آزادي در حكومت امام علي















آزادي در حکومت امام علي



اگر دولتي بگويد من به همه آزادي مي دهم حتي به دزد و قاتل و قاچاقچي، اين دولت آزادي همه را سلب کرده است. و حضرت علي (ع) دردسرها و مزاحمتهاي زيادي را تحمل کرد جنگهاي سنگيني در دوران

[صفحه 4]

کوتاه حکومتش در گرفت براي اين که مي خواست اکثريت مردم آزاد باشند.

در مقالات قبل چند مطلب به تفصيل مورد بررسي قرار گرفت:

اول : اينکه عمل اجباري و تحميلي در اسلام پذيرفته نيست. به عنوان مثال زکات و جهاد توضيح داده شد ساير مسائل از قبيل ازدواج، خريد و فروش، اجاره، نماز، روزه و هر عمل ديگري در اسلام همين حکم را دارد و عمل از روي اجبار و زور، باطل است.

دوم : مساله بحث آزاد است. اميرالمومنين هميشه جلسه ي بحث آزاد تشکيل مي داد که در بر خورد با دوستان و دشمنان آن حضرت نمونه هايي از بحث آزاد مطرح گرديد.

سوم : اين است که اميرالمومنين مي خواسته مردم آزاد باشند و با ميل باطني تصميم بگيرند که سه نامه از نهج البلاغه شاهد اين مدعا است. يکي نامه ي چهارم نهج البلاغه است که حضرت علي (ع) به عثمان بن حنيف مي نيوسد و از او مي خواهد در برخورد با مردم موافق و مخالف جنگ جمل با روحيه ي آزاديخواهي برخورد کند که شرح آن در مقاله ي چهارم آمد.

چهار: نامه هاي شصت و سوم نهج البلاغه است که در اين مقاله بررسي مي گردد.

نامه ي شصت و سوم[1] نامه اي است که امام- عليه السلام- به ابوموسي اشعري نوشته اند. اين مرد قبل از خلافت حضرت والي کوفه بوده و حضرت هم هنوز فرصت عزل کردن او را نيافته اند که جنگ جمل در مي گيرد و او چون مردي رياست طلب و عافيت طلب بود مي خواست آرام در گوشه اي بنشيند واز منافع حکومت استفاده کند و از صدماتش برکنار باشد. لذا مي گفت اين جنگ فتنه اي است که بين مسلمين افتاده است. و اميرالمومنين و طلحه و زبير همه مسلمانند و پيامبر فرموده است: کونوا احلاس بيوتکم يعني در زمان فتنه کناره گيري کنيد و در خانه هايشان بنشينيد. گليم خانه باشيد و از خانه بيرون نياييد. البته فتنه زماني است که دو حاکم طاغوتي به جان يکديگر بيفتد و هر دو

[صفحه 5]

جبهه در راه باطل قدم بردارند اما در جنگ جمل که يک طرف اميرالمومنين خليفه ي پيامبر است و همه ي مردم حتي طلحه و زبير با او بيعت کرده اند و اکنون بر سر منافع و مصالح شخصي مي خواهند با رهبر مسلمين بجنگند بنابراين وضعيت کاملا مشخص است. ابوموسي مي خواهد از خلافت و حکومت استفاده کند لذا به مردم مي گويد اين فتنه است و شما در جنگ شرکت نکنيد. حضرت در جواب مواضع فرصت طلبانه ي او چنين مي نويسد:

من عبدالله علي اميرالمومنين الي عبدالله بن قيس اين نامه از سوي بنده ي خدا علي اميرالمومنين به عبدالله قيس است (که همين ابوموسي اشعري باشد) اما بعد فقد بلغني عنک قول هو لک و عليک از تو به من خبري رسيده که اين خبر هم به نفع توست و هم به زيانت. اما به نفع توست زيرا حديثي از پيامبر نقل کردي و حديث درست است و واقعا در زمان فتنه، مردم نبايد در جنگ شرکت کنند ولي از سوي ديگر به زيان توست زيرا اين جنگ فتنه نيست بلکه براي خاموش کردن فتنه است. دلت مي خواهد در گوشه اي بنشيني و راحت باشي و استاندار خليفه ي مسلمين باشي و در جنگ شرکت نکني؟! نه، چنين نيست. فاذا قدم عليک رسولي فارفع ذيلک، و اشدد منزرک و اخرج من جحرک وقتي که پيک من نزد تو آمد دامن به کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از سوراخ و جايگاهت بيرون آي. يعني ديگر حقه بازي مکن و فکر نکن که آسوده ميماني. و اندب من معک يارانت را بخوان و به جنگ تحريک کن فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد اگر تحقيق و بررسي نمودي و فهميدي که حق با ما است راه بيفت و بيا. و اگر ترسيدي و در پيروي از ما سست بودي دور شو و از حکومت و جنگ کناره گيري کن، يعني استعفا بده.

حضرت مي خواهد در کمال آزادي خودش راه سعادت را از شقاوت تشخيص دهد و هر کدام را که مي خواهد انتخاب نمايد. چند سطر بعد مي فرمايد: فاعقل عقلک و املک امرک عقلت را جمع کن و بر کارت مسلط شو، يعني خوب حواست راجمع کن و افسارت را دست ديگران مده. اگر ضد انقلاب گفت

[صفحه 6]

اين جنگ فتنه است تکرار نکن، بلند گوي شيطانمباش، خودت فکر کن و ببين مطلب از چه قرار است. «و خذ نصيبک و حظک از بهره و حظ خود استفاده کن. در اينجا حضرت دارند او را راهنمايي مي کنند مي گويند از اين فرصت استفاده کن و از توانايي خود در جنگيدن بهره بگير و سرنوشت خودت را درست انتخاب کن.

