محاجه مامون با علماء عامه











محاجه مامون با علماء عامه



چنانچه در عقد الفريد از اسحاق بن ابراهيم نقل کرده که مي گويد: يحيي بن اکثم که در آن زمان قاضي القضاه بود به نزد من و جمعي ديگر از فقهاء فرستاد و گفت: خليفه (مامون) از من خواسته که بامدادان خودم با چهل نفر از کساني که قدرت فهم و پاسخگويي مسائل را داشته باشند نزد او برويم، اينک شما چنين افرادي را به من معرفي کنيد.

اسحاق مي گويد: من چند تن را به او معرفي نموده و خودش نيز تعدادي بر آنها افزود تا مجموعا چهل نفر شدند، پس آنا را آماده کرد و صبح روز بعد همگي بر مامون وارد شديم و پس از گفتگوي کوتاهي مناظره آغاز شد.

اسحاق: من از فرصت استفاده کرده گفتم: من مي پرسم.

مامون: بپرس.

اسحاق: به چه دليل خليفه ادعا مي کند که علي- عليه السلام- پس از رسول خدا- صلي الله عليه و آله- از همه مردم برتر و به تصدي خلافت سزاوارتر بوده است؟

مامون: به من بگو آيا ملاک برتري در بين مردم به چيست، که مي گويند فلاني از فلاني افضل است؟

اسحاق: به داشتن اعمال صالح و نيک...

مامون: حال فضائل علي را به طور اجمال به نقل از راويان خودتان بررسي کن و آنها را با فضائل ابوبکر مقايسه نما، اگر برابر بودند بگو ابوبکر افضل است، نه بخدا سوگند، بلکه تمام فضائل ابوبکر و عمر و عثمان را روي هم با فضائل علي بسنج اگر همانند بودند، بگو آنان افضلند، نه، قسم به خدا،

بلکه تمام فضائل ده نفري را که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به بهشت رفتن آنان را گواهي داده يک طرف قرار ده و فضائل علي- عليه السلام- را در طرف ديگر و آنها را با هم مقايسه کن! اگر متعادل بودند بگو آنان افضلند. و آنگاه گفت:

اي اسحاق! آيا روزي که خداوند پيامبرش را به رسالت برگزيد کدام عمل از همه اعمال برتر بوده است؟

اسحاق: ايمان به خدا و رسول از روي اخلاص.

مامون: آيا افضل اعمال سبقت به اسلام نبوده است؟

اسحاق: بله.

مامون: آيه قرآنش را بخوان: والسابقون السابقون اولئک المقربون[1] که مقصود سبقت گيرندگان به اسلام هستند. اينک کسي را سراغ نداري که پيش از علي- عليه السلام- اسلام آورده باشد؟

اسحاق: درست است که علي پيش از همه اسلام برگزيده وليکن او در آن موقع کودکي خردسال بوده و شرعا مکلف به تکليفي نبوده است، ولي ابوبکر موقعي که اسلام آورده بزرگسال و مکلف بوده است.

مامون: فعلا بگو کداميک پيش از ديگري اسلام آورده و آنگاه درباره کوچکي و بزرگي با تو گفتگو خواهيم کرد.

اسحاق: علي قبل از ابوبکر اسلام آورده اما بدان گونه که گفتم.

مامون: بسيار خوب، حال بگو آيا اسلام علي بخاطر الهامي الهي بوده که مستقيما در قلب او وارد شده يا بخاطر اجابت دعوت رسول خدا- صلي الله عليه و آله- بوده است؟

اسحاق در فکر فرو رفت. مامون: نگويي به الهام الهي بوده وگرنه علي را بر رسول خدا مقدم داشته اي؛ زيرا رسول خدا پيش از آن که جبرئيل بر او نازل شود از آيين اسلام اطلاعي نداشته است.

اسحاق: درست است که اسلام علي بنا به دعوت رسول خدا بوده است.

مامون: آيا اين دعوت رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به دستور پروردگارش بوده يا از نزد خودش؟

اسحاق مي گويد: باز هم در فکر فرو رفتم، پس مامون گفت: رسول خدا را به انجام کاري برخاسته از فکر خودش نسبت ندهي، زيرا خداوند در قرآن مجيد از قول رسولش مي فرمايد: و ما انا من المتکلفين.[2] .

اسحاق بنا به امر خدا بوده است.

مامون: آيا ممکن است که خداوند رسولش را نسبت به دعوت کودکي که مکلف به تکليفي نبوده مامور کند؟

اسحاق: پناه مي برم به خدا از اين گفتار!

مامون: آيا اين مطلب را درباره رسول خدا- صلي الله عليه و آله- روا مي داري که او به گونه اي تکلف آميز کودکان را به قوانيني که در توان آنها نبوده دعوت کرده و آنان زماني بنا به دعوت رسول خدا مکلف شوند و زماني هم برگشته و تکليفي بر آنها نباشد، و حکم رسول هم در حقشان غير نافذ؟

اسحاق: پناه مي برم به خدا!

مامون: ولي تو اي اسحاق! در اين گفتارت ناآگاهانه به فضيلتي از فضائل علي اشارت نموده اي و آن اين که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- با اين دعوتش حساب علي را از ديگران جدا نموده تا از اين راه بزرگي و عظمت او بر همگان روشن و مبرهن باشد. و چنانچه اين موضوع به علي اختصاص نداشت، مي بايست رسول خدا کودکان ديگر را نيز به اسلام دعوت کند، آيا به تو رسيده که پيغمبر، اطفال ديگري را از خاندان و بستگانش به اسلام دعوت نموده باشد؟

اسحاق: اين را نمي دانم.

مامون: پس درباره موضوعي که از آن اطلاعي نداري بحث نکن.

مامون: پس از سبقت به اسلام کدام عمل از تمام اعمال افضل بوده است؟

اسحاق: جهاد در راه خدا.

مامون: درست است، آيا در ميان اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله- کسي را سراغ داري که جهادش همپايه علي- عليه السلام- باشد؟

اسحاق: در چه وقت؟

مامون: هر وقت که بگويي.

اسحاق: جنگ بدر.

مامون: بسيار خوب، من هم غير از آن را نخواسته ام، زيرا که نبرد علي در اين جنگ از همه بيشتر بوده است.

مامون: شماره کشته هاي دشمن در بدر چند نفر بوده؟

اسحاق: شصت و اندي.

مامون: از اين تعداد چند نفر را علي کشته است؟

اسحاق: نمي دانم.

مامون: بيست و دو يا بيست و سه نفر را علي به تنهايي کشته و بقيه را ساير مسلمانان.

اسحاق: ابوبکر نيز در اين جنگ در جايگاه مخصوص پيغمبر در کنار آن حضرت بوده است.

مامون: ابوبکر در آنجا چکار مي کرده است؟

اسحاق: به رايزني و تدبير امور جنگ مشغول بوده.

مامون: آيا به تنهايي يا با مشارکت رسول خدا و يا به گونه اي که رسول خدا به فکر و تدبير او نيازمند بوده است؟

اسحاق: پناه مي برم به خدا! از هر سه قول.

مامون: بنابر اين مجرد حضور در جايگاه پيغمبر- صلي الله عليه و آله- چه فضيلتي را براي او اثبات مي کند، و آيا آن کس که در پيشاپيش رسول خدا شمشير مي زده، از کسي که نشسته بوده افضل نيست؟!

