گفتگوي معاويه با ابن حصين











گفتگوي معاويه با ابن حصين



در عقد الفريد آمده: زياد بن ابيه ابن حصين را به منظور ابلاغ پيامي به نزد معاويه فرستاد، ابن حصين مدتي نزد معاويه اقامت گزيد. در آن ايام روزي معاويه وي را به نزد خود فراخوانده و در تنهايي به او گفت: شنيده ام که تو مردي خردمند و زيرک هستي، مي خواهم از تو مطلبي بپرسم ببينم نظرت در آن باره چيست؟

ابن حصين: بپرس.

معاويه: به نظر تو علت اين همه اختلافات و پراکندگي مسلمين چيست؟

ابن حصين: قتل عثمان.

معاويه: درست نگفتي.

ابن حصين: جنگ جمل.

معاويه: خير.

ابن حصين: جنگ علي با تو.

معاويه: نه.

ابن حصين: مطلب ديگري به خاطرم نمي رسد.

معاويه: خودم به تو بگويم، تنها سبب تفرق و پراکندگي مسلمين شوراي شش نفره عمر شد، زيرا ابوبکر عمر را بالخصوص به عنوان خليفه بعد از خود معرفي نمود و هيچ مشکلي پيش نيامد، ولي عمر خلافت را در ميان شورا گذاشت، و اعضاي شورا هر کدام خود و قوم و قبيله اش خلافت را براي خود آرزو داشته، در انتظارش بودند و همين سبب شد که بين آنان رقابت و کشمکش پديد آيد، و اگر عمر نيز همانند ابوبکر فرد خاصي را براي خلافت تعيين و نصب مي نمود هرگز آن همه تفرقه و تشتت پيش نمي آمد.[1] .

مؤلّف:

جا دارد به معاويه گفته شود آيا تو هم اين را مي گويي؟ با اين که اين شوراي عمر بود که شما بني اميه را به قدرت رساند زيرا براي عمر امکان نداشت که يار شما (عثمان) را بالخصوص و با تصريح بنام، به عنوان خليفه مسلمين تعيين و به مردم معرفي کند؛ زيرا عثمان سابقه خوبي نداشت. جز اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله را چند مورد از کشتن بستگان مشترک خود- که در ظاهر اظهار اسلام نموده ولي از بدترين دشمنان اسلام بودند- باز دارد.

از جمله در مدينه براي پسر عمويش معاويه بن مغيره که پس از جنگ احد در مدينه به منظور جاسوسي مانده بود و رسول خدا صلي الله عليه و آله خونش را مباح کرده ولي عثمان او را در منزل خود پناه داده بود، تا اين که اين خبر به سمع مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت دستور جلب وي را صادر کرد، پس هنگامي که او را مي بردند عثمان نيز به همراه وي نزد رسول خدا رفت، و آن حضرت را مجبور به عفو او نمود.و همچنين پس از فتح مکه براي عبدالله بن ابي سرح برادر رضاعي خود نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شفاعت کرد با اين که آن حضرت دستور قتل او را داده بود ولو آن که در زير پرده هاي خانه کعبه ديده شود. و چگونه عمر مي توانست با وجود اميرالمومنين عليه السلام همان کسي که پس از رسول خدا اسلام مجسم و ريشه و اساس و شاخ و برگ آن بود، عثمان را با آن سوابقش به عنوان خليفه مسلمين معرفي کند. و ما در اينجا تنها به نقل گوشه اي از تاريخ که بيانگر نمونه اي از عملکرد اميرالمومنين و نيز عثمان مي باشد بسنده مي کنيم:

اما درباره عثمان؛ طبري در تاريخش آورده: مردم در روز جنگ احد از اطراف رسول خدا صلي الله عليه و آله پا به فرار گذاشته تا مقدار زيادي از ميدان نبرد دور شدند، و عثمان بن عفان نيز به همراه دو نفر از انصار گريخته تا به جعلب کوهي در نزديک اعوص رسيدند، و زماني در آنجا ايستاده و سپس به نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله باز گشتند.[2] .

و اما اميرالمومنين؛ آنگاه که در جنگ احد علمداران سپاه دشمن را به خاک و خون کشيد ناگهان رسول خدا گروهي از مشرکين قريش را در رزمگاه مسلمين مشاهده نموده به علي عليه السلام فرمان حمله داد، حضرت به آنان هجوم برده آنها را متفرق ساخت و عمرو بن عبدالله جمحي را نيز به هلاکت رساند.

دگر بار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله متوجه گروه ديگري از مشرکين قريش شده، از علي عليه السلام خواست تا آنان را متفرق سازد، امام برق آسا به آنان حمله نموده شيرازه آنها را از هم پاشيد و شيبه بن مالک را نيز به قتل رساند. در اين موقع جبرئيل گفت: يا رسول الله! حقا که اين مواسات است. پس رسول خدا فرمود: انه مني و انا منه؛ علي از من است و من از علي. و آنگاه جبرئيل گفت: و من از هر دوي شما. پس صدايي شنيده شد که مي گفت: لا سيف الا ذوالفقار، و لا فتي الا علي.[3] .

و اما علت اظهار مخالفت معاويه با شوراي عمر اين بوده که، معاويه تصميم داشته براي پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد و سعد ابن ابي وقاص که يکي از اعضاي شوراي عمر بوده، در آن موقع زنده بوده و با وجود او معاويه جرات اظهار چنين مطلبي را نداشته و به همين جهت سمي فرستاده او را به قتل رسانيده است. و نيز به همين علت امام حسن مجتبي عليه السلام را مسموم نموده؛ زيرا امام حسن در ضمن صلحنامه اش با او شرط کرده بود که پس از خودش خلافت را به اهلش بسپارد.









  1. عقد الفريد، ج 2، ص 211، در شرح حال عمر.
  2. تاريخ طبري، ج 2، ص 203.
  3. تاريخ طبري، ج 2، ص 197.