اوليه که عبارت بوده اند از: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه، و نظائر آنان، آنها تصميم گرفتند که بيعت با ابوبکر را نقض کرده ولي نتوانستند.

چنانچه ابن ابي الحديد از براء بن عازب نقل کرده که مي گويد: من همواره دوستدار و علاقه مند به بني هاشم بودم تا اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود و من در آن حال مي ترسيدم که قريش با اجتماع و تباني خلافت را از بني هاشم بگيرند، پس در اثر شدت اندوهي که بخاطر وفات رسول خدا داشتم، حيرت زده گاهي به نزد بني هاشم مي رفتم در حالي که آنان در ميان حجره رسول خدا در کنار جسد پاک آن حضرت مجتمع بوده و زماني هم به نزد قريش رفته مراقب اعمال و حرکات سران آنان بودم پس در اين اثناء عمر و ابوبکر را نديدم، کسي گفت: آنان در سقيفه بني ساعده اجتماع کرده اند. ناگهان ديگري خبر آورد که با ابوبکر بيعت کردند، و پس از اندک زماني ابوبکر را ديدم مي آيد در حالي که عمر و ابوعبيده و گروهي ديگر از اهل سقيفه همراه او بودند و همگي آنان ازار صنعايي به کمر بسته به هر کس که مي رسيدند به زور يا رضا، از او براي ابوبکر بيعت مي گرفتند. من از مشاهده اين حالت بسيار اندوهگين شده شتابان خود را به بني هاشم رساندم در حالي که در بسته بود. محکم در را زدم و گفتم: مردم با ابوبکر بيعت کردند، پس ابن عباس بر آنان نفرين کرد و گفت: تا ابد خير نبينيد من به شما دستوري دادم ولي اعتناء نکرديد. پس با شدت ناراحتي و حزني که داشتم درنگ کردم، و در همان شب مقداد، سلمان، ابوذر، عباده بن صامت، ابوالهيثم بن تيهان، حذيفه و عمار را ديدم که تصميم گرفته بودند خلافت را در ميان شورايي از مهاجرين برگردانند، اين خبر به ابوبکر و عمر رسيد پس به نزد ابوعبيده و مغيره بن شعبه رفته از آنان کمک فکري و چاره انديشي خواستند. مغيره به آنان گفت: صلاح در اين است که عباس را ببينيد و براي او و فرزندانش بهره و نصيبي در خلافت قرار دهيد تا از ناحيه علي بن ابيطالب آسوده خاطر باشيد...[4] .

نظام که از مشايخ معتزله و استاد جاحظ است آورده که: رسول خدا صلي الله عليه و آله در موارد متعددي بر خلافت علي کرم الله و جهه تصريح نموده به گونه اي که براي کسي نقطه ابهامي باقي نمانده ولي عمر آن را کتمان نموده و هم او بوده که در سقيفه از حاضران براي ابوبکر بيعت گرفته است.

وانگهي، چگونه عمر مي گويد: تا اين که عرب به صحت راي مهاجرين اوليه پي ببرد که با خلافت او اميرالمومنين مخالف بودند با اين که طلحه و زبير که به اعتقاد آنان از معروفترين و با سابقه ترين آنان بوده اند، در ابتدا با خلافت اميرالمومنين عليه السلام مخالفتي نداشته اند؛ زيرا خلافي نيست در اين که زبير با اميرالمومنين و در زمره بني هاشم بوده تا زماني که پسر او از اسماء دختر ابوبکر بزرگ شده است، و هنگامي که خواستند به زور از او براي ابوبکر بيعت بگيرند شمشير کشيد، پس عمر شمشير را از دستش گرفت و آن را به ديوار زد و گفت: بگيريد اين کلب را.

و اما طلحه، با اين که پسر عموي ابوبکر بوده ولي در جريان خلافت او نقشي نداشته است، چنانچه در عقد الفريدآمده: وقتي که عثمان خواست وصيت نامه ابوبکر را بخواند طلحه به او گفت: بخوان آن را ولو آن که اسم عمر در آن باشد، پس عمر به طلحه گفت: اين را از کجا دانستي؟ گفت: از اين که تو ديروز او را به خلافت رساندي و او امروز تو را؟

و در شرح ابن ابي الحديد آمده: عمر تنها کسي بوده که بيعت با ابوبکر را محکم و مخالفين را سرکوب نموده است. و در اين رابطه شمشير زبير را شکسته، و بر سينه مقداد کوفته، و در سقيفه سعد بن عباده را زير لگد گرفته و گفته بکشيد سعد را، خدا او را بکشد، و بيني حباب بن منذر را مجروح نموده به علت اين که در سقيفه گفته بود: انا جذيلها المحکک، و عذيقها المرجب؛ منم محل اعتماد در اين قضيه خلافت.

و نيز گروهي از بني هاشم را که به خانه فاطمه عليهماالسلام پناه برده بودند تهديد نموده آنان را از خانه خارج ساخت، و بالاخره اگر کوششهاي او براي ابوبکر نبود هيچ کاري براي او از پيش نمي رفت[5] و اما اين که عمر گفته: حرص به دنيا حرام است، اين گفتار وي شگفت انگيز است؛ آيا او حريص بر رياست است که جنازه پيامبرش را بدون تجهيز روي زمين گذاشته و بخاطر کسب سلطنت، بدون داشتن استحقاق آن با مردم به منازعه برخاسته و... يا آن کس که با داشتن اهليت و استحقاق آن به جهت نص رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آن، و همچنين قرابت او با رسول الله، و دارا بودند تمام صفات کماليه انساني از علم و غيره و با اين همه از آن دست کشيده و به دنبال تجهيز و کفن و دفن پيکر مطهر رسول خدا رفته، و پس از آن نيز به جمع آوري قرآن همت گمارده و اصلا در سقيفه حاضر نشده و قطعا اگر حاضر مي شد هرگز کار به نفع ديگران پايان نمي پذيرفت.

چنانچه انصار به حضرت فاطمه عليهاالسلام گفتند: اگر پسر عمت پيش از ابوبکر به ما پيشنهاد بيعت را نموده بود به ديگري عدول نمي کرديم، و همچنين موقعي که اميرالمومنين عليه السلام با آنان محاجه نمود به آن حضرت گفتند: اگر ما سخنان شما را پيش از آن که با ابوبکر بيعت کنيم شنيده بوديم هرگز با ديگري بيعت نمي کرديم!.

و اما اين که عمر گفته: همانا دنياي تو به منزله سايه توست...

تعجب آور است؛ زيرا اگر طبق اظهارات او دنيا بسان سايه اي است پس چرا خودش بخاطر آن به رسول خدا نسبت هجر داد و از وصيت کردن آن حضرت جلوگيري کرد؟ و چرا خواست کسي را بکشد که به منزله نفس رسول الله بود در صورتي که با او بيعت ننمايد و نيز حکم قتل او را صادر نمود در صورتي که از دستور شوراء اطاعت نکند.









  1. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115 ذيل خطبه لله بلاد فلان.
  2. سوره دهر، آيه 8 و 9.
  3. سوره مريم آيه 11.
  4. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1 ص 73.
  5. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 58.