اسحاق: تمام لشکريان رسول خدا مجاهد بوده اند.

مامون: قبول دارم وليکن روشن است کسي که سرگرم کارزار و حرب و قتال بوده از کسي که جنگ نمي کرده افضل است، آيا قرآن نخوانده اي:

لا يستوي القاعدون من المومنين غير اولي الضرر و المجاهدون في سبيل الله....[3] .

هرگز مومناني که بي هيچ عذري مانند نابينايي، مرض، فقر و غيره از کار جهاد باز نشينند با آنان که به مال و جان کوشش کنند يکسان نيستند.

اسحاق: ابوبکر و عمر نيز مجاهد بوده اند.

مامون: آيا آنان که در جنگ شرکت نموده اند بر آنان که در خانه هايشان مانده و اصلا در صحنه جنگ حضور نداشته اند برتري ندارند؟

اسحاق: بله.

مامون: پس به همين نسبت کسي که در ميدان نبرد فداکاري و جانفشاني کرده از عمر و ابوبکر که تنها حضوري داشته ولي نجنگيده اند افضل مي باشد.


اسحاق: صحيح است.

مامون:اي اسحاق! قرآن مي خواني؟

اسحاق: بله.

مامون: بخوان سوره هل اتي... را.

اسحاق مي گويد: خواندم تا به اين آيه رسيدم:... و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا....[4] .

مامون: کافي است، اين آيات که تلاوت نمودي در شان چه کسي نازل شده؟

اسحاق: در شان علي- عليه السلام.مامون: آيا مي داني هنگامي که علي به مسکين و يتيم و اسير و طعام مي داد مي گفت: انما نطعمکم لوجه الله... آيا شنيده اي که خداوند در قرآن کسي را اين گونه بمانند علي وصف نموده باشد؟

اسحاق: خير.

مامون: راست مي گويي؛ زيرا خداي علي، علي را بخوبي مي شناخته است.

مامون: آيا گواهي مي دهي که عشره مبشره در بهشت هستند؟

اسحاق: بله.

مامون: حال اگر کسي در صحت و سقم اين خبر تشکيک کند او را کافر مي داني؟

اسحاق: پناه مي برم بخدا!

مامون: اگر کسي درباره سوره هل اتي... ترديد کند و بگويد: نمي دانم از قرآن است يا نه، آيا کافر است؟

اسحاق: بله.

مامون: درست است؛ زيرا آن دو با هم تفاوت دارند. (سوره هل اتي قطعي، ولي آن روايت مشکوک است).

مامون: نقل حديث مي کني؟

بله. مامون: حديث طير[5] را روايت مي نمايي؟

اسحاق: بله.

مامون: آن را برايم نقل کن.

اسحاق مي گويد حديث را خواندم.

مامون: من تا به حال تصور مي کردم که تو در پي حق هستي، ولي الان خلاف آن بر من ثابت گرديد؛ زيرا از طرفي مي بينم اين حديث را صحيح مي داني و از طرفي علي را از ديگران افضل نمي داني. و به حکم عقل، کسي که صحت اين خبر را باور داشته باشد ولي علي را افضل نداند بايد يکي از سه مطلب را قائل شود؛ يا بايد بگويد که دعاي رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به اجابت نرسيده، يا اين که خداوند، افضل را نشناخته. و يا اين که غير افضل نزد خدا محبوب تر بوده است، حال کداميک را مي گويي؟

اسحاق مي گويد: در فکر فرو رفتم.

مامون: هيچ کدام را نگويي، وگرنه کافر شده تو را به توبه خواهم داد، و اگر غير از اين سه صورت، تاويل ديگري در نظر داري بگو.

اسحاق: چيزي به ذهنم نمي رسد.

اسحاق: ابوبکر هم داراي فضيلت بوده.

مامون: قبول دارم؛ زيرا اگر هيچ گونه فضيلتي نداشت نمي گفتند علي افضل است.. حال بگو مقصودت چه فضيلتي است؟

اسحاق: گفتار خداي تعالي: ثاني اثنين اذ هما في الغار اد يقول لصاحبه لا تحزن...[6] که خداي تعالي در اين آيه از ابوبکر به عنوان صاحب (همراه) رسول خدا- صلي الله عليه و آله- ياد کرده است.

مامون: من در قرآن ديده ام که خداوند شخص کافري را به عنوان صاحب فرد مومني ذکر کرده است: قال له صاحبه و هو يحاوره اکفرت.[7] .

اسحاق: صاحب در اين آيه کافر بوده حال آن که ابوبکر مومن بوده است.

مامون: قبول دارم ليکن در صورتي که جايز باشد کافري را با عنوان صاحب براي مومني آورد، جايز خواهد بود که مومن غير افضلي را نيز به عنوان صاحب براي پيغمبر- صلي الله عليه و آله- ذکر نمود.

اسحاق: ولي اين آيه فضيلت بزرگي را براي ابوبکر اثبات مي کند.

مامون: گويا اصرار داري که بطور مشروح درباره اين آيه با تو گفتگو کنم. حال بگو آيا حزن ابوبکر در ميان غار از روي رضا بوده يا غضب؟

اسحاق: بخاطر ترسي بوده که بر جان رسول خدا داشته که مبادا به آن حضرت آسيبي برسد.

مامون: اين مطلب که گفتي پاسخ من نبود، پاسخ من اين است که مشخص کني آيا حزن ابوبکر از روي خشنودي بوده يا سخط؟

اسحاق: از روي رضا و خشنودي.

مامون: بنابر اين آيا خداوند پيامبري را برگزيده که مردم را از رضاي الهي که طاعت پروردگار است باز دارد؟

اسحاق: پناه مي برم بخدا!

مامون: ولي اين مقتضاي سخن خودت مي باشد؛ زيرا گفتي: حزن ابوبکر از روي رضا بوده.

اسحاق: درست است.

مامون: از طرفي در قرآن آمده که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به ابوبکر فرمود: لا تحزن؛ محزون مباش. بنابراين پيغمبر ابوبکر را از داشتن حالتي که طاعت پروردگار بوده باز داشته است.

اسحاق: پناه مي برم به خدا!

مامون: من مي خواهم با تو با مدارا بحث کنم به اميد اين که خداوند تو را از باطل بازگردانده به راه حق هدايت کند، چرا که مي بينم در سخنانت زياد به خدا پناه مي بري. و باز هم در اين ارتباط از تو مي پرسم آيا مقصود خداوند از آيه شريفه فانزل الله سکينه عليه؛[8] پس خداوند وقار و آرامش خاطر به او فرستاد کيست؟ آيا رسول خداست يا ابوبکر؟

و آنگاه به غديرخم گذشتيم چه افراد زيادي که در آن باره به پيامبر و علي افتراء بسته اند.

و طبري اين قصيده را شنيده و کتاب نامبرده را در رد او و بيان طرق حديث غدير خم نگاشته است. و مردم از کتابش استقبال نموده به استماع آن مي پرداختند.

