مقاسمه عمر با عمال خود











مقاسمه عمر با عمال خود



بلاذري در فتوح البلدان آورده: ابوالمختار يزيد بن قيس، گزارشاتي از عمال عمر در اهواز و ديگر مناطق، در ضمن قصيده اي براي عمر فرستاد و خواستار رسيدگي به اموال و داراييهاي آنان گرديد، که از جمله اشعارش اين است:


فارسل الي الحجاج فاعرف حسابه
وارسل الي جزء وارسل الي بشر


تا اين که مي گويد:


فقاسمهم اهلي فداوک انهم
سيرضون ان قاسمتهم منک بالشطر


آورده: پس عمر با تمام آنان بالمناصفه مقاسمه نمود. و از جمله کساني که عمر نيز با او مقاسمه کرد ابوبکره بود. وي به عمر گفت: من که عامل تو در جايي نبوده ام؟

عمر گفت: برادرت ماموريت المال واخذ مالياتهاي ابله بود و به تو مال مي داده، با آنها تجارت مي کرده اي، و ده هزار از او بگرفت و بعضي گفته اند: بخشي از اموالش را گرفت.

بلاذري افراد مذکور در شعر ابوالمختار را به تفصيل با ذکر نام و نشان و خصوصيات و محل ماموريتشان شرح داده است.[1] .

و در تاريخ يعقوبي آمده: معاويه نسبت به تمام عاملان خود، آنگاه که از دنيا مي رفتند، خود را مانند يک تن از وارثان آنان در مالشان شريک مي دانست، و هنگامي که به او اعتراض کردند گفت: هذه سنه سنها عمر بن الخطاب؛ اين سنت و روشي است که عمر بن الخطاب آن را رواج داده است.[2] .

و در کتاب سليم بن قيس آمده: اگر عاملان عمر خائن بوده اند و اموالشان در دستشان نامشروع، پس براي عمر جايز نبوده که چيزي از آنها را برايشان باقي بگذارد، بلکه واجب بوده همه را بگيرد؛ زيرا اموال تمام مسلمين بوده اند، بنابر اين مقاسمه چرا؟ و اگر درستکار و امين بوده اند جايز نبوده از آنان چيزي بگيرد چه کم و چه زياد. و عجيب تر، باز گرداندن آنهاست بر سر کارها و ماموريتشان؛ زيرا اگر خيانتکار بوده اند جايز نبوده آنان را به کار بگمارد، و اگر درستکار بوده اند، جايز نبوده از اموالشان چيزي تصرف کند.[3] .

مؤلّف:

و همچنان که او بخشي از اموال ابوبکره را مصادره نموده، به جرم اينکه برادرش از عاملين او بوده، با قنفذ با اين که از عاملينش بوده مصادره نکرده است، به علت تشکر و قدرداني از مظالمي که او فاطمه زهرا عليهاالسلام روا داشته است. چنانچه سليم بن قيس مي گويد: در ميان مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله به جسله اي رسيدم که اهل آن همه از بني هاشم بودند به جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبکر و عمر بن ابي سلمه و قيس بن سعد بن عباده، در اين موقع عباس از اميرالمومنين عليه السلام پرسيد؛ به نظر شما چرا عمر با اين که از تمام عاملين خود بخشي از اموالشان را گرفت ولي از قنفذ چيزي نگرفت با اين که او هم از عاملين وي بود در اين هنگام علي عليه السلام نگاهي در ميان حاضران انداخت و سپس در حالي که ديدگانش پر از اشک شده بود، فرمود: به منظور سپاسگزاري از تازيانه هايي که قنفذ به فاطمه عليهاالسلام زده بود، که آن مظلومه بر اثر آن تازيانه ها دنيا را وداع گفت، و ديدند که بازويش همانند بازوبندي ورم کرده و کبود شده بود.[4] .

ابن عبد ربه، در عقد الفريد آورده: عتبه بن ابوسفيان مدتي از سوي عمر فرماندار و مامور اخذ مالياتهاي طائف بوده و سپس معزول شده بود، پس از گذشت زمانهايي اتفاقا عمر او را در بين راهي ملاقات نمود در حالي که مبلغ سي هزار به همراه داشت، عمر متوجه شد، از عتبه پرسيد؛ اين مال را از کجا آورده اي؟

عتبه: به خدا سوگند نه مال توست و نه مال مسلمين، بلکه ملک شخصي خودم مي باشد که در نظر دارم با آن زميني بخرم.

عمر گفت: با عامل خود مالي يافته ايم راهي ندارد جز بيت المال.

و هنگامي که عثمان به خلافت رسيد به ابوسفيان گفت: اگر به آن مال نياز داشته باشي آن را به تو باز گردانم؛ زيرا هيچ وجه دليلي براي تصرف عمر به نظرم نمي رسد.

ابوسفيان گفت: به خدا سوگند به آن احتياج داريم ولي تو عمل خليفه پيش از خودت را نقض نکن که اين موجب مي شود که خليفه پس از تو نيز کارهاي تو را نقض نمايد.[5] .









  1. فتوح البلدان، ص 541.
  2. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 211.
  3. کتاب سليم بن قيس، ص 134.
  4. کتاب سليم بن قيس، ص 134.
  5. عقد الفريد، ج 1، ص 17، تاريخ طبري، ج 3، ص د 287.