تازيانه به جاي هديه
صحا القلب عمن هواه واقصرا تا اين که گفته: فرويت رمحي من کتيبه خالد و پس از مدتي باز مسلمان شده و در زمان خلافت عمر به مدينه رفت، پس عمر را ديد که از مستمندان دستگيري مي کند، پيش رفت و ازاو درخواست کمک نمود، عمر به او گفت: تو کيستي؟ ابوشجره خود را معرفي کرد، عمر او را شناخت و به او گفت: فهميدم تو کيستي تو همان دشمن خدايي، نه به خدا سوگند چيزي به تو نخواهم داد آيا تو آن کسي نيستي که مي گفتي: فرويت رمحي من کتيبه خالد و تازيانه را بر سرش فرود آورد، در اين موقع ابوشجره بسرعت دويد و سوار بر شترش شده به قوم خود ملحق گرديد و گفت: ضن علينا ابوحفص بنائله
در کامل ابن اثير آمده: از جمله مرتدين قبيله سليم ابوشجره بن عبدالعزي سلمي پسر خنساء (شاعره معروفه) بوده. وي قصيده اي سرود که شعر اولش اين است:
و طاوع فيها العاذلين وابصرا
واني لارجو بعدها ان اعمرا
و اني لارجو بعدها ان اعمرا
وکل مختبط يوم له ورق[1] .