مؤلّف:

آيا براستي گوينده آن قصيده در غديرخم حضور داشته و رسول خدا- صلي الله عليه و آله- را در آنجا تنها ديده و سراغ ملي را از او گرفته و پيغمبر به او فرموده: علي در يمن است؟! و چرا اين گوينده که خودش در آن زمان نبوده به تاريخ که بهترين گواه بر حوادث و پديده هاي گذشته است مراجعه نکرده تا بداند که رسول خدا پيش از حرکتش به مکه، علي را به نجران يمن به منظور اخذ صدقاتش فرستاده و بعد علي- عليه السلام- در مکه به آن حضرت ملحق شده است.و گويا انگيزه واقعي اين منکر، اين بوده که خواسته به جز انکار غديرخم ساير فضائلي را که براي علي- عليه السلام- در آن سفر به وقوع پيوسته نيز انکار نمايد؛ مانند شرکت دادن رسول خدا، آن حضرت را در قرباني خود و اين که حج او مانند حج رسول خدا؛ حج قران بوده و همچنين وصف نمودند رسول خدا- صلي الله عليه و آله- او را به تصلب و قاطعيت در اجراي احکام الهي.

چنانچه طبري در تاريخش آورده: رسول خدا در سال دهم از هجرت علي بن ابيطالب را به منظور اخذ صدقات و جزيه نجران يمن، بدان سامان گسيل داشت، و خود آن وجود مبارک، پنج روز مانده به آخر ماه ذي القعده براي انجام حج از مدينه به طرف مکه حرکت نمود تا اين که به سرف رسيد- در حالي که قرباني خود را نيز به همراه داشت- پس به آنان که قرباني همراه نداشتند فرمود: تا محل شده حج خود را به عمره مبدل کنند، و آنگاه علي- عليه السلام- در مکه به رسول خدا پيوست و پس از دادن گزارش سفر خود به رسول خدا، آن حضرت به او فرمودند: تو نيز مانند ديگران طواف نموده از احرام بيرون شود! علي- عليه السلام- عرضه داشت که: من در موقع احرام بستن چنين نيت کرده ام: خدايا من احرام مي بندم آن گونه که بنده و رسول تو احرام بسته است.

پيامبر- صلي الله عليه و آله- به او فرمود: آيا قرباني به همراه آورده اي؟

اميرالمومنين گفت: نه، پس رسول خدا- صلي الله عليه و آله- او را در قرباني خود شريک نمود و مناسک حج را با همديگر انجام داده و رسول خدا شتر قربانيش را از طرف خود و اميرالمومنين- عليه السلام- نحر نمود.[9] .

و نيز آورده: هنگامي که علي- عليه السلام- از يمن به جانب مکه حرکت مي کرد به علت تعجيل در پيوستن به رسول خدا در مکه، از همراهان خود جدا شده فردي از اصحاب خود را به جاي خود بر لشکر امير نمود، پس آن شخص از حله هايي که اميرالمومنين از يمن آورده بود بر بعض لشکريان پوشانيد، تا اين که به نزديکي مکه رسيدند. علي- عليه السلام- به پيشواز آنان از مکه خارج شد و چون آن گروه را با آن حله ها ديد چهره اش متغير شد و به جانشين خود فرمود: اين چيست؟

گفت: هدفي جز تجمل و نمايش در انظار مردم نداشته ام.

اميرالمومنين به او فرمود: واي بر تو! زود باش پيش از آن که به محضر رسول خدا- صلي الله عليه و آله- شرفياب شوي آنها را بيرون بياور. او اطاعت نمود. وليکن همراهانش رنجيده، از علي- عليه السلام- به نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله- شکايت بردند.

ابوسعيد خدري مي گويد: آنگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله- در ميان ما بپاخاست و سخنراني کرد، از او شنيدم که فرمود: اي مردم! از علي شکايت نکنيد که او در ذات خدا- يا راه خدا- متصلب و سرسخت است.[10] .

و در هر حال حديث غدير خم از حيث سند تمام و صحيح بوده هيچ گونه ترديدي در آن نيست؛ زيرا که متواتر است، و حجيت خبر متواتر از بديهيات؛ و دلالت آن نيز بر امامت اميرالمومنين، و اين که آن حضرت همانند رسول خدا- صلي الله عليه و آله- بوده صريح و غير قابل تشکيک؛ چرا که پيامبر در ابتداي آن به حاضران فرموده: الست اولي بکم من انفسکم؟؛ آيا من نسبت به شما از خودتان اولي نيستم؟. و همگي پاسخ داده اند: بله. و پس از اين اقرار به آنان فرموده: من کنت مولاه فعلي مولاه و معناي آن جز اين نيست که هر کس که من اولي هستم به او از خودش، پس علي نيز همانند من اولي است به او از خودش، و تشکيک برادران اهل سنت ما در سند و يا دلالت آن نظير تشکيک سوفيست است در بديهيات.

وانگهي، چگونه عقل تجويز مي کند که پيغمبر اميرالمومنين- عليه السلام- را جانشين خود ننموده باشد، با اين که اميرالمومنين از ابتداي رسالت پيغمبر- صلي الله عليه و آله- همراه و همگام با آن حضرت در تمام شوون و سختيها و مشکلات او حضور فعال داشته تا زماني که دعوت پيامبر- صلي الله عليه و آله- همه جانبه و فراگير گشته است، و در همان حال ديگران سرگرم زندگاني خوش خويش و راحت و آسوده خاطر، و اگر هم گاهي تحرکي داشته اند سرانجام آن فرار بوده است.

يحيي بن محمد علوي- بنا به نقل ابن ابي الحديد- در اين باره گفته: احدي از مردم شک ندارد در اين که رسول خدا عاقلي کامل و خردمندي هوشيار بوده، اما اعتقاد مسلمين معلوم، و اما يهود و نصاري و فلاسفه نيز بر اين باورند که او حکيمي عليم و فيلسوفي عظيم بوده که آييني را هدايت و ملتي را رهبري کرده و حکومتي بزرگ را تشکيل داده است، و او خود بخوبي حس انتقامجويي و خوي خونخواهي عرب را مي شناخته و مي دانسته که اگر فردي از قبيله اي، يک فرد از قبيله ديگر را بکشد، اولياي مقتول تا قاتل را به قصاص نکشند از پاي نخواهند نشست. و اگر بر قاتل دست نيابند از فاميل او و اگر از فاميل نيابند حداقل يک يا چند نفر از قبيله او را مي کشند، و اسلام هم در آن زمان کوتاه، سرشت ديرينه آنان را دگرگون ننموده و اين عادت و خوي آنان را که در اعماق جانشان ريشه داشته بکلي عوض نکرده، بنابراين، چگونه کسي احتمال مي دهد که اين انسان عاقل کامل که خونهاي زيادي از- کفار و مشرکين- عرب بر زمين ريخته، بويژه از قريش، و يگانه يار و ياورش در اين خونريزيها و قتل و اسارتها پسر عمش بوده، او را جانشين خود قرار ندهد تا بدين وسيله خون او و فرزندانش را حفظ نمايد؟

آيا اين انسان خردمند دانا نمي داند که اگر پسر عمش را با بستگانش به صورت افراد عادي بگذارد و بگذرد، آنان را در معرض استيصال و نابودي قرار داده تا لقمه اي براي خورندگان و شکاري براي درندگان باشند، اما اگر براي آنان قدرت و شوکتي قرار دهد و صاحب حکومت و اختيار گرداند در حقيقت خون آنان را حفظ نموده و از نابودي نجاتشان داده است، و اين به تجربه ثابت و قطعي است...

