حقش را به او بازگردان











حقش را به او بازگردان



ابن ابي الحديد از موفقيات زبير بن بکار از عبدالله بن عباس نقل کرده که مي گويد: من به همراه عمر در کوچه اي از کوچه هاي مدينه قدم مي زديم، در اين موقع عمر به من رو کرده گفت: اي ابن عباس! مي دانم که يار تو- اميرالمومنين- مظلوم واقع شده است. ابن عباس مي گويد: با خود گفتم بخدا سوگند نبايد بر من پيشي گيرد پس به او گفتم: حال که چنين است حقش را به او بازگردان.

ابن عباس مي گويد: در اين وقت عمر دستش را از دستم ربود و به تنهايي پيش رفت و سپس ايستاد تا اين که من به او ملحق شدم، پس به من گفت:

اي ابن عباس! به اعتقاد من تنها علتش د اين بود که قومش او را کوچک شمرده اند.

ابن عباس مي گويد: با خود گفتم اين سخنش از اول بدتر بود به او گفتم ولي به خدا سوگند، نه خدا و نه رسولش، او را کوچک نشمرده اند، آن هنگام که او را مامور نمودند تا سوره برائت را از دست يار تو (ابوبکر) بگيرد. در اين موقع عمر از من رو برگردانده و با شتاب رفت و من نيز بازگشتم.[1] .

مؤلّف:

ابن نديم در فهرست از هشام بن حکم نقل کرده که مي گويد: در شگفتم از کساني که آن را که خدا بر خلافتش د تصريح نموده عزل کرده اند، و آن را که خدا عزل نموده نصب کرده اند!









  1. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 105.