حد لواط











حد لواط



روزي اميرالمومنين عليه السلام در ميان گروهي از اصحاب خود نشسته و به گفتگو مشغول بود، در اين هنگام مردي نزد آن حضرت آمده گفت: يا اميرالمومنين! لواط کرده ام مرا پاک گردان.

آن حضرت عليه السلام به او فرمود: اي مرد! چنين سخني مگو شايد اختلال به تو دست داده باشد.

فردا صبح نيز نزد آن حضرت آمده و گفت: يا اميرالمومنين! لواط کرده ام مرا پاک کن.

باز امام عليه السلام به وي فرمود: اي مرد! به خانه ات برگرد، شايد حواس پرتي عارضت شده و تا سه بار بعد از دفعه اول نزد آن حضرت آمده و سخن خود را تکرار کرد، تا دفعه چهارم که طبق قانون اسلام حد بر او ثابت شده بود، علي عليه السلام به وي فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره مثل تو سه کيفر بيان فرموده و تو هر کدام را بخواهي اختيار کن. مرد گفت: آنها چيست؟

فرمود:

1- يک ضربه شمشير هر جا برسد.

2- بستن دست و پا و پرتاب از فراز کوه.

3- سوزاندن با آتش.

مرد گفت: يا اميرالمومنين! کداميک از اينها سخت تر است؟

فرمود: سوزاندن با آتش.

مرد گفت: يا اميرالمومنين! من همين را اختيار مي کنم. آن حضرت به او فرمود: پس خودت را براي آتش آماده کن.مرد برخاست و دو رکعت نماز به جاي آورد و در تشهد نماز به درگاه خدا عرضه داشت: خداوندا! من از گناه خود به سوي تو بازگشت نموده و از کيفر اخروي آن ترسيده به نزد جانشين پيامبرت و پسر عمش آمدم و از او تقاضاي پاک کردن نمودم و او مرا بين سه عقوبت مخير ساخت، خدايا! من سخت ترينش را برگزيده از تو مي خواهم اين عقوبت را کفاره گناهانم قرار دهي و مرا به آتش دوزخ نسوزاني و آنگاه برخاسته با چشم گريان به طرف گودالي که برايش حفر کرده بودند رهسپار گرديده و شعله هاي فروزان آتش را نظاره مي کرد. در اين هنگام اميرالمومنين عليه السلام به وي فرمود: اي مرد برخيز! که فرشتگان آسمان و زمين را به گريه آوردي و خداوند توبه ات را قبول کرد، برخيز و پس از اين به چنين گناهي بازگشت مکن.[1] .

مؤلّف:

در روايت هفتم از فصل هفتم خواهد آمده که اگر مثبت حد، اقرار خود جاني باشد امام مي تواند آن را ببخشد، و اگر بينه باشد نمي تواند و البته اين هم اختصاص به امام معصوم عليه السلام دارد چنانچه امام باقر عليه السلام مي فرمايد: غير از امام کسي نمي تواند حدودي را که براي خداست عفو نمايد.









  1. فروع کافي، باب آخر من حد اللواط، حديث 1. تهذيب، باب الحدود في اللواط، حديث 7. و عجب اين که عمر بر خلاف مقررات ديني مردم را به اقرار به حدود تهديد مي نموده، چنانچه روايت هفتم از فصل هفتم گوياي اين مطلب است.