حسرت ابوبكر











حسرت ابوبکر



عبدالرحمن بن عوف مي گويد: در مرض وفات ابوبکر به عيادتش رفته بودم، از او مي شنيدم که مي گفت: من تنها بر سه چيز تاسف مي خورم که چرا آنها را انجام دادم و اي کاش از من سر نمي زد! و سه کار انجام نداده ام و آرزو داشتم آنها را انجام مي دادم، و آرزو داشتم سه مطلب از رسول خدا صلي الله عليه و آله مي پرسيدم.

امام سه عملي که آرزو داشتم از من سر نمي زد؛ يکي اين که متعرض خانه فاطمه نمي شدم و اگر چه مستلزم جنگ و قتالي بود... و ديگر اين که فجاه را نمي سوزاندم بلکه يا با شمشير او را مي کشتم و يا آزادش مي کردم تا اينکه گويد و اما سه موضوعي که دوست داشتم از رسول خدا مي پرسيدم؛ يکي اين که خليفه پس از او چه کسي خواهد بود تا با او نزاع و تشاجر نکنيم، و ديگر اين که ميراث عمه و دختر خواهر را از او سوال مي کردم....[1] .

سند خبر:

و همين خبر را شيخ صدوق (ره) نيز در کتاب خصال از طريق عامه نقل کرده وليکن در آخر آن چنين آمده: دوست داشتم از رسول خدا از ميراث برادر و عمه پرسش مي نمودم.[2] .

و نيز روايت را ابن قتيبه در خلفا نقل کرده وليکن در آخر آن چنين آورده: دوست داشتم از رسول خدا صلي الله عليه و آله از ميراث دختر برادر و عمه مي پرسيدم.[3] .

و همچنين فضل بن شاذان در ايضاح خبر مذکور را از طريق عامه روايت نموده و در ضمن آن آورده: دوست داشتم از لشکر اسامه تخلف نمي کردم، و دوست داشتم عيينه و طليحه را نمي کشتم.[4] .

بررسي خبر:

شيخ صدوق در خصال پس از نقل اين خبر مي گويد: و هنگامي که انصار، محاجه صديقه طاهره را با آنان درباره خلافت شنيدند به آن مخدره گفتند: اگر ما پيش از آن که با ابوبکر بيعت کنيم اين سخنان شما را شنيده بوديم هرگز از علي به ابوبکر عدول نمي کرديم، ولي فاطمه،- سلام الله عليها در پاسخ آنان فرمود: آيا روز غدير خم براي کسي عذري باقي گذاشت؟!.

ابن قتيبه در خلفا بعد از ذکر محاجه اميرالمومنين عليه السلام با انصار در باره خلافت آورده: بشير بن سعد انصاري نخستين کسي که با ابوبکر بيعت نمود، حتي پيش از عمر، بخاطر حسادتي که نسبت به پسر عمويش سعد بن عباده داشت از اين که مبادا مردم با او بيعت کنند به آن حضرت گفت: اگر انصار سخنان شما را پيش از آن که با ابوبکر بيعت کنند شنيده بودند هرگز درباره خلافت شما اختلاف نمي کردند.[5] .

و نيز آورده: علي، شبها فاطمه را بر استر سوار نموده به مجالس و مجامع انصار مي برد تا از آنان استنصار کند، و آنان در پاسخ فاطمه عليهاالسلام مي گفتند اي دختر رسول خدا! اگر همسر و پسر عم تو قبل از ابوبکر از ما بيعت خواسته بود ما با ديگري بيعت نمي نموديم و علي عليه السلام به آنان مي گفت: آيا صحيح بود که من در آن موقع پيکر پاک رسول خدا صلي الله عليه و آله را در ميان خانه بگذارم و از خانه خارج شده بر سر خلافت آن بزرگوار با مردم به مشاجره و مخاصمه برخيزم؟! و فاطمه عليهاالسلام نيز به آنان گفت: اباالحسن کاري بر خلاف وظيفه اش انجام نداده و آنها مرتکب اعمالي شدند که خدا با آنان حساب و هم مطالبه جواب خواهد نمود.[6] .

مؤلّف:

بر فرض اين که حديث غدير خم ثابت و قطعي نباشد با اين که کتابها در اين خصوص از طريق اهل سنت نوشته شده و با چشم پوشي از سخنان متواتر و مکرر رسول خدا درباره مسأله خلافت که از نخستين روزهاي آغاز بعثت تا آخرين لحظات زندگي بر آن تاکيد مي نمود، بويژه نسبت به خويشان نزديکش که به دستور خداوند آنان را به اين امر مهم دعوت و ارشاد مي کرده و با صرفنظر از رفتار و اعمال آن حضرت در اين باره، به گونه اي که هر کس معتقد به نبوت آن حضرت بوده عادتا به جانشيني اميرالمومنين عليه السلام از براي آن بزرگوار نيز اذعان و اعتقاد پيدا مي کرده، و بر فرض نبودن آيات قرآني، و براهين عقلي، و فطرت بشري، کافي است در اثبات عدم صحت مسلک آنان، شک و ترديدي که خليفه آنان در امر خلافت خود داشته است.

