حيله گري با اميرالمومنين











حيله گري با اميرالمومنين



هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله از مکه به مدينه هجرت نمود، اميرالمومنين عليه السلام را در مکه وکيل و نايب خود گرداند، تا آن حضرت امانتها و سپرده هايي را که مردم نزد پيامبر داشتند به صاحبانشان رد نموده، آنگاه به مدينه رود.

در آن روزهايي که علي عليه السلام امانتها را به مردم تحويل مي داد، حنظله بن ابي سفيان، عمير بن وائل ثقفي را تطميع نمود تا نزد آن حضرت رفته و هشتاد مثقال طلا از او مطالبه کند، و به وي گفت: اگر علي از تو گواه بخواهد ما گروه قريش براي تو شهادت خواهيم داد، و صد مثقال طلا به عنوان پاداش به وي داد که از جمله آنها گردن بندي بود که به تنهايي سيزده مثقال طلا وزن داشت.

عمير نزد اميرالمومنين عليه السلام رفت و از آن حضرت مطالبه سپرده نمود. علي عليه السلام هر چند ودايع و امانات را ملاحظه کرد، سپرده اي به نام عمير نديد و دانست که او دروغ مي گويد، پس او را موعظه نمود تا از ادعايش دست بردارد ولي اندرزها سودي نبخشيد و عمير همچنان برگفته خود ثابت بود و مي گفت: من بر ادعاي خود گواهاني از قريش دارم که آنان برايم گواهي مي دهند؛ مانند ابوجهل، عکرمه، عقبه بن ابي معيط، ابوسفيان و حنظله.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اين نيرنگي است که به تدبير کننده اش بر مي گردد. و آنگاه دستور داد همه شهود حاضر شده در خانه کعبه بنشينند و به عمير رو کرده و فرمود: اکنون بگو بدانم امانت را چه وقت تسليم پيامبر صلي الله عليه و آله نمودي؟

عمير: نزديک ظهر بود که سپرده را به او تحويل دادم و او آن را از دستم گرفته به غلام خود داد.

و آنگاه ابوجهل را طلبيده همان سوال را از او پرسيد، ولي ابوجهل گفت: مرا حاجتي به پاسخ گفتن نيست، و بدين وسيله خود را رها کرد.

پس از آن ابوسفيان را به نزد خود فراخواند و همان سوالها را از او پرسيد ابوسفيان گفت: نزديک غروب آفتاب بود که عمير امانتش را تسليم پيامبر صلي الله عليه و آله نمود و آن حضرت مال از او گرفت و در آستين خود قرار داد.

نوبت به حنظله رسيد او گفت: بخاطر دارم که آفتاب در وسط آسمان بود که عمير وديعه را به پيامبر داد و آن حضرت امانت را در پيش رو گذاشت تا وقتي که خواست برخيزد، آن را به همراه خود برد.

و سپس عقبه را احضار کرد و کيفيت را از او جويا شد، وي گفت: به هنگام عصر بود که عمير امانتش را تحويل پيامبر صلي الله عليه و آله داد و آن حضرت امانت را فورا به منزل فرستاد و پس از او عکرمه را خواست و چگونگي را از او پرسش نمود، عکرمه گفت: اول روز بود که عمير امانت را به پيامبر تحويل داده پيامبر آن را تحويل گرفت و فورا به خانه فاطمه فرستاد.

و عمير آنجا نشسته بود و تمام جريانات و تناقض گوييهاي آنان را مي شنيد. آنگاه اميرالمومنين عليه السلام به عمير رو کرده فرمود: مي بينم رنگ صورتت زرد شده و حالت دگرگون گشته است!

عمير گفت: الان حقيقت حال را به شما خواهم گفت: زيرا شخص حيله گر، رستگار نخواهد شد. به خدا سوگند من هرگز امانتي را نزد محمد نداشته ام و تنها عامل محرک من حنظله و ابوسفيان بوده اند و اينکه دينارهايي که مهر هند، زن ابوسفيان بر آنها نقشين است نزد من موجود مي باشند که آنها را به عنوان پاداش به من داده اند. و آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بياوريد شمشيري را که در گوشه خانه پنهان است، شمشير را آوردند.

علي عليه السلام شمشير را به دست گرفت و به حاضران نشان داد و فرمود: آيا اين شمشير را مي شناسيد؟ گفتند: آري، اين شمشير حنظله مي باشد، از آن ميان ابوسفيان گفت: اين شمشير از حنظله سرقت شده است.

اميرالمومنين به وي فرمود: اگر راست مي گويي پس غلام تو مهلع؛ سياه چکار کرد؟

ابوسفيان گفت: او فعلا براي انجام ماموريتي به طائف رفته است.

آن حضرت فرمود: اي کاش! مي آمد و تو يک بار ديگر او را مي ديدي و اگر راست مي گويي او را احضار کن بيايد.

ابوسفيان خاموش شده سخني نگفت سپس آن حضرت به ده نفر از غلامان اشراف قريش فرمود تا محل معيني را حفر کنند، چون حفر کردند ناگهان به جسد کشته مهلع برخوردند، آن حضرت فرمود: آن را بيرون بياوريد، جسد را بيرون آورده و به طرف خانه کعبه حمل کردند، مردم از مشاهده پيکر بيجان مهلع در شگفت شده سبب قتلش را از آن حضرت پرسيدند.

امام عليه السلام فرمود: ابوسفيان و پسرش اين غلام را تطميع کرده وبه پاداش آزاديش او را وادار نمودند تا مرا به قتل برساند تا اين که در راهي برايم کمين کرد و بناگاه به من حمله نمود و من هم مهلتش نداده گردنش را زدم و شمشيرش را گرفتم. و چون مکر و نيرنگ آنان در اين دفعه بجايي نرسيد خواستند بار ديگر حيله اي به کار برند ولي آن هم نقش بر آب گرديد![1] .









  1. مناقب سروي، قضاياه عليه السلام والنبي حي.