فان کرهت فتنح الي رحب ولا في نجاه اگر فکر کردي ولي باز هم راضي نشدي ما را ياري کني بدان که از جاي تنگي به جاي گشادي نمي روي و نجات نمي يابي. فبالحري لتکفين و انت نائم تو سزاواري که ديگران بيايند و در جنگ و جبهه شرکت بکنند و تو در خواب غفلت باشي حتي لا يقال اين فلان به طوري که نگويند فلاني کجاست؟ يعني اسمي از تو نباشد.

درباره ي نامه ي شصت و سوم و مساله ي آزادي دادن اميرالمومنين به مردم اين نکات در نهج البلاغه آمده است.

پنج : نامه ي هفتادم[2] است که حضرت امير (ع) به سهل بن حنيف انصاري[3] (فرماندار مدينه) نوشته اند. گروهي از اشخاص دنيا طلب و خوشگذران که دنبال پول و پست و پارتي بودند و ظاهرا از ياران اميرالمومنين محسوب مي شدند متمايل به معاويه شده بودند و سهل بن حنيف از اين امر ناراحت بود. امام- عليه السلام- براي او نامه اي مي نويسند و او را دلداري داده و تسلي خاطر مي بخشند. حضرت نامه را اين چنين شروع مي فرمايند:

اما بعد فقد يلغني ان رجالا ممن قبلک يتسللون الي معاويه، فلا تاسف علي ما يفوتک من عددهم. به من خبر رسيده است که برخي از اطرافيانت مخفيانه به معاويه پيوسته اند تاسف مخور و ناراحت مباش از اينکه کمک و ياري آنان از تو کم شده است.

فکفي لهم غبا ولک منهم شافيا، قرارهم من الهدي و الحق و ايضاعهم الي العمي و الجهل تنها براي اين که اينان از مسير هدايت و حقيقت به سوي گمراهي گريخته اند و به طرف کوردلي و ناداني شتافته اند و رنج و ناراحتي تراکم کرده اند، کافي است که

[صفحه 7]

به ايشان گمراه بگوييم. اگر اين مردم متردند و سست ايمان با تو نباشند براي تو بهتر است و تو از شر آنان خلاص شدي و از بيماير آنان شفا يافتي. و انما هم اهل دنيا مقلبون عليها و مهطعون اليها اينان مردم دنيا هستند و با شتاب و سرعت به آن رو آورده اند و يقات و شايستگي حکومت عدل و حق را ندارند. قد عرفوا العدل و راوه و سمعوه و وعوه. اينان عدالت و دستي ما را شناختند و ديدند و شنيدند و در گوش گرفتند. فهميدند که در حکومت علي (ع) عدالت هست با اين وجود از ما دست برداشتند و به طرف دشمنان ما رفتند. و علموا ان الناس عندنا في الحق اسوه. فهربوا الي الاثره، آنها دانستند که مردم در نزد ما مساويند. غلامم (جناب قنبر) و دو فرزند دلبندم حسن و حسين و برادرم عقيل مانند ساير مسلمانان هستند و آنها اين حقيقت را مي دانستند ولي براي پول و پلو به طرف معاويه رفتند.

اثره يا اثره متضاد ايثار است. ايثار به معناي ديگران را بر خود مقدم داشتن است ولي اثره به معناي خود را برتر از ديگران دانستن مي باشد. اينها رفتند و فرار کردند تا نور چشمي معاويه شوند و تو غصه نخور، بگذار بروند. فبعدا لهم و سحقا!! نفرين و لعنت بر اينان باد و خداوند ايشان را از رحمت خود دور گرداند. بنابراين حضرت امير دو نامه در اين مقاله و يک نامه هم در مقاله ي چهارم مي نويسند و کاملا مخاطب خود رادر انتخاب راه آزاد مي گذارند.

شش : از موضوعاتي که کاملا رنگ آزادي دارد موضوع موعظه و نصيحت در سخنان اميرالمومنين (ع) است. شخص واعظ مي گويد نکته اي به فکر من رسيده است که به خير و صلاح شما مي دانم نيکبختي شما را در آن مي دانم به شما عرض مي کنم، دليل هم مي آورم، شما آزاديد، ميل داريد بپذيريد و ميل نداريد نپذيريد. اميرالمومنين- عليه السلام- در نود و دو موضع از نهج البلاغه موعظه و نصيحت مي کند که يکايک آن در کتاب «الکاشف» آمده است. از خطبه ي شانزدهم شروع مي شود و به خطبه ي دويست و سي و نهم ختم مي گردد.

[صفحه 8]


صفحه 4، 5، 6، 7، 8.








  1. در ترجمه و شرح فيض الاسلام، ص 1043، شرح عبده، ج 2، ص 126.
  2. در ترجمه و شرح فيض الاسلام، ص 1062 و در نسخه ي صبحي صالح، ص 461. و در شرح عبده، ج 2، ص 136.
  3. سهل بن حنيف انصاري برادر عثمان بن حنيف انصاري فرماندار بصره بود. هر دو برادر از اشخاص نيکنام و جزو اصحاب پيامبر (ع) بودند برادر دوم که فرماندار بصره بود در جشن مهماني که شخص سرمايه دار شرکت مي کند و حضرت امير در نامه ي چهل و پنجم او را سرزنش و نصيحت مي کنند.