وانگهي، چگونه ابوبکر مي گويد: دوست داشتم از رسول خدا صلي الله عليه و آله از خليفه بعد از او پرسش مي نمودم تا در اين باره نزاعي پيش نيايد، با اين که رسول خدا خواست که در هنگام وفاتش اين کار را انجام دهد، و آن را کتبا به ثبت برساند تا بعد از او در گمراهي نيفتند، ولي عمر نگذاشت و به حاضران گفت: پيامبر بر اثر شدت بيماري هذيان مي گويد. و عمر خود بعدا اعتراف نموده که از اراده و تصميم پيغمبر باخبر بوده ولي از آن جهت که آن اقدام با نيات او سازگار نبوده از آن جلوگيري کرده است.

چنانچه ابن ابي الحديد از ابن عباس نقل کرده که مي گويد: من در سفري همراه عمر بودم، يک روز در حالي که من و او تنها بوديم به من گفت: اي پسر عباس! شکايت پسر عمت علي را به تو مي کنم که از او خواستم در اين سفر با من بيايد ولي نپذيرفت و مي بينم گرفته و افسرده است، به نظر تو علتش چيست؟

ابن عباس: خودت علتش را مي داني.

عمر: يقينا به خاطر از دست دادن خلافت است.

ابن عباس: من هم نظرم همين است؛ زيرا او عقيده دارد که رسول خدا صلي الله عليه و آله او را جانشين خود قرار داده است.عمر: ولي چه سود که خدا اين را اراده نکرده است. تا اينکه گويد و مضمون خبر نيز با تعابير ديگري نقل شده است.[7] .

مؤلّف:

مقصود او از خبر ديگر، روايتي است که عمر در آن اظهار داشته که رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست در بيماري وفاتش، موضوع خلافت را بيان کند ولي من به خاطر خوف وقوع فتنه و اختلاف، از آن ممانعت به عمل آوردم، و رسول خدا نيز نيت و منظور مرا دريافته از بيان آن خودداري نمود؛ و البته آنچه که خدا بخواهد واقع خواهد شد.

و اما راجع به اين که عمر در خبر اول گفته: رسول خدا مي خواست خلافت را براي او علي (ع) قرار دهد ولي خدا نخواست مغالطه اي بيش نيست؛ زيرا اراده پيامبر جز به فرمان خدا نبوده و خواست پيامبر خواست خداست، و اين درست نظير اين است که گفته شود: پيامبران الهي اگر چه مردم را به ايمان آوردن به خدا دعوت کرده اند ولي خدا آن را نخواسته چرا که مي بينيم آنان ايمان نياورده اند.

و اما گفتار او در خبر دوم که گفته: رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست در مرض وفاتش او اميرالمومنين را به عنوان خليفه بعد از خود معرفي کند ولي من نگذاشتم واقع اين سخن نسبت بيهوده گويي به خداي متعال است، چنانچه درباره پيغمبر صلي الله عليه و آله به صراحت آن را گفته: زيرا خداوند درباره رسولش مي فرمايد: و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي.[8] .

و آنجا که گفته: من نگذاشتم پيامبر تصميمش را عملي کند بخاطر ترس از وقوع فتنه... معنايش اين است که او عمر نسبت به مصالح اسلام و مسلمين از خدا و رسولش آگاه تر است!

و اما داستان فجاه که ابوبکر او را سوزانده بود و پيش از مرگ، آرزو مي کرد که يا او را آزاد مي نمود و يا به نحو ديگري وي را به قتل مي رساند او، اياس بن عبد يا ليل سلمي بوده که از ابوبکر اسلحه خواست تا با مرتدين از اسلام نبرد کند، و چون اسلحه گرفت با آن به جنگ مسلمانان رفت. پس ابوبکر طريقه بن حاجز را مامور دستگيري او نمود، تا اينکه طريقه وي را اسير و دستگير نموده به نزد ابوبکر آورد. ابوبکر دستور داد در بيرون شهر مدينه آتشي بزرگ افروخته اياس را دست بسته در ميان آن انداختند.[9] .









  1. السقيفه، جوهري، ص 40، عقد الفريد، ج 2، ص 208، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 130.
  2. خصال، باب الثلاثه، حديث 288.
  3. تاريخ الخلفا، ص 18.
  4. ايضاح، ص 161، چاپ دانشگاه تهران.
  5. تاريخ الخلفا، ص 11.
  6. تاريخ الخلفا، ص 12.
  7. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 114. در ذيل خطبه لله بلاد فلان.
  8. سوره نجم، آيه 3 و 4.
  9. کامل، ابن اثير، ج 2، ص 27.