رفتار عمر با جارود عبدي
عمر: واي بر تو! شنيدي آن مرد چه گفت؟! جارود: آري، ولي چه ارتباطي با اين موضوع دارد؟ عمر: از اين مي ترسيدم که مردم تو را بشناسند و بگويند اين امير است، پس دوست داشتم قدري تو را تحقير نموده از مقامت بکاهم.[1] . مؤلّف: براي مثل چنين اعمالي بوده که مي گفتند: تازيانه عمر از شمشير حجاج ترسناکترست.[2] .
جارود عبدي بر عمر وارد گرديد در حالي که عمر در ميان جمعي نشسته و تازيانه اي در دست داشت، يکي از حاضران به جارود اشاره نموده گفت: اين مرد، بزرگ و رئيس قبيله ربيعه است، عمر و حاضران و خود جارود اين ستايش را شنيدند، پس هنگامي که جارود نزديک عمر آمد، عمر چند تازيانه به او زد، جارود شگفت زده به عمر گفت: مرا با تو چکار؟!