آيا احتمال مي دهي که اين موضوع بسيار مهم از خاطر رسول خدا- صلي الله عليه و آله- رفته باشد و يا اين که دوست داشته اهل بيت و ذريه خود را مستاصل گرداند، پس چه شد آن شدت علاقه و محبتي که به جگر گوشه اش فاطمه زهرا- عليهاالسلام- داشته، آيا مي گويي که او را مانند يک فرد عادي رها نموده، و علي را نيز به همين وضع که بر بالاي سرش هزاران شمشير به انتقام خون عزيزان کشيده باشد...؟![11] .

باز مي گرديم به روايت عنوان بحث، آنجا که عمر گفته: رسول خدا- صلي الله عليه و آله- همواره راجع به تصريح به اين موضوع منتظر فرصتي بود تا اين که در بيماري وفاتش خواست بصراحت از او علي نام ببرد ولي من نگذاشتم دلالت دارد بر اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره در صدد بيان و تصريح به اين مطلب بوده ولي از مخالفت آنان بيم داشته تا اين که در مرض وفاتش خواسته از آن پرده بردارد ولي او عمر نگذاشته است.

و همين اقرار و اعتراف عمر بر اين موضوع کافي است در اثبات اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله اميرالمومنين- عليه السلام- را جانشين خود قرار داده است، و جلوگيري او برخلاف شرع بوده زيرا خداي تعالي فرموده: و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله؛،[12] و ما رسول فرستاديم مگر اين که خلق به امر خدا اطاعت او کنند. و نيز فرموده: فلا و ربک لا يومنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.[13] .

چنين نيست، قسم به خداي تو که اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه هر حکمي کني هيچ گونه اعتراضي در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.

و اين که عمر گفته: تنها انگيزه من از آن ممانعت، خوف وقوع فتنه بوده ثکلي را به خنده وا مي دارد، چرا که رسول خدا صلي الله عليه و آله بطور صريح مي فرمايد: برايم قلم و دوات بياوريد تا برايتان دستور العملي بنويسم که هرگز پس از من گمراه نشويد، و عمر مي گويد: من نگذاشتم تا مبادا با نوشتار رسول خدا به اسلام صدمه اي وارد شود و يا فتنه اي پديد آيد... ولي قسم به خدا که انگيزه ممانعت آنان به جهت دلسوزي براي اسلام نبوده بلکه بخاطر مسائلي ديگر... چه آن که بيانات و تصريحات رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم راجع به اين موضوع و همچنين قبل و بعد از آن مطالبي بوده شفاهي و گذرا، و آنان مي توانسته اند که آن موارد را انکار و شاهدان عيني را از اداي شهادت ارعاب و جلوگيري نمايند. اما از جايي که نوشتن وصيت امري ثابت و پايدار و سندي قطعي بوده و در آينده مجالي براي انکار و يا تشکيک در آن نمي گذاشته، چاره اي جز اين نديده اند که اساسا از نوشتن آن جلوگيري کنند.

و اين که عمر گفته: سوگند به خدا که قريش بر خلافت او اميرالمومنين اتفاق نمي کردند در پاسخش بايد گفت که: قريش نسبت به شخص رسول الله نيز مطيع و تسليم نبوده اند، تا زماني که آن حضرت مکه را فتح نموده که در آن موقع مجبور به تسليم شده اند، و آن وقت هم واقعا اسلام نياورده، بلکه در ظاهر اظهار و آن کفر دروني خود را آشکار ساختند، و بارها اميرالمومنين عليه السلام قريش را مورد لعن و نفرين قرار داده و مي فرمود:

اجمعوا علي حربي کاجماعهم علي حرب رسول الله؛ قريش بر محاربه با من اتفاق نمودند، آن گونه که بر محاربه با رسول خدا اتفاق نمودند.

و قريش پس از بيعت نمودن مردم با آن حضرت عليه السلام (بعد از قتل عثمان) نيز به او نگرويده و از او اطاعت ننموده بلکه به معاويه پيوستند، بطوري که در جنگ صفين سيزده قبيله از قريش با معاويه بود، و تنها پنج نفر از آنان با اميرالمومنين عليه السلام بودند که عبارتند از: محمد بن ابي بکر از طائفه تيم قريش بخاطر پاکدامني و نجابتي که از طرف مادرش اسماء بنت عميس داشت، و هم اين که ربيبه آن حضرت بود، و جعده بن هبيره از قبيله مخزوم قريش به علت اين که خواهرزاده آن حضرت عليه السلام بود. (پسر ام هاني خواهر آن حضرت بو)، و محمد بن ابي حذيفه عبشمي و هاشم بن عتبه زهري، و در خبر آمده: و مردي ديگر.

و اگر اين گفتار عمر صحيح باشد که اتفاق قريش شرط صحت خلافت است، پس قول خودشان به امامت آن حضرت پس از قتل عثمان و بيعت مردم با او نيز باطل نخواهد بود؛ زيرا بنابر آنچه که نقل شد در آن موقع نيز قريش به آن حضرت ايمان نياورده بلکه، قبله گاهشان معاويه بود.

و اما اين که عمر گفته: اگر او اميرالمومنين خليفه شود عرب از گوشه و کنار با او پيمان شکني مي کنند، دروغي بيش نيست، بلکه قضيه برعکس بوده و چنانچه آن حضرت عليه السلام عهده دار خلافت مي شد عرب بطور عموم از او پيروي مي کردند؛ زيرا از خاندان پيامبرشان بود. و عرب با ابوبکر پيمان شکني کرده آن هنگام که دريافتند که خلافت در محل واقعيش قرار نگرفته است. چنانچه اعثم کوفي در تاريخش نقل کرده که پيمان شکنان با ابوبکر به اين مطلب تصريح مي نمودند، و ابوبکر آنان را مرتد ناميده به قتل و حرق و اسارت محکوم مي کرد. قدر مسلم از مرتدين کساني بودند که دعوي پيامبري نموده بودند، مانند: مسيلمه کذاب و اسود عنسي و طليحه. و از جمله کساني که عامل ابوبکر (خالد بن وليد) او را به بهانه ارتداد محکوم به قتل نمود مالک بن نويره بود که قطعا فردي مسلمان بود، و عمر نيز اسلام او را قبول داشت و بدين جهت از ابوبکر خواست تا از قاتل او قصاص بگيرد ولي ابوبکر نپذيرفت، و تنها جرمش بنا به ادعاي خالد اين بود که در گفتگويش با خالد از ابوبکر به عنوان صاحبک؛ يار تو تعبير کرده بود.

سبحان الله از اين عصبيت، آنان طلحه و زبير و عايشه را که به جنگ با اميرالمومنين عليه السلام که به نص آيات قرآن همچون رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و در خبر مستفيض، پيامبر به او فرموده: حربک حربي؛ محاربه با تو محاربه با من است رفته کافر نمي شمرند، بلکه براي آنان درجات و مقامات قائلند، و همچنين نسبت به معاويه با اين که رسول خدا در موارد زيادي او را لعن کرده و نيز او به مقاتله با اميرالمومنين برخاسته و سب بر آن حضرت را رواج داده و مرتکب جناياتي شده که روي تاريخ را سياه نموده است، ولي مالک بن نويره را به بهانه اي واهي سر مي برند و نام او را از ليست صحابه رسول خدا حذف مي کنند، چنان که ابوعمر و بن منده، و ابونعيم و قبل از ايشان جد ابوعمرو و مورخيني ديگر پس از آنان هيچ کدام مالک را جزء صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله ذکر نکرده اند تا اين که نوبت به ابن اثير رسيده و او با اين که ناصبي است، در کتاب اسد الغابه مالک را در زمره صحابه رسول خدا آورده و از مورخين پيش از خودش که او را در صحابه عنوان نموده اند اظهار تعجب کرده است.


