تاثير استخوان











تاثير استخوان



جواني نزد عمر رفت و ميراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدينه کودکي بوده است. عمر بر او فرياد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بيرون رفت و از دست او تظلم مي کرد. اتفاقا حضرت امير عليه السلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق کنم.

جوان را به مسجد بردند. علي عليه السلام از او سوالاتي کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزيدگان او بدان حکم مي کنند سپس بعضي از اصحاب خود را طلبيده به آنان فرمود: بياييد و بيلي نيز همراه بياوريد، مي خواهيم به طرف قبر پدر اين کودک برويم. چون رفتند، آن حضرت به قبري اشاره کرد و فرمود: اين قبر را حفر کنيد و ضلعي از اضلاع بدن ميت را برايم بياوريد، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وي فرمود: اين استخوان را بو کن. کودک از استخوان بو کشيد، ناگهان خون از دو سوراخ بيني او جاري شد، علي عليه السلام به کودک فرمود: تو پسر اين ميت هستي.

عمر گفت: يا علي! با جاري شدن خون، مال را به او تسليم مي کني؟

حضرت فرمود: اين کودک سزاوارترست به اين مال از تو و از ساير مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشيدند، هيچ گونه تاثيري در آنها نگذاشت و دوباره کودک از آن بو کشيد و خون زيادي از بيني او خارج شد، پس مال را به کودک تسليم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسي که اين اسرار را به من آموخته است.[1] .









  1. مناقب، سروي، ج 1، ص 491.