رفتار عمر با جارود عبدي











رفتار عمر با جارود عبدي



جارود عبدي بر عمر وارد گرديد در حالي که عمر در ميان جمعي نشسته و تازيانه اي در دست داشت، يکي از حاضران به جارود اشاره نموده گفت: اين مرد، بزرگ و رئيس قبيله ربيعه است، عمر و حاضران و خود جارود اين ستايش را شنيدند، پس هنگامي که جارود نزديک عمر آمد، عمر چند تازيانه به او زد، جارود شگفت زده به عمر گفت: مرا با تو چکار؟!

عمر: واي بر تو! شنيدي آن مرد چه گفت؟!

جارود: آري، ولي چه ارتباطي با اين موضوع دارد؟

عمر: از اين مي ترسيدم که مردم تو را بشناسند و بگويند اين امير است، پس دوست داشتم قدري تو را تحقير نموده از مقامت بکاهم.[1] .

مؤلّف:

براي مثل چنين اعمالي بوده که مي گفتند: تازيانه عمر از شمشير حجاج ترسناکترست.[2] .









  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 112.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 113.