اسحاق: رسول خدا- صلي الله عليه و آله.

مامون: صحيح است. حال بگو مراد از مومنين در آيه شريفه: و يوم حنين اذ اعجبتکم کثرتکم[14] . .. ثم انزل الله سکينه علي رسوله و علي المومنين.[15] .

و در جنگ حنين که فريفته بسياري لشکر اسلام شديد... آنگاه خداي قادر وقار و سکينه خود را بر رسول خود و بر مومنان نازل فرمود... چه کساني مي باشند؟

اسحاق: نمي دانم.

مامون: در جنگ حنين تمام کساني که با رسول خدا بودند فرار کردند و جز هفت نفر از بني هاشم کسي با آن حضرت- صلي الله عليه و آله- باقي نماند، علي بود که در پيش روي رسول خدا شمشير مي زد و عباس که مهار استر رسول خدا را در دست داشت، و پنج نفر ديگر که در اطراف رسول خدا حلقه زده از آن بزرگوار حفاظت و پاسداري مي نمودند، تا اين که خداوند فتح و پيروزي را نصيب رسولش گرداند. بنابراين، مومنين که در وقت نزول اين آيه سرگرم جهاد و کارزار بوده اند عبارت بوده اند از علي و چند تن ديگر از بني هاشم، اکنون از تو مي پرسم کداميک از دو دسته اي که در جنگ حنين بوده اند افضل هستند، آيا گروهي که در رکاب رسول خدا با دشمنان اسلام نبرد مي کرده اند افضلند يا آنان که فرار نموده و در صحنه جنگ حضور نداشته و در نتيجه مشمول آيه انزال سکينه نگشته اند؟

اسحاق: قطعا دسته نخست افضل هستند.

مامون: آيا کسي که با رسول خدا- صلي الله عليه و آله- در ميان غار بوده افضل است يا کسي که در شب هجرت آن حضرت از مکه به مدينه در بستر او خوابيده و با ايثار جان خود از او نگهداري نموده تا زماني که آن بزرگوار هجرتش را به پايان رسانده است. بدين شرح که خداي تعالي رسولش را مامور نمود تا از علي- عليه السلام- بخواهد در بسترش د بخوابد و با جان خود از او محافظت نمايد. پس رسول خدا موضوع را با علي در ميان گذاشته علي گريه کرد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به او فرمود: سبب گريه ات چيست؟ آيا از مرگ مي ترسي؟علي- عليه السلام-: نه. سوگند بخدايي که شما را به حق به پيامبري برگزيده گريه ام بدين جهت نيست بلکه بخاطر ترس د بر جان شماست، آيا شما سالم مي مانيد؟

رسول خدا- صلي الله عليه و آله-: بله.

علي- عليه السلام-: مشتاقانه پذيرا هستم و به جان و دل خريدار، و آنگاه برخاست و به طرف رختخواب پيامبر رفت و در ميان بستر آن حضرت آرميد و پيراهن آن بزرگوار را بر روي خود کشيد تا اين که کفار قريش حمله نموده و آن حضرت را محاصره کرده شک نداشتند که شخص خوابيده رسول خدا است. و نقشه آنان در اين توطئه اين بود که از هر طائفه اي از قريش يک تن در اين ماجرا شرکت نموده تا بني هاشم به هنگام خونخواهي از يک قبيله قصاص نگيرند. و علي- عليه السلام- صداي آنان را مي شنيد و مي فهميد که قصد جان او را دارند، ولي هرگز نترسيد و هيچ بيتابي ننمود، آن گونه که ابوبکر در غار دچار ترس و اضطراب گرديد، و علي- عليه السلام- در آن شرايط سخت استقامت ورزيد تا اين که خداوند، فرشتگانش را بر او نازل کرد و تا سپيده دم از او محافظت نموده او را از شر مشرکين قريش در امان نگهداشتند، و چون خورشيد سر از افق برآورد و هوا روشن گرديد، علي- عليه السلام- از ميان بستر برخاست و مشرکين او را ديدند، پس از او پرسيدند: محمد کجاست؟

علي- عليه السلام- اطلاعي ندارم، او را که به من نسپرده بوديد، خواستيد او را بيرون کنيد او خود بيرون رفت.

بنابراين، علي- عليه السلام- در هر حال و در تمام عمر، هر روز بيش از پيش بر ديگران برتري داشته است.

مامون:

اي اسحاق! آيا حديث ولايت را روايت مي کني؟

اسحاق: بله.

مامون: آن را روايت کن. اسحاق حديث را نقل کرد.

مامون: معناي روايت چيست؟ و چه وظيفه و تکليفي را اثبات مي کند؟

اسحاق: مردم مي گويند رسول خدا اين روايت را بدان جهت بيان فرموده که بين علي و زيد بن حارثه اختلافي پيش آمده و زيد ولاء و دوستي علي را منکر شده پس حضرتش- صلي الله عليه و آله- فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه....

مامون: رسول خدا در کجا اين روايت را بيان فرموده: آيا پس د از بازگشت از حجه الوداع نبوده؟

اسحاق: بله.

مامون: در حالي که قتل زيد بن حارثه پيش از آن اتفاق افتاده است. وانگهي، چگونه آن معنا را براي روايت مي پذيري با اين که اگر خودت پسر پانزده ساله اي داشته باشي که به مردم بگويد: دوست من دوست پسرعموي من است، اي مردم اين را بدانيد، آيا بر او اعتراض نمي کني که بيان اين مطلب چه فايده اي دارد.

اسحاق: البته.

مامون: پس چگونه گفتن مطلبي را که درباره پسرت روا نمي داري آن را به رسول خدا نسبت مي دهي؟

مامون: حديث: انت مني بمنزله هارون من موسي را روايت مي کني؟

اسحاق: بله، آن را از دو دسته از راويان شنيده ام، دسته اي که آن را تصحيح نموده، و دسته اي که آن را انکار کرده اند.

مامون: به کداميک بيشتر اطمينان داري؟

اسحاق: به کساني که آن را صحيح مي دانند.

مامون: آيا رسول خدا- صلي الله عليه و آله- اين حديث را بطور شوخي و مزاح بيان فرموده است؟

اسحاق: پناه مي برم به خدا!

مامون: آيا نمي داني که هارون برادر پدر و مادري موسي بوده؟

اسحاق: بله مي دانم.

مامون: آيا علي هم برادر ابويني رسول خدا بوده؟

اسحاق: نه.

مامون: آيا چنين نيست که هارون پيغمبر بوده و علي نبوده است؟!

اسحاق: درست است.

