سوالات گروهي از يهود
گفتند: ما را آگاه کن از قفلهاي آسمانهاي هفتگانه و کليدهاي آنها. و از کسي که قوم خود را انذار نموده و نه پري بود و نه آدمي، و از پنج چيزي که در رحمي آفريده نشده اند، و از يک و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت و نه و ده و يازده و دوازده. عمر ساعتي در فکر شد و آنگاه به آنان گفت: چيزي از عمر بن خطاب پرسيده ايد که به آن آگاهي ندارد، ولي پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله شما را از اين مطالبي که پرسيده ايد خبر خواهد داد. پس نماينده اي به نزد آن حضرت فرستاده او را به نزد خود فراخواند، و چون آمد عمر جريان را خدمتش عرضه داشت، اميرالمومنين عليه السلام به يهوديان رو کرده و فرمود: مسائلتان را بر من عرضه بداريد، آنان همان سوالات ياد شده را مطرح کردند. امام فرمود: آيا غير از اينها هم سوالاتي داريد؟ گفتند: نه اي پدر شبير و شبر!اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: اما قفلهاي آسمانها شرک ورزيدن به خدا است و کليدهاي آنها گفتار لا اله الا الله است. و اما آن کسي که قوم خود را ترسانده و نه پري بوده و نه انسي، مورچه سليمان است. و اما آن پنج موجود زنده اي که در رحمي آفريده نشده اند آدم و حوا و عصاي موسي و ناقه صالح، و قوچ ابراهيم است. و اما يک، خداي يگانه است که او را شريکي نيست. و اما دو؛ آدم و حواست. و اما سه؛ جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل است. و اما چهار؛ تورات و انجيل و زبور و قرآن است. و اما پنج؛ نمازهاي پنجگانه واجب است. و اما شش؛ قول خداي تعالي است: (و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام)؛[1] بتحقيق آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه که در بين آنهاست در شش روز. و اما هفت؛ قول خداي تعالي است: و بنينا فوقکم سبعا شدادا؛[2] . و بنا نهاديم بر بالاي شما هفت آسمان محکم. و اما هشت؛ قول خداي عزوجل است: و يحمل عرش ربک فوقهم يومئذ ثمانية؛ و عرش پروردگارت را آن روز هشت ملک برگيرند.[3] . و اما نه؛ آياتي است که بر موسي نازل شده. و اما ده؛ قول خداي عزوجل است: (و واعدنا موسي ثلثين ليله و اتممناها بعشر)؛[4] و با موسي سي شب وعده و قرار نهاديم، چون پايان يافت ده شب ديگر بر آن افزوديم. و اما يازده؛ گفتار يوسف است به پدرش: اني رايت احد عشر کوکبا...؛[5] من در عالم خواب يازده ستاره ديدم و.... و اما دوازده؛ قول خداي عزوجل است به موسي: (فاضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا)؛[6] عصاي خود را بر سنگ زن، پس دوازده چشمه آب از آن سنگ بيرون آمد. در اين موقع يهوديان گفتند: گواهي مي دهيم که نيست خداي غير از خدا، اين که محمد صلي الله عليه و آله فرستاده اوست و تو پسر عم رسول خدايي، و آنگاه به عمر گفتند: به خدا سوگند! او سزاوارتر است به اين مقام از تو.[7] .
گروهي از يهود نزد عمر آمده به او گفتند: تو والي و حاکم پس از پيامبرتان هستي و ما نزد تو آمده ايم تا مطالبي را از تو بپرسيم که اگر صحيح به ما پاسخ گويي به تو ايمان آورده از تو پيروي خواهيم نمود.عمر گفت: بپرسيد!