دو متعه











دو متعه



ابن ابي الحديد آورده: عمر مي گفت: در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله- دو متعه وجود داشت، و من هر دو را تحريم مي کنم و انجام دهنده آنها را مجازات، (آن دو عبارتند از: متعه زنان و متعه حج).[1] .

مؤلّف:

با اين که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- اشرف پيامبران الهي بوده نمي توانسته از پيش خودش حلالي را حرام و يا حرامي را حلال نمايد. و خداي تعالي فرموده: ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين و اگر محمد به دروغ به ما سخناني مي بست، محققا او را (به قهر و انتقام) مي گرفتيم و رگ گردنش را قطع مي کرديم.

ولي عمر اين گونه احکام خدا را با راي و نظر خود تعبير داده، کساني هم از او پذيرفته و برايش عذر مي آورند.


چنانچه ابن ابي الحديد پس از نقل خبر ياد شده مي گويد: گرچه ظاهر اين سخن زننده و منکر است ولي ما براي آن تاويل و توجيه داريم.

عجبا! پسر عمر اين حکم پدر را بر او انکار مي کند وليکن ابن ابي الحديد آن را پذيرفته برايش توجيه مي کند. در صحيح ترمذي[2] از زهري از سالم بن عبدالله بن عمر نقل کرده که مي گويد: مردي شامي از پدرم- عبدالله بن عمر- از حج تمتع پرسش نمود؛ عبدالله به او پاسخ داد حلال است.

شامي گفت: ولي پدرت عمر از آن منع کرده است.

عبدالله: آيا اگر پدرم آن را تحريم کرده، اما رسول خدا- صلي الله عليه و آله- آن را انجام داده بر طبق کداميک از آنها بايد عمل نمود؟

جاي شگفت نيست، در جايي که آنان براي جلوگيري نمودن او از وصيت رسول خدا و نسبت هجر به آن بزرگوار توجيه نموده اند، و همچنين براي تخلف او از لشکر اسامه، با تاکيدات فراواني که رسول خدا درباره آن نموده و متخلفين از آن را لعن کرده بود، و خدا هم درباره پيامبرش فرموده: و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي.

شهرستاني در کتاب ملل و نحل آورده: اول تنازعي که در بيماري وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله- رخ داد ماجرائي است که محمد بن اسماعيل بخاري به اسنادش از عبدالله بن عباس نقل کرده که مي گويد: هنگامي که بيماري وفات رسول خدا شديد شد، فرمود: ايتوني بدواه و قرطاس اکتب لکم کتابا لا تضلون بعدي.

برايم دوات و کاغذ بياوريد تا برايتان مکتوبي بنويسم که پس از من گمراه نگرديد. در اين موقع عمر گفت: مرض بر پيغمبر غالب گشته، کتاب خدا براي ما کافي است، و با اين سخن عمر گفتگو و مشاجره حاضران بالا گرفت، پس رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به آنان فرمود: برخيزيد که نشايد نزد من مشاجره و نزاع کنيد. سپس ابن عباس گفت: الرزيه کل الرزيه ما حال بيننا و بين کتاب الله.

تمام مصيبت هنگامي روي داد که عمر بين ما و نوشتار رسول خدا- صلي الله عليه و آله- حائل گرديد.[3] .

ابن ابي الحديد پس از نقل اين خبر مي گويد: معاذ الله! که ظاهر اين گفتار عمر مقصود او باشد، ليکن او (عمر) به علت صراحت لهجه و خشونت ذاتي که داشته اين گونه تعبير کرده است. و بهتر اين بود که بگويد: رسول خدا مغلوب مرض گشته است، و حاشا که غير از اين مراد او باشد.[4] .

مؤلّف:

در اينجا بايد گفت: اگر خشونت ذاتي مي تواند عذر باشد پس ابوجهل هم در آن همه اهانتهايش نسبت به رسول خدا- صلي الله عليه و آله- معذور بوده، ملامتي بر او نيست، و همچنين کفار که درباره آن حضرت گفتند: انه لمجنون.

و نيز شهرستاني آورده: دومين خلافي که در بيماري وفات رسول خدا به وقوع پيوست اين بود که آن حضرت به مردم فرمود: تا با لشکر اسامه خارج شوند و متخلفين از آن را لعن و نفرين نمود، پس بعضي گفتند: بر ما واجب است اطاعت و امتثال فرمان رسول خدا، و گروهي هم گفتند حال پيغمبر وخيم است و ما را طاقت دوري از آن بزرگوار نيست، درنگ مي کنيم تا ببينيم حال پيغمبر چگونه خواهد شد.[5] .

مؤلّف:

در اينجا با اين که اکثر بزرگان عامه اعتراف نموده اند که جلوگيري عمر از وصيت رسول خدا- صلي الله عليه و آله- و نيز تخلف آنان از جيش اسامه از مصائب جبران ناپذير اسلام بوده، ولي بعضي از آنان هم در مقام اعتذار برآمده که گفته اند: غرض آنان از عدم خروج با لشکر اسامه اقامه مراسم ديني و تقويت اسلام بوده است. با اين که معنا و مفهوم اين سخن اين است که آنان نسبت به اقامه مراسم ديني از رسول خدا آگاه تر بوده اند! و خداوند در انتخاب رسولش به اصابت نرسيده است. و اتفاقا از اين موضوع نيز پرده برداشته و در روايتي از پيغمبر- صلي الله عليه و آله- نقل کرده اند که آن حضرت دير مي آمد مي ترسيد بر عمر نازل شده باشد، و اين که فرشته بر زبان عمر سخن مي گفته است!.[6] .

و با اين ترتيب پس اعتراض کساني که در مورد نسبت پريشان گويي او به رسول خدا، بر او انتقاد نموده اند وارد نخواهد بود؛ زيرا اين عمر نبوده که آن حرفها را زده بلکه گوينده حقيقي فرشته بوده است.









  1. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61.
  2. کتاب الحج، باب 12. (ما جاء في التمتع).
  3. ملل و نحل، ج 1، ص 30.
  4. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61.
  5. ملل و نحل، ج 1، ص 30.
  6. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3 ص 142. ذيل خطبه: لله بلاد فلان.