مامون: بنابراين اخوت نسبي و نبوت در هارون بوده و در علي نبوده است. حال که چنين است پس معناي سخن رسول خدا- صلي الله عليه و آله- که به علي فرموده: انت مني بمنزله هارون من موسي چيست؟

اسحاق: رسول خدا- صلي الله عليه و آله- خواسته با اين سخن دل علي را شاد کند در برابر منافقين که گفته بودند: علت اين که رسول خدا علي را با خود به جنگ تبوک نبرده، اين است که مصاحبت او را خوش نداشته است.

مامون: آيا پيامبر خدا خواسته با گفتن سخن بي معنايي، دل علي را شاد نمايد؟

اسحاق مي گويد: در فکر شدم.

مامون: اي اسحاق! اين حديث معنايي دارد که آيات قرآن آن را تبيين نموده است.

اسحاق: چه معنايي؟

مامون: همان مطلبي که خداوند از زبان موسي نقل کرده که به برادر خود هارون گفت: اخلفني في قومي و اصلح ولا تتبع سبيل المفسدين؛[16] جانشين من باش و راه اصلاح پيش گير و پيرو اهل فساد مباش.

اسحاق: موسي در حالي که زنده بود و براي مناجات به کوه مي رفت برادرش هارون را به جاي خود قرار مي داد و رسول خدا نيز موقعي که به بعض غزوات مي رفت علي را در مدينه جانشين خود مي نمود.

مامون: چنين نيست به من بگو آيا هنگامي که موسي به کوه مي رفت کسي از بني اسرائيل را همراه خود مي برد؟

اسحاق: نه.

مامون: پس هارون را در ميان قوم خود جانشين خويش قرار مي داد.

اسحاق: درست است.

مامون: آيا زماني که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به غزواتش مي رفت کسي جز افراد ناتوان و زنان و کودکان را باقي مي گذاشت، بنابراين، معلوم مي شود که جهت تشبيه علي به هارون استخلاف پس از مرگ است نه در حال حيات که فرض معقولي ندارد. و تاويل ديگري نيز براي آيه به کمک ساير آيات به نظرم رسيده که موضوع خلافت را بخوبي اثبات مي کند، و کسي را مجال خدشه در آن نيست، و آن قول خداي تعالي است از زبان موسي که گفت: واجعل لي وزيرا من اهلي، هارون اخي، اشدد به ازري، و اشرکه في امري کي نسبحک کثيرا.[17] و از اهل بيت من يکي را وزير و معاون من فرما، برادرم هارون را، و بدو پشت مرا محکم و استوار ساز و او را در امر رسالت با من شريک ساز تا دائم به ستايش و سپاس تو پردازيم.

يعني: فانت مني يا علي بمنزله هارون من موسي وزيري من اهلي و اخي شدالله بک ازري و اشرکک في امري کي نسبح الله کثيرا.

منزلت تو يا علي! نسبت به، منزلت هارون است نسبت به موسي که وزير من از اهل بيتم، و برادرم مي باشي، خداوند به وسيله تو، پشت مرا محکم نموده و تو را در امر رسالت من، شريک ساخته تا خداي را بسيار تسبيح گوييم.

و آيا غير از اين معني، معناي صحيح ديگري را براي اين روايت متصور است؟!اسحاق مي گويد: در اين وقت مجلس به طول انجاميده، و آفتاب بالا آمده بود. پس يحيي بن اکثم قاضي، به مامون گفت:

اي خليفه! تو حق را براي کسي که خدا درباره اش اراده خير داشته به گونه اي غير قابل انکار روشن و آشکار نمودي. آنگاه مامون به ما رو کرده گفت: اگر چنين نبود که رسول خدا- صلي الله عليه و آله- فرموده: مردم را در گفتارشان تصديق کنيد اين اظهارات شما را نمي پذيرفتم و سپس گفت: خدايا! من آنچه که شرط نصيحت بود انجام دادم، بارالها! من آنچه که در اين باره وظيفه داشتم اداء نمودم...[18] .

مؤلّف:

بعلاوه، بر آنچه که در مناظره مامون آمده، از اين که لفظ صاحب گوياي فضيلتي نيست مي گوييم همان گونه که لفظ صاحب گاهي به معناي دوست و موافق مي آيد گاهي هم بر عکس، چنانچه رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به عايشه و حفصه فرمودند: انکن لصاحبات يوسف؛ شما ياران يوسفيد. و نيز در قرآن کريم از قول يوسف آمده که به دو يار کافر زندانيش گفت: يا صاحبي السجن...؛[19] اي دو يار زنداني من.

و از جمله قرائني که دلالت دارد بر اين که مصاحبت ابوبکر با رسول خدا- صلي الله عليه و آله- از نوع دوم بوده، اينکه آن حضرت از او نپذيرفته که بر مرکبش سوار شود، و همچنين به عنوان بخشش نيز آن را قبول نکرده بلکه آن را خريده است.[20] .

و عجيب تر اين که آنان پس از نقل اين خبر، روايتي از رسول خدا- صلي الله عليه و آله- نقل کرده اند که فرموده: منت دارترين مردم بر من در مصاحبتش و مالش، ابوبکر است و من اگر بخواهم براي خودم خليلي برگزينم ابوبکر را بر مي گزينم، هيچ دري در مسجد گشوده نشود جز آن دري که متعلق به ابوبکر است.[21] .

زيرا در جايي که رسول خدا نپذيرفته که تنها براي پيمودن چند فرسخ از مرکب سواري او استفاده نمايد، چگونه مي فرمايد: منت دارترين مردم بر من...؟!

گذشته از اين که اين تعبير با آيه قرآن قل لا تمنوا علي اسلامکم بل الله يمن عليکم؛[22] بگو شما به اسلام خود بر من منت منهيد، بلکه خدا بر شما منت دارد...، سازگار نيست.

و چگونه ممکن است که رسول خدا چنين مطلبي را فرموده باشد با اين که آن حضرت اولي است به مردم از خودشان که در روز غدير به مردم فرمود: الست اولي بکم من انفسکم؛ آيا من نسبت به شما از خودتان اولي نيستم؟. و همه يکصدا گفتند: بله.

و چگونه مکن است که پيغمبر فرموده باشد: اگر بخواهي خليلي دوستي براي خودم برگزينم... با بيان لو امتناعيه و به صورت تعليق، مگر مقام پيغمبر از خدا بالاترست، چرا که خداي تعالي ابراهيم- عليه السلام- را خليل خود قرار داده: و اتخذ الله ابراهيم خليلا.[23] .

ولي در حقيقت خواسته اند با جعل اين خبر فضيلتي از فضائل اميرالمومنين- عليه السلام- را بپوشانند، و آن موضوع عقد اخوت بستن رسول خدا است با آن حضرت؛ زيرا پيغمبر- صلي الله عليه و آله- بين هر دو نفر از اصحاب خود که با هم تناسب روحي و اخلاقي داشته اند عقد اخوت بسته است؛ از جمله بين ابوبکر و عمر، طلحه و زبير، سلمان و ابوذر، و خود آن بزرگوار نيز با اميرالمومنين، همچنان که موضوع بستن درهايي که در داخل مسجد باز مي شده به جز دري که متعلق به اميرالمومنين- عليه السلام- بوده بنا به دستور رسول خدا، در اين خبر کلمه اميرالمومنين- عليه السلام- به ابوبکر مبدل شده است. و ابن ابي الحديد به مجعول بودن اين مطلب تصريح نموده و گفته که بکريه اين خبر را در مقابل خبري که در باره اميرالمومنين- عليه السلام- وارد شده جعل کرده اند.[24] .

