زني كه از شوهرش شكايت داشت











زني که از شوهرش شکايت داشت



ابن جوزي در اذکياء آورده: زني از شوهرش شکايت داشت، به نزد عمر رفته و اظهار داشت: شوهرم روزها را روزه مي گيرد و شبها را به عبادت خدا به صبح مي آورد. و با اين حال دوست ندارم از او شکايت کنم. عمر مقصود زن را نفهميد و در پاسخ او گفت با اين خصوصيات که گفتي، شوهرت نيکو شوهري است. زن بناچار سخنان سابق خود را تکرار نمود و عمر نيز همان پاسخ قبلي را، تا چند بار اين گونه گفت و شنود بين آنان رد و بدل شد. اتفاقا کعب اسدي در آنجا حاضر و به قضيه ناظر بود، و منظور زن را دريافت، پس به عمر گفت: اين زن از شوهرش شکايت دارد که او با آن برنامه هايش از او کناره گرفته است. عمر به کعب گفت: حال که تو مقصود زن را درست يافتي پس بين او و شوهرش نيز داوري کن.

کعب پذيرفت و گفت: شوهرش را حاضر کن! او را آوردند، کعب به مرد گفت: اين زنت از تو شکايتي دارد.

مرد: چه شکايتي؟

زن: اي قاضي! او را راهنمايي کن... تا اين که کعب به مرد گفت: خداوند به تو اجازه داده تا چهار زن بگيري، بنابر اين، سه شبانه روز براي خودت باشد تا خدايت را عبادت کني و يک شبانه روز هم براي همسرت که نزد او باشي.

عمر از اين استنباط و داوري کعب در شگفت شده به وي گفت: بخدا سوگند نمي دانم از کدام امر تو تعجب کنم، از اين که به فطانت، مقصود زن را دريافتي و يا از حکمي که بين ايشان نمودي، برو که قضاوت بصره را به تو واگذار نمودم.[1] و همين روايت را ابن قتيبه نيز نقل کرده است.









  1. اذکيا، ص 207.