مردي كه به زناي خود اقرار كرد











مردي که به زناي خود اقرار کرد



مردي نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: يا اميرالمومنين! زنا کرده ام مرا پاک کن.

امام عليه السلام از او روي گردانده و به وي فرمود: بنشين! و آنگاه به حاضران رو کرده و فرمود: آيا نمي تواند کسي از شما که مرتکب گناهي شده، گناهش را پنهان بدارد چنانچه خداوند آن را پنهان داشته است. (کنايه از اين که بايد پنهان کند و اظهار ننمايد. و مقصود اصلي آن حضرت تعريض به اقرار کننده بود تا از اقرار خودداري کند).

بار ديگر مرد برخاسته گفت: يا اميرالمومنين! زنا کرده ام مرا پاک گردان.

آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: چه چيز سبب شد که چنين اقراري بر خود بکني؟!

گفت: براي اين که پاک شوم.

امام عليه السلام به وي فرمود: چه پاکي برتر از توبه؟ و به اصحاب خود رو کرده با آنان به گفتگو مشغول گرديد.

مرد بازخاسته گفت: يا اميرالمومنين! زنا کرده ام مرا پاک کن.

آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: قرآن مي خواني؟

گفت: آري.

فرمود: بخوان! مرد چند آيه از قرآن را صحيح تلاوت کرد. باز اميرالمومنين، از او پرسيد؛ آيا مسائل لازم خود را از حقوق خداوند در نماز و زکات مي داني؟

گفت: آري.

آن حضرت عليه السلام مسائلي از او پرسيد و آن مرد درست پاسخ گفت. باز به او فرمود: آيا بيمار نيستي؟ و درد سر يا گرفتگي سينه اي در خود احساس نمي کني؟

گفت: نه.

اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: واي بر تو! برو تا همان طوري که آشکارا از حالت پرسيده ايم در غيابت نيز از حالت جويا شويم، و اگر بازنگردي تو را احضار نخواهيم کرد، و چون مرد دور شد آن حضرت از وضع جسمي و رواني او از اصحاب خود پرسش نمود، گفتند: کاملا سالم و حالش طبيعي است.

پس از چندي مرد باز آمده گفت: يا اميرالمومنين! زنا کرده ام مرا پاک گردان.

آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: اگر باز نمي آمدي تو را طلب نمي کرديم اکنون که دفعه چهارم اقرار توست و حکم خدا بر تو لازم شده، تو را آزاد نخواهيم کرد.

سپس آن حضرت به افرادي که آنجا حضور داشتند فرمود: شما براي اجراي حد کافي هستيد و نيازي به اعلام ديگران نيست. شما را به خدا سوگند مي دهم بامدادان که مي آييد بايد به صورتهايتان نقاب بسته باشيد به طوري که هيچ کدامتان ديگري را نشناسد و فردا صبح در وقت تاريکي هوا حاضر شويد؛ زيرا ما به صورت کسي که او را سنگسار مي کنيم نگاه نمي نماييم.

فردا صبح طبق فرموده آن حضرت به هنگام تاريکي هوا در محل مقرر حاضر شدند. اميرالمومنين عليه السلام نيز به آنجا تشريف برد و فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم حد نزند کسي از شما که خودش مستحق چنين حدي مي باشد؛ زيرا آن کس که خداوند بر او چنين حقي دارد نمي تواند مثل آن حق را از ديگران مطالبه نمايد.

در اين هنگام عده زيادي از حاضران برگشتند، که راوي مي گويد: به خدا قسم تا اين ساعت نفهميدم آنها چه کساني بودند، سپس آن حضرت چهار سنگ به طرف او انداخت و سايرين نيز به او سنگ زدند.[1] .









  1. من لا يحضر، باب ما يجب به التعزير والحد و الرجم، حديث 31.