و شاهد بر مجعول بودن آن اين که جريان سد ابواب در سالهاي نخستين هجرت انجام گرفته، در حالي که طبري اين خبر را در موقع وفات رسول خدا به حضرتش- صلي الله عليه و آله- نسبت داده است.

بعلاوه، در صورتي که ابوبکر جانشين رسول خدا- صلي الله عليه و آله- و سلطان مسلمين باشد- بنابر اعتقاد آنان- پس د رسول خدا به چه کسي وصيت نموده که خوخه (در) ابوبکر باقي بماند.

و نيز تائيد مي کند گفتار مامون را مبني بر اين که نسبت علي- عليه السلام- با رسول خدا همچون هارون بوده نسبت به موسي در جهات عديده اي به جز اخوت نسبي و نبوت ظاهري، روايتي که قطان از عامه نقل کرده که جبرئيل به هنگام ولادت هر کدام- از امام حسن و امام حسين (ع)- بر رسول خدا نازل شده و به آن حضرت عرضه داشت: همانا که منزلت علي نسبت به تو منزلت هارون است نسبت به موسي، پس اين دو مولود را به نامهاي پسران هارون، شبر و شبير، نامگذاري کن، و نيز در اين جهت که مردم پس از رسول خدا دچار فتنه و فريب شدند همانند بني اسرائيل پس از غيبت موسي- عليه السلام- و اين که مردم اميرالمومنين را تنها گذاشتند همان گونه که بني اسرائيل هارون را.و همچنين اميرالمومنين- عليه السلام- به نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله- شکايت برد بدانسان که هارون به نزد موسي و در اين جهت که به او سوءقصد نمودند همچنان که بني اسرائيل درباره هارون.

چنانچه ابن قتيبه در خلفا[25] مي نويسد:... و آنگاه عمر برخاست و با گروهي به طرف خانه فاطمه روانه گرديد تا اين که به خانه رسيده در را کوبيدند، و چون فاطمه- عليهاالسلام- از داخل خانه صداي آنان را شنيد و دانست به چه منظور بر در خانه اجتماع نموده اند با صداي بلند فرياد برآورد: يا ابه ماذا لقينا من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه؛ اي پدر! چه ظلم و آزارها که از پسر خطاب و پسر ابن قحافه ديده ايم.

و چون جمعيت حاضر بر در خانه، صداي آن مظلومه را شنيدند همگي با چشم گريان برگشته نزديک بود از شدت ناراحتي و اندوه قلبهايشان آب، و جگرهايشان پاره شود، به جز عمر و چند نفر ديگر که ماندند تا اين که علي- عليه السلام- را از خانه بيرون آورده او را براي بيعت گرفتن به نزد ابوبکر بردند و به آن حضرت گفتند: با ابوبکر بيعت کن!

اميرالمومنين فرمود: اگر بيعت نکنم چه خواهد شد؟

گفتند: سوگند به خداي يگانه تو را مي کشيم.

اميرالمومنين- عليه السلام-: آيا بنده خدا و برادر رسولش را مي کشيد؟!... او آنگاه علي- عليه السلام- خود را به قبر پيامبر رساند و با ناله و فرياد مي گفت: يابن ام ان القوم استضعفوني و کادوا يقتلونني؛[26] (اي جان برادر) اي فرزند مادرم! قوم، مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزديک بود مرا به قتل رسانند.

و اما راجع به اين گفتار مامون که به اسحاق گفته: ولکن مقايسه کن فضائل علي را با فضائل ابوبکر و عمر و عثمان از عارفي درباره فضائل اميرالمومنين- عليه السلام- پرسيدند؛ گفت: چه گويم درباره کسي که دشمنانش از روي کينه و حسادت، و دوستانش بخاطر ترس بر جان خود، فضائل و مناقبش را پوشيده نگه داشتند و از اين ميان فضائلش شرق و غرب عالم را فرا گرفت: يريدون ليطفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره ولو کره الکافرون کافران مي خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش کنند و البته خدا نور خود را هر چند کافران خوش ندارند تمام خواهد داشت. آري ماه بايد بدرخشد، و مشک بوي افشاني کند.

و اما اين که مامون گفته: مقايسه کن فضائل علي را با فضائل ثلثه و بقيه عشره مبشره تعبير نادرستي است؛ زيرا با مجعول بودن رواياتي که در فضائل آنان آمده- چنانچه از خبر بعد معلوم خواهد شد- ديگر صحيح نيست گفته شود فضائلهم؛ فضائل آنان به صورت اضافه، بلکه مي بايست به مجرد نسبتي اکتفا نمود و گفت: فضائل لهم؛ فضائلي منسوب به آنان. و درباره چگونگي پيدايش روايات در فضائل آنان.

ابوالحسن مدائني در کتاب احداث و ابن عرفه که به نفطويه معروف است در تاريخش- که بنا به گفته ابن ابي الحديد آن دو از مورخين بزرگ عامه هستند- نقل کرده اند که: معاويه به تمام عمال و فرمانداران خود نامه نوشت که کليه شيعيان و هواداران عثمان را و کساني را که درباره فضائل او جعل حديث و تبليغ مي کنند شناسايي نموده آنان را گرامي و مقرب داشته ليست کاملي از راويان حديث و اسامي پدران و بستگانشان و نيز متن رواياتي را که نقل نموده اند تهيه کرده برايم بفرستيد. دستورالعمل اجرا شد، و معاويه براي تمام آن راويان انواع صله ها و بخششها و قطايع منظور مي داشت تا اين که اين سبب شد که تمام شهرها و نواحي پر از ذکر فضائل عثمان گرديد، و پس از مدتي باز معاويه به عمالش نوشت که روايات در فضائل صحابه و خلفاي اول و دوم دعوت و تشويق نماييد و هيچ روايتي در فضائل ابوتراب نباشد مگر اين که نظير آن را براي صحابه جعل کنند، و اگر اين کار بخوبي انجام پذيرد دل مرا شاد و ديدگانم را روشن و حجت ابوتراب و تمام نقاط منتشر گرديد تا جائي که آن روايات بر بالاي منابر و در مدارس کودکان و نوجوانان و در منازل مورد تعليم و تعلم و نقل و گفتگو قرار گرفت.[27] .

و با توجه به اين حقيقت تاريخي ديگر چه ارزش و قيمتي براي آن گونه روايات خواهد بود و اگر به ديده انصاف بنگرند تنها از فضائل ابوبکر- که افضل و اسبق آنان به اسلام بوده- آن مقدار واقعيت دارد که عمر در روز سقيفه در مقام تعريف و تمجيد از او بيان نموده و روشن است که او در مقام استقصاء و بيان تمام فضائل او بوده چه آن که در صدد جانشين نمودن او از براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله- بوده است. و آنها منحصر در دو منقبت است؛ يکي نماز خواندن اوست به جاي رسول خدا، و به دستور آن حضرت- صلي الله عليه و آله- و ديگري مصاحبت او با رسول خدا در ميان غار. اما اول، به وسيله دخترش عايشه انجام گرفته که به دروغ از قول رسول خدا به وي گفته بود به مسجد رفته، و به جاي آن حضرت- صلي الله عليه و آله- نماز بخواند. و شاهد بر مدعي اين که هنگامي که رسول خدا از اين موضوع باخبر شد با اين که به شدت بيمار و ناتوان بود برخاست و با تکيه نمودن بر دو نفر خود را به مسجد رسانيده وي را به عقب کشانيد و خود با حالت نشسته براي مردم نماز خواند.

و اما مصاحبتش در غار هم به پيشنهاد و يا دعوت پيغمبر نبوده- بنابر آنچه که احمد بن حنبل نقل کرده-[28] بلکه به اراده و تصميم خود او بوده بدين ترتيب که رسول خدا به تنهايي از خانه خارج شده و هنگامي که ابوبکر اين را شنيده به دنبال آن حضرت به راه افتاده، بدون آن که وجود مبارک را مطلع سازد و همين هم سبب شده که پاي مبارک رسول خدا مجروح گردد؛ زيرا موقعي که پيغمبر- صلي الله عليه و آله- متوجه شده کسي به دنبال او مي آيد به تصور اين که دشمن است و دارد او را تعقيب مي کند، تعجيل نموده پاي مبارکش زخم برداشته بود. و در ميان غار هم پيوسته فزع و بيتابي نموده تا جايي که رسول خدا او را نهي نموده و با اين همه آرام نگرفته بود.

و شيخ صدوق (ره) نيز در کتاب عيون[29] خبر محاجه مامون را با علماي عامه- با تفاوتهايي- نقل کرده، و آورده که آن چهل نفر که به منظور بحث و مناظره نزد مامون رفته بودند بعضي از آنان محدث و بعضي ديگر متکلم بوده اند و مامون با هر دو دسته گفتگو نموده و آنان را محکوم ساخته است.

و قبلا يادآور شدم که در بين نوادگان عباس گروهي متشيع و گروهي هم شيعه واقعي وجود داشته است؛ از آن جمله معتضد فرزند موفق بن متوکل. سيوطي در تاريخ خلفا آورده: در سال دويست و هشتاد و چهار هجري معتضد تصميم گرفت معاويه را بر منابر نفرين کند، وزير او عبيدالله وي را از شورش عامه برحذر داشت معتضد اعتنايي به او نکرد، و مجموعه اي مشتمل بر فضائل علي- عليه السلام- و مطاعن معاويه گردآوري نمود. قاضي يوسف نيز به معتضد هشدار داد ولي به او هم توجهي ننمود و در پاسخ وي گفت: اگر کسي به مخالفت برخيزد او را سرکوب خواهم نمود. قاضي يوسف به او گفت: پس با علويين چه مي کني که اينک از اطراف بر عليه تو شوريده اند و آنگاه که مردم چيزي از فضائل اهل بيت بشنوند به آنان روي آورده حکومت تو متزلزل خواهد شد؟ پس اين نکته در نظر معتضد هم آمده به همين جهت از آن کار صرفنظر نمود.[30] .

مؤلّف:

چگونه مي شود که عامه و پيروان سنت شيخين در گذشته در طول هشتاد سال سب اميرالمومنين- عليه السلام- را- که از حيث علم و عمل همچون رسول خدا- صلي الله عليه و آله- بوده و پيغمبر به او فرموده: حربک حربي و سبک سبي- بر روي منابر مي شنيده و هيچ گونه عکس العملي از خود نشان نمي داده اند، اما اگر بشنوند که معاويه که از ابوجهل هم بدتر بوده سب مي شود شورش به پا مي کند؟! با اين که معتضد و پيش از او مامون- معتضد تنها مجموعه اي را که مامون گردآوري کرده بود از خزانه خارج ساخت- تنها کاري که انجام داده بودند اين که، رواياتي را که مشتمل بر لعن رسول خدا- صلي الله عليه و آله- بر معاويه بود به نقل از طريق عامه، جمع آوري نموده بودند.

مسعودي در مروج الذهب در شرح حال معتضد آورده: هنگامي که معتضد در زندان پدرش بود خواب ديد پيرمردي در کنار دجله نشسته دستش را به جانب دجله دراز نموده آب دجله در دستش قرار مي گرفت، بطوري که دجله خشک مي شد و سپس آن را رها نموده دجله به حال اول بر مي گشت. معتضد مي گويد از نام او پرسيدم، گفتند: اين علي بن ابيطالب- عليه السلام- است، پس من برخاسته به نزد او رفته بر او سلام کردم، در اين موقع به من فرمود: اي احمد! خلافت به تو خواهد رسيد زنهار معترض فرزندانم نشوي و آنان را آزار ندهي. گفتم: سمعاو طاعه يا اميرالمومنين!.مسعودي آورده: به همين سبب معتضد- پس از به خلافت رسيدنش- در حق آل ابيطالب نيکي نموده آنان را مقرب خود گرداند، و هنگامي که محمد بن زيد از طبرستان مالي به بغداد فرستاد تا بطور پنهاني بر آل ابيطالب پخش شود، معتضد فرستاده را طلبيد و به او گفت: چرا پنهاني؟ آن را آشکار کن.[31] .









  1. سوره واقعه آيه 10 و 11.
  2. سوره ص، آيه 86.
  3. سوره نساء آيه 94.
  4. سوره انسان، آيه 8.
  5. حديثي است مورد اتفاق فريقين، و بزرگان علماي اهل تسنن از قبيل بخاري و مسلم و ترمذي و نسائي و سجستاني در صحاح معتبر خود و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و... آن را نقل کرده اند و خبر اين است که روزي زني مرغ برياني براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - هديه آورد، پيغمبر قبل از تناول دست به دعا بلند کرد و بدرگاه الهي عرضه داشت: بار خدايا! بفرست نزد من محبوب ترين خلق خودت را تا از اين مرغ بريان با من بخورد در آن حال علي- عليه السلام- آمد و با آن حضرت از مرغ بريان تناول نمود. (اقتباس از کتاب شبهاي پيشاور).
  6. آنگاه که يکي از آن دو تن که در غار بودند (يعني رسول خدا- ص) به همراه خود گفت: مترس... (سوره توبه، آيه 39).
  7. رفيق در مقام گفتگو و اندرز بدو گفت: آيا به خدا کافر شدي... (سوره کهف، آيه 36).
  8. سوره توبه، آيه 40.
  9. تاريخ طبري، ج 2، ص 401.
  10. تاريخ طبري، ج 2، ص 403.
  11. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 477.
  12. سوره نساء، آيه 64.
  13. سوره نساء آيه 65.
  14. سوره توبه، آيه 25.
  15. سوره توبه، آيه 26.
  16. سوره اعراف، آيه 142.
  17. سوره طه، آيه 29-33.
  18. عقد الفريد، ج 3، ص 35. (دوره سه جلدي، چاپ مصر).
  19. سوره يوسف، آيه 40.
  20. تاريخ طبري، ج 2، ص 102.
  21. طبري، ج 2، ص 435، صحيح بخاري، ج 5، ص 10.
  22. سوره حجرات، آيه 17.
  23. سوره نساء، آيه 125.
  24. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 17.
  25. خلفا، ص 12.
  26. سوره اعراف، آيه 149.
  27. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 16 15.
  28. مسند احمد بن حنبل.
  29. عيون، الباب الرابع و الاربعون.
  30. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 443.
  31. مروج الذهب، ج